مدافعان حرم 🇮🇷
#محرم فرارسید.خیالمان راحت بود مجتبی ومهدی بودند .. حسینیه ساخته شده بود اما هنوز سیستم گرمایشی و .... وصل نشده بود و بخاطر ازدحام جمعیت نیاز به تدارکات و پشتیبانی بود . ابتدای ورودی حسینه تکیه زده شد ه بود برای پذیرایی از عزاداران آقا ابا عبدالله
با شروع محرم مجتبی دم غروب می رفت بساط چای را آماده می کرد .( گاز ها را روشن وسماورها را پرآب می کرد ) بعد می رفت مسجد امام حسن (علیه السلام) پای روضه روشن روان دوباره بر می گشت پنجاه شصت کیلو کیک یزدی می گرفت . داخل ماشین می گذاشت و به حسینه می رفت . و شخصا لباس کار می پوشید و با لبخندی که همیشه بر لب داشت با خوش رویی از عزاداران پذیرایی می کرد . آخرای مراسم خودشو به نزدیکیهای قاسمپور(مداح حسینیه) می رساند . دل سیری گریه می کرد😭😭 و جانانه هم سینه می زد .
دو باره برمی گشت کارتن خالی های شیرینی را بار می زد تا برای فردا شب از آن استفاده بشه . الحق والانصاف حساب کتاب تو کارش بود👌 . و رعایت می کرد. این کار مجتبی بود تا دهه اول محرم تمام می شد .ناگفته نماند یکی دوشب آخر دهه اول که در حسینیه غذا تقسیم می شد،خودش را وقف حسینیه کرده بود و منزل نمی رفت .
شب هفتم محرم حلیم نذری داشتیم آنجا هم سنگ تمام می گذاشت کارها را یه تنه آماده می کرد .حلیمی که بواسطه آن هفت هشت نفری حاجت گرفتند و نذراشون برآورده شد🍃
شهیـد مدافع حـرم مجتبے کرمے🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتار عجیب پلیس عـراق با زائـران پیاده کربـلا🌹🌹🍃🍃
اللهـمالرزقنا پیاده کربـلا😭
مدافعان حرم 🇮🇷
پیغام کربلا، به نجف برد جبرئیل
یا مرتضےِ علے، پسرے داشتے چی شد!😔😔💔
محمود کریمے🍃
#محض_اطلاع👌😔
#بنت الحسین..اخت الحسین..
چہ شڪیل بانو❗
دختر حسین..خواهر حسین..
اما..نہ..اندڪے صبر ڪن❗
بہ گمانم یڪ جاے ڪار مےلنگد❗
عڪس و متن همخوانے ندارد..
عڪس با میڪاپ ڪامل و حجاب مدرن اما متن با هشتڪ بنت الحسین‼
حےعلےالحیا..
رقیہ را میشناسے⁉
3ساله جان را میگویم،دختر حسین بود..حجابش الحق مانند مادر، زهرایے❗
حےعلےالحیا..
ام ڪلثوم را چطور⁉
همان ڪہ از شمر درخواست ڪرد تا از دروازه اے آنها را وارد شهر ڪند ڪہ تماشاچے ڪمترے باشد..
هرچند ڪہ حرف در گوش شمر خواندن مانند خواندن یاسین در گوش الاغ بود❗
حےعلےالحیا...
از سڪینہ بگویم برایت❓
همان دخترے ڪہ از سهل بن سعد درخواست ڪرد تا بہ ڪسے ڪہ سر حسین در دست اوست بگوید سر را جلوتر ببرد تا چشم مردم بہ اهل بیت رسول الله نیفتد..❗
حےعلےالحیا..
از زینب ڪہ لابد شنیده ها را دارے اما..
بگذار او یڪبار دیگر با هم مرور ڪنیم؛
بانوے صبر..خواهر حسین..مظهر تقوا..گوهر زهرا..حقا ڪہ خواهر حسین بود و ثمره ے عشق علے و زهرا..❗
قد و قامتش از دید نامحرمان پنهان،
آرے همان زینب،زینب بااقتدار..❗
ڪہ فرمود [ آیا این عدل است ڪہ زنان و ڪنیزان خود در پشت پرده و حجاب نگه دارے و دختران رسول خدا در حالت اسیرے ،در حالے ڪہ بہ پوشهایشان هتڪ حرمت شده چهره هایشان آشڪار،آنها را،دشمنان از شهرے بہ شهر دیگر برانند⁉جلوے دید نامحرم بگردانے❓]
حےعلےالحیا..
هجده سالہ اے..بین در و دیوار..❗
جلوے چشمان حسنین❗
افتاد بر زمین..اما نیفتاد حجاب و حیا..❗
انقدرها این امر برایش مهم بود ڪہ سفارش ڪرد هنگام حمل جنازه،محفوظ بماند بدنش از دید نامحرمان.❗
و اما میخواهم برسیم بہ اینروزها..😑😔
بازار داغ هشتڪ چادرخاڪے ها..
چادر خاڪے ڪہ تبدیل شده بہ
نسل چادر با هفت قلم آرایش و میڪا❗
حےعلےالحیا..
حےعلےالحیا..
ڪمے درنگ،همین حالاے حالا.❗
چرا این همہ سرعتت بالاست❓😒😏
یعنے تو دارے؛
از رقیہ،ام ڪلثوم،سڪینہ..
زینب یا ڪہ فاطمہ جلو میزنے.❓
با ژست و لبخند..
با رژ و خط چشم..
با طرحے روے دست و صورت..
با چال لپ و عشوه هایے عیان..❗
بانو سرعتت غیر مجاز شده،
حواست نیست...
#جاهلیت_مدرن_عصر_جدید
#حےعلےالحیا_میرسد_بہ_گوش❗
💔💔💔💔
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_سیوسوم
#پاكت
حاج باقر شيرازي
دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار ميكرد او
را بهتر شناختم.
بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا
بياورد.
چند بار خانم من، كه جاي مادر هادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط
زمين را نگاه ميكرد و سرش را بالا نميگرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم: من به اين جوان تهراني بيشتر از چشمان
خودم اطمينان دارم.
بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبهها را لولهكشي كرد. كار
لولهكشي آب در مسجد را هم تكميل كرد.
من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من
ميزد.
يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي.
آنجا خواسته بود كه همسر آيندهاش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع
جواب رد شنيده بود.
جاي ديگري صحبت كرد. قرار بود بار ديگر با آمدن پدرش به خواستگاري
برود كه ديگر نشد.
اين اواخر ديگر در مغازهي ما چاي هم ميخورد! اين يعني خيلي به ما
اطمينان پيدا كرده بود.
يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لولهكشي پول نمي ُ گيري؟ خب
نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و...
هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش ميرسونه؟
بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچهآخوند هستيم و اين روايتها را شنيدهايم.
اما آدم بايد براي كار و زندگياش برنامهريزي كنه، تو پس فردا ميخواي زن
بگيري و...
هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا
كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون ميفرسته.☺️
من فقط نگاهش ميكردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل
هميشه فقط ميخنديد!😂
بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان
ياد اين ماجرا ميافتم حال و روز من عوض ميشود.
آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا
كردم و خيلي به پول احتياج داشتم.
ً آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم
حرفي دربارهي پول با مولا اميرالمؤمنين نزدم.
همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانهي من زد و گفت: آقا
اين پاكت مال شماست.
برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او را نميشناختم.
بعد هم بياختيار پاكت را گرفتم.
هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم. پاكت را باز كردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است!
هادي دوباره به من نگاه كرد و گفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و
شما دست خداست.
من براي اين مردم ضعيف، ولي با ايمان كار ميكنم. خدا هم هر وقت
احتياج داشته باشم برام ميذاره تو پاكت و ميفرسته!😳
خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم، اما او واقعيت
اسلام را به من ياد داد.
واقعاً توكل عجيبي داشت🍃. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب
اعمال خالص او را به خوبي داد.
بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف ميکردند. اينکه
کارهايش را خالصانه براي خدا انجام ميداد.👌 يعني براي حل مشکل مردم کار
ميکرد اما براي انجام کار پولي نميگرفت.
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
#پروردگارا ببخش❗️
بہ خاطر #خیانت در امانت...😓
از چشمے ڪہ باید #امام_زمان را ببیند❗️
بہ #گناه باز شد...😓
از دلے ڪہ باید براے #صاحبش مےتپید❗️
براے غیر #خون شد...
از دستے ڪہ باید در دستان #پدر_امت قرار مےگرفت❗️
با #نامحرمان روزگار همراه شد...😔
از پایے ڪہ باید براے #رسیدن بہ فرزند زهرا(س) گام بر میداشت❗️
بہ #بیراهہ رفت...
😔💔
هدایت شده از اشعار مناجاتی
روضه روز ششم محرم۹۷.mp3
7.94M
#روضهقاسمابنالحسن(ع)
حجمفایل:۷.۵۷مگابایت
یاکریم ابن کریم امضاشهادتو بگیر....
http://eitaa.com/joinchat/1929510912Cd1421ddc8c
༻﷽❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️༺
#یا_قاسم_ابن_الحسن_ع🌷
مرڪب سوارِ ڪوچڪِ ڪرب وبلا شدے
زَهرا شدے، عَلے شدے و مُصطَفے شدے
وقتے عسل ز لعلِ لبٺ بوسہ اے گرفٺ
تنها سواره ے حَسـنِ مُجتَبـے شدے
از بس عزیز هستے و از بس ڪه محشرے
بین قنـوٺِ زیـنب ڪبـرے دعا شدے
#حضرٺ_قاسم_ع💔