eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
30.6هزار عکس
12.4هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_سوم 💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد
✍️ 💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!» دلم نمی‌آمد در هدف تیر تنهایش بگذارم و باید می‌رفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم. 💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راه‌پله بلند شد :«سریعتر بیاید!» شیب پله‌ها به پایم می‌پچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین می‌رفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم. 💠 ظاهراً هدف‌گیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت می‌چرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین از در خارج شدیم. چند نفر از رزمندگان مردمی طول خیابان را پوشش می‌دادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت. 💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه می‌کردم و مادرش با آیه‌آیه دلداری‌ام می‌داد که هر دو با هم از در وارد شدند. مثل بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتن‌شان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لب‌هایم نمی‌آمد و اشک چشمم تمام نمی‌شد. 💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که می‌لنگید و همان‌جا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشک‌هایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بی‌هیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست. برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش فروکش نمی‌کرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش می‌کرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمی‌شد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟» 💠 به چشمانش نگاه می‌کردم و می‌ترسیدم این چشم‌ها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر می‌چکید و او درد‌های مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی می‌کنم، فقط یه بار بخند!» لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لب‌هایم بی‌اختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، به‌جای اشک از روی گونه تا زیر چانه‌ام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟» 💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمی‌آوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش به زیر افتاد. هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟» 💠 بی‌توجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه که در گلویش مانده بود، صدایش به خس‌خس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگ‌شون دراوردم! الان که نمی‌دونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟» می‌دانستم نمی‌شود و دلم بی‌اختیار بهانه‌گیر شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟» 💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لب‌هایش بی‌قراری می‌کرد که کسی به در اتاق زد. هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همز‌مان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمی‌شد دوباره می‌خواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم. 💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :« گُر گرفته، باید بریم!» هنوز پیراهن به تنش بود، دلم راضی نمی‌شد راهی‌اش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی (علیهاالسلام) کردم و بی‌صدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم کنی، یادت نمیره؟» 💠 دستش به سمت دستگیره رفت و عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم می‌خورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!» و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❗️6 ساعت وصیت‌نامه نوشت 🍂او از یقینش در مورد شهادت پدر چنین می‌گوید: سه بار اولی که به سوریه رفت ما هم انتظار شهادتش را نداشتیم. چون یا آنقدر هنوز دل ما آماده نشده بود و یا خودش آماده شهادت نبود. ولی این بار آخری همه کارهایش را هم کرده بود. بار آخری که می‌رفت انتظار شهادتش را داشتم. یک روز نشسته بود. حدود 5 یا 6 ساعت پای کامپیوتر بود و وصیت‌نامه می‌نوشت. من با ایشان شوخی می‌کردم و می‌گفتم: «مگر چه‌کار می‌خواهی بکنی؟ می‌روی و برمی‌گردی. بادنجان بم که آفت ندارد!»، ایشان فقط در مقابل این شوخی‌ها و حرف‌ها لبخند می‌زد. انگار خودش می‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد. 🍂میثم نبی‌لو همچنین به وصیت‌نامه پدر اشاره کرده و می‌گوید: دو وصیت‌نامه یکی خصوصی برای خانواده و یکی عمومی برای جمع نوشته بود. بار سومی که برگشته بود پنج یا شش ماه وقتی قرآن می‌خواند برخی آیه‌های آن را یادداشت می‌کرد. ما نمی‌دانستیم چه می‌کند. اما بعد از شهادتش وقتی وصیت‌نامه را باز کردیم، فهمیدیم این آیه‌ها را برای نگارش وصیت‌نامه‌اش می‌خواسته است. متن وصیت‌نامه را به هر کس نشان دادیم تعجب کرد. این وصیت‌نامه پر از آیه‌های قرآن است. 🍂مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی): «من به توصیه امام عمل کرده‌ام! اغلب وصیت‌نامه‌های شهدا که به دستم رسید را خوانده‌ام. ما واقعاً از این وصیت‌نامه‌ها درس می‌گیریم. آن جوان، خطش هم به زور خوانده می‌شود، اما هر کلمه‌اش برای من و امثال من یک درس رهگشاست که خیلی استفاده کرده‌ام. چیزهای عجیبی است. اینجا معلوم می‌شود که درس علم و علوم الهی، پیش از آنکه به ظواهر و قالب‌های رسمی وابسته باشد، به حکمت معنوی وابسته است ...». شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو🌷 📜بخوانید وصیت نامه قرآنی شهید را👇🏻 https://samanketab.roshdmag.ir/fa/article/22433/%D9%88%D8%B5%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%86%D8%A8%DB%8C-%D9%84%D9%88 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: کی می‌تونه محاسبه بکنه خدمات امام را. ولی آن‌ قدری که ما فهم می‌کنیم با هیچی قابل مقایسه نیست‌. خدمت امام، کاری که امام کرد. این‌ چیزی که امروز مقام معظم رهبری با خون دل با تمام وجود ازش مراقبت می‌کند. در هر نطقی استناد به امام می کند. به عنوان یک مرجعی در پایه گذاری همه موضوعات اساسی. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ این دیده نیست، لایق دیدار روی تو چشمی دگر بده،که تماشا کنم تو را ❤️الّلهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج❤️ 🌹تعجیل در فرج پنج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
🌸امام علی(ع): 🍂هيچ كس، به غير خدا، اميد نبست، مگر آن كه ناامید بازگشت. 📚غرر الحكم : ۲۵۱۱ @Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی 🌹مراسم ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده🌹 💠باحضور خانواده محترم شهید 🎤بامداحی:حاج محمد شعبانپور 📆جمعه ۳۰ مهرماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت ۱۵ 🗺#شهریار_کهنز_گلزار شهدای بهشت رضوان @Modafeaneharaam
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «آزمون حکومت قبل از ظهور» 👤 استاد #رائفی_پور 🇮🇷 جامعهٔ شیعه با همین جمهوری اسلامی داره امتحان میشه قبل از ظهور 🔅 برای ظهور باید امتحان پس بدیم @Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید محمد گرامی ✍️ قید امتحان را زد ▫️بر خلاف تصور خیلی‌ها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی مادرش را گرفت تا اینکه مادر بستری شد. یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند. بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پله‌های بیمارستان آورده بود پایین! به مادرش خیلی احترام می‌گذاشت. 📚 همسفر شقایق، صفحه ۲۶۴ @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CWgQfYQACDPlhcVmpNrWFwr4nJkaPVwe_f-ld4wAC2AoAAjrIiVOMckgAAcHqj8khBA.mp3
1.56M
🔊 📝 «شیشه رفلکس» 👤 استاد 🔺 عالم محضر امام زمان است، به خاطرِ امام زمان گناه نکنیم... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نشانه های دوران قبل ظهور امام زمان عج #کلیپ_تصویری #دکتررفیعی @Modafeaneharaam