مدافعان حرم 🇮🇷
مداحی بی بی جان رقیه س که موقع #شهادت همراه شهید محرابی بود و با خونش متبرک شد...💔 "شهید حسین مح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیراهن تیر خوردهے شهیـد حسیـن محـرابے😔😔
یادش با صلوات🌹
💔
اولین شب جمعه #محرمه......
عجب تقارنی پیدا کرده امسال
#شب_جمعه با شب ۴محرم
شبی ک بنام #طفلان_حضرت_زینب روضه میخونن 😔
و بیاد #شهدای_مدافع_حرم😔
پارسال این شب خیلی بودن
شهیدان نوید صفری دانیال صفری شهید امیری و خیلی ها که یادم نمیاد...
چطور ناله زدن و گریه کردن ک امسال محرم پیش اربابن 😭😭😭
کاش به ما بیچاره ها یاد بدن یدونه از اون ناله هایی که زدن و بی بی خریدشون 😔😭💔
آه یا زینب💔😔
امشب به نیابت تک تکشون بریم #روضه
اشکاتون رو هدیه کنیم به روح یه شهید 🌹🍃
اون وقت ببین این اشکا چه برکتی پیدا میکنه...
شاید برامون امضا بگیرن
#شهــادت....🕊
#اربعین ....😔🍃
و....
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_سیویکم
#دست_سوخته
سيد روحالله ميرصانع
از بالاترين ويژگيهاي آقا هادي كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله
را يكشبه طي كند طهارت دروني او بود.
بر خالف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكساني ندارند، هادي بسيار
پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاكي بود👌. حرفش را ميزد و اگر اشكالي در
كار خودش ميديد، سعي در برطرف نمودن آن داشت.
يادم هست اواخر سال 1390 آمد و در حوزهي كاشفالغطا نجف مشغول
تحصيل شد. بعد از مدتي كار پيدا كرد و ديگر از شهريه استفاده نكرد.
آن اوايل به هادي گفتم: نميخواي زن بگيري؟
ميخنديد😂 و ميگفت: نه، فعلا بايد به درس و بحث برسم.
سال بعد وقتي دربارهي زن و زندگي با او صحبت ميكردم، احساس كردم
بدش نميآيد كه زن بگيرد😏. چند نفر از طلبههاي هممباحثه با هادي متأهل
شده بودند و ظاهراً در هادي تأثير گذاشته بودند.😌
يك بار سر شوخي را باز كرد و بعد هم گفت: اگر يه وقت مورد خوبي
براي من پيدا كردي، من حرفي براي ازدواج ندارم.☺️
از اين صحبت چند روزي گذشت. يك بار به ديدنم آمد و گفت:
ميخواهم براي پيادهروي اربعين به بصره بروم و مسير طوالني بصره تا كربلا
را با پاي پياده طي كنم.
با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار
مخالفت كردم اما هادي تصميم خودش را گرفته بود.
آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادي به صورت خاصي زخم شده،
فكر ميكنم حالت سوختگي داشت. دست او را ديدم اما چيزي نگفتم.
هادي به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سيد امروز
رسيديم به نجف، منزل هستي بيام؟
گفتم: با كمال ميل، بفرماييد.
هادي به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي
جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم. هادي از سفر به بصره و پيادهروي تا
نجف تعريف ميكرد، اما نگاه من به زخم دست هادي بود كه بعد از گذشت
ده روز هنوز بهتر نشده بود!
صحبتهاي هادي را قطع كردم و گفتم: اين زخم پشت دست براي چيه؟
خيلي وقته كه ميبينم. سوخته؟
نميخواست جواب بده و موضوع را عوض ميكرد. اما من همچنان اصرار
ميكردم.
بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم!
مدتي قبل در يكي از شبها خيلي اذيت شده بود. ميگفت كه شيطان با
شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چارهاي كه به ذهنم رسيد اين بود كه
دستم را بسوزانم!...
من مات و مبهوت به هادي نگاه ميكردم. درد دنيايي باعث شد كه هادي
از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم
نشود.👌
دیدین انگشتتونو میذارین تو دست نـوزاد چقدر محکم میگیره...
امیدوارم حضـرت علـے اصغــر دستتون رو همینطورۍ بگیره🍃
التمـاس دعـا از همـهی بزرگواران🌹
تو محرم حزن داشت▪️
مهدی_تو_ایام_محرم ، همیشه حزن داشت .
این حزن تو عملشم بود ، فوتبال نگاه نمی کرد و تو این ایام تخمه نمیشکست و ...
تو دسته ها پا برهنه می رفت ؛ صورتش همیشه جای زخم لطمه هایی بود ک بخاطر شنیدن مصیبت های اهل بیت علیهم السلام ، گلگون شده بود .😔
سینه اش هم مثل صورتش زخم بود و مامان لباس #خونی می شست ...😭
" به نقل از خواهر_شهید_مهدی_صابری "🍃
@mosafeaneharaam