فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبای ولادت
❤️حضرت زینب (س) ❤️-
میثم مطیعی (مولودی خوانی)
پیشنهاد دانلود
🌸🌸🌸🌸عیدتون مبارک🌸🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فرمانده خاکی
انتشار بمناسبت هجدهم آذر ماه، سالروز شهادت "محمد اکرم ابراهیمی (رئوف)" جانشین فرمانده تیپ امام رضا(ع) از لشکر فاطمیون
@Modafeaneharaam
گرببندۍدربهرویمدلرهۍپیداکند
عاشقاستاومۍشناسدسمتوسوۍراهرا
#امامرضایدلم
#شبولادت_عمهجانمزینبکبری❤️
@Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی
#چله_زیارت_عاشورا🌹
تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊
25 روز مانده💔
تا سالگرد شهادت#حاج_قاسم🕊
پیشنهاد ویژه👌
#چله_شب_پانزدهم
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🎞🌿°•
✦خوف محشر
از ڪسـے باشد ڪه او بۍ صاحب است . . .
✦صاحب مادرقیامت،عمه جانم زینب است 😍:)
#استوری | #Story | 📸
#روزپرستار 👩🏻⚕
#ولادتحضرتزینبڪبری🌈
○• عیدتون مبارڪ رفقایِ جان ✨🌱
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه م
داستان واقعی✅🌺#بدون_تو_هرگز🌺✅
🔵نویسنده: آقای سید طاها ایمانی
💠قسمت نهم : غذای مشترک
اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم … من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم … برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم … بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود … هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم … از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت …
غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت … بوی غذا کل خونه رو برداشته بود … از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید …
– به به، دستت درد نکنه … عجب بویی راه انداختی …
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم … انگار فتح الفتوح کرده بودم … رفتم سر خورشت … درش رو برداشتم … آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود … قاشق رو کردم توش بچشم که …
نفسم بند اومد … نه به اون ژست گرفتن هام … نه به این مزه … اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود …
گریه ام گرفت … خاک بر سرت هانیه … مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر … و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد … خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ … پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت …
– کمک می خوای هانیه خانم؟ …
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم … قاشق توی یه دست … در قابلمه توی دست دیگه … همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود …
با بغض گفتم … نه علی آقا … برو بشین الان سفره رو می اندازم …
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد … منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون …
– کاری داری علی جان؟ … چیزی می خوای برات بیارم؟ … با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن … شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت …
– حالت خوبه؟ …
– آره، چطور مگه؟ …
– شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه …
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم … نه اصلا … من و گریه؟ …
تازه متوجه حالت من شد … هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود … اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد … چیزی شده؟ …
به زحمت بغضم رو قورت دادم … قاشق رو از دستم گرفت … خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید … مردی هانیه … کارت تمومه …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت دهم : دستپخت معرکه
چند لحظه مکث کرد … زل زد توی چشم هام … واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ …
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه … آره … افتضاح شده …
با صدای بلند زد زیر خنده … با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم … رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت …غذا کشید و مشغول خوردن شد … یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه … یه کم چپ چپ … زیرچشمی بهش نگاه کردم …
– می تونی بخوریش؟ … خیلی شوره … چطوری داری قورتش میدی؟ …
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت …
– خیلی عادی … همین طور که می بینی … تازه خیلی هم عالی شده … دستت درد نکنه …
– مسخره ام می کنی؟ …
– نه به خدا …چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم … جدی جدی داشت می خورد … کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم … گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه … قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم … غذا از دهنم پاشید بیرون …
سریع خودم رو کنترل کردم … و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم … نه تنها برنجش بی نمک نبود که … اصلا درست دم نکشیده بود … مغزش خام بود … دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش … حتی سرش رو بالا نیاورد …- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی …
سرش رو آورد بالا … با محبت بهم نگاه می کرد … برای بار اول، کارت عالی بود …اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود … اما بعد خیلی خجالت کشیدم … شاید بشه گفت … برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد …
⬅️ادامه دارد ....
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: من صحنه های فراوانی دیده ام از صحنه های جنگ ها و رزم ها اما هیچ صحنه ای مانند صحنه ی دفاع مقدس ما نبوده است!
اوج اون حقیقت، ایثار و فداکاری در این صحنه بروز کرد. اونجا به بلوغ رسید...
🏴 ۲۵ روز تا دوّمین سالگرد 💔
@Modafeaneharaam
▫️پیامبر صلی الله علیه وآله:
أَقَلُّ مَا يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَخٌ يُوثَقُ بِهِ أَوْ دِرْهَمٌ مِنْ حَلَالٍ
💬 کمیابترین چیزها در آخرالزّمان دو چیز است:
برادر(دوست) قابلِ اعتماد
یا درهمی حلال...
📚 تحف العقول، ص54.
》در این دوران پرآشوب، قدر دوستان واقعی بیشتر معلوم میشود؛ خصوصا دوستانی که بخاطر محبّت امام زمان علیه السلام، با آنها حس برادری داریم.
#حدیث_روز
#سبک_زندگی_مهدوی
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید داوود عابدی
✍️ من شرمنده تو هستم
▫️وقتی از منطقه جنگی آمد، مثل همیشه سرش را پایین انداخت و گفت من شرمنده تو هستم. من نمیتوانم همسر خوبی برای تو باشم. میگفت: جنگ ما با همه خصوصیات و مشکلاتش در جبهه است و زندگی با همه ویژگیهایش در خانه. وقتی داوود به خانه میآمد، ما نمیفهمیدیم که در صحنه جنگ بوده و با شکست یا پیروزی آمده است.
📚 راوی: همسر سردار شهید
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | قرائت نامه حاج قاسم درباره حضرت زینب(س) توسط فرزند شهید سلیمانی خانم فاطمه سلیمانی
🌷 انتشار به مناسبت سالروز ولادت حضرت زینب(س)
@Modafeaneharaam
شهیده زهرا خدابنده لو❤️
اواز پایه گذاران و اعضای فعال گروه جهادی سفیران کوثر نور بود که از سال ۸۶ تا کنون در این گروه جهادی مخلصانه و با روحیه جهادی خود در استانهای تهران و خوزستان به فعالیت و ارائه خدمات پرداخت و در اردوهای مختلف جهادی به عنوان مسئول تیم پزشکی در مناطق جنگی و شهرهای محروم خالصانه به مردم خدمت کرد.🌹
حضور مستمر در اردوهای جهادی پزشکی و ارائه خدمات درمانی به محرومان، حضور در مناطق سیلزده، برپایی داروخانه سیار در اردوهای جهادی مناطق محروم، حمایت مالی درمانی و پزشکی از بیماران به خصوص بیماران سرطانی و بیماران مبتلا به کرونا، حضور جهادی در سامانه ۴۰۳۰، همکاری با کمیته امداد امام خمینی، بنیاد علوی، ستاد اجرایی فرمان امام، بسیج جامعه پزشکی و بسیج سازندگی به عنوان متخصص و فعال جهادی درراستای خدمات رسانی به مناطق محروم از جمله اقدامات این مدافع سلامت بود.
مرحوم خداوندلو به عنوان داروساز آنکولوژی و مسئول فنی کلین روم ساخت داروهای شیمی درمانی در انستیتو کانسر در بیمارستان امام خمینی مشغول فعالیت بود و با شیوع ویروس کرونا در بخش های مختلف مرتبط با بیماران کرونایی به خدمت پرداخت
#روز_پرستار
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJrdhsySHMtbg0TUaXwEmDsI4i6M4eQACnAsAAmNImVGcFpmc-dLdLiME.mp3
5.1M
🔊 #صوتی | #شور زیبا
📝 ای شور آل الله
👤حاج محمود #کریمی
🌺ایام ولادت #حضرت_زینب
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ویژه ولادت حضرت زینب
📹ببینید | عشق یعنی کلنا عباسک یا زینب(س)
🔺شعرخوانی درباره حضرت زینب(س) و مدافعان حرم در حضور رهبرانقلاب
@Modafeaneharaam
🌹شهید وحید شیبانی
🍂همسرش چند ماه قبل از شهادت یک روز آقا وحید آمد و گفت شناسنامهات را بردار، بیا برویم، میخواهم خانه را به نامت کنم. تعجب کردم و گفتم ضروتی ندارد اینجا برای همه ماست از من انکار و از او اصرار اما آقا وحید مرا با خود برد و ارثی که از عمویش به او رسیده بود(به علت اینکه عمویش وارثی نداشت)را به من داد و گفت برای خودت طلا بخر هرچند که ابتدا مخالفت کردم اما در نهایت به دل او راه آمدم. بعد از اینکه همه داراییاش را به نام ما کرد، گفت من مهریهات را دادم و پول طلایی که به شما دادم، اجاره خانه من است پس من مستأجر شما هستم و از خودم چیزی در این دنیا ندارم.» آقا وحید راست میگفت، گویی آماده رفتن بود و خود را از تعلقات دنیا رهانید. او مهندس مخابرات در سپاه بود
🍂ایشان که برای انجام مأموریتی به کردستان رفته بودند، بر اثر انفجار مواد منفجره به دست گروهک پژاک به شهادت رسید. همکارش گفت پیکر آقاوحید سوخته و چیزی برای دیدن نمانده است. یاد آن قد و بالای زیبا و صورت آسمانیاش افتادم او ۴۰ دقیقه در آتش سوخته بود در نهایت به آرزویش که شهادت بود رسید.
@Modafeaneharaam