eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
در گلزار شهدای کرمان قدم می‌زدیم و نگاهش با حسرت بین قبور مطهر شهدا می‌چرخید. گفت: تک تک این شهدا با من حرف می‌زنند؛ خانم! هر وقت حاجی شهید بشه منم شهید میشم. 🌹 @Modafeaneharaam
🔔مشاوره مذهبی میخواهید ؟ « تماس تلفنی »موضوع همسرداری موضوع تربیت فرزند ✅ تلفنی ✅ چت از هر استانی هستید سریع یکی را انتخاب کنید و وارد شوید تا نوبت بگیرید .👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/181076005Cf4d19f59b1 🌹✨زیر نظر استاد حوزه علمیه قم به جمع ۱۷۰۰۰ هزار نفری ما بپیوندید
📸 توئیت حساب سایت رهبر معظم انقلاب همزمان با سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پیشنهاد ویژه کانال 🔻دکلمه محزون دختر شهید در حضور سردار عشق حاج و جاری شدن اشکهای سردار 🔸شايد به دعايت ماهم آسمانی شديم @Modafeaneharaam
بغضِ من ؛ گریه شد و راہ تماشا را بست از تو جز منظرہ‌ای تار ندارم در یاد 🌹 @Modafeaneharaam
✊او ایستاد پای امام زمان خویش... 💐 ۱۴ دی ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم "" گرامی باد.🌹 این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 🕊شهید مدافع حرم مهرداد قاجاری🌹 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی روح پرفتوح شهید . @Modafeaneharaam
01-Karimi-Ashke-Yas(1).mp3
5.35M
⏯ اصلا نیازی نیست از بسترت پاشی ◾🎙 ◾ 🕯🥀💔 👌فوق العاده💯 🕌با ما هیئت را در خانه‌هایتان به پا کنید @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅ 🔵مقدمه نویسنده: این داستان و رخدادهای آن براس
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : آرزوی بزرگ . پدرم همیشه آرزو داشت درس بخونه ... دلش می خواست رشد کنه و روزی بتونه از اون زندگی بردگی نجات پیدا کنه ... با تصویب قانون جدید، انگار روح تازه ای توی پدرم دمیده شده بود ... نه مادرم و نه هیچ کدام از همسایه ها ... امیدی به تغییر شرایط نداشتن ... اما پدرم تصمیمش رو گرفته بود ... می خواست به هر قیمتی شده ... حداقل یکی از بچه هاش درس بخونه ...و اولین قدم رو برداشت ... . . اون شب وقتی به خونه برگشت غرق خون بود ... صورت سیاهش ورم کرده بود و پاره شده بود ... بدنش هم اوضاع خوبی نداشت ... اومد داخل و کنار خونه افتاد ... مادرم به ترس دوید بالای سرش ... در حالی که زیر بغل پدرم رو گرفته بود ... اشک بی امان از چشم هاش پایین می اومد ... . - مگه نگفتی این بار دیگه درست میشه ... پس چرا به جای بیمارستان اومدی خونه؟ ... چرا با این وضع نرفتی پیش دکتر؟ ... بهت گفتم دست بردار ... بهت گفتم نرو ... بهت گفتم هیچی عوض نمیشه ... گریه می کرد و این جملات رو تکرار می کرد ... . من و سیندی هم گریه مون گرفته بود و بقیه به مادرکمک می کردن ... صبح، علی رغم اصرارهای زیاد مادرم ... پدرم با اون حالش راهی مزرعه شد ... نمی خواست صاحب مزرعه بیشتر از این، عصبانی بشه ... اما دست از آرزوش نکشید ... تا اینکه بعد از یکسال و نیم تلاش بی وقفه و کتک خوردن های زیاد ... اجازه درس خوندن یکی از بچه ها رو گرفت ... . خواهرها و برادرهای بزرگ ترم حاضر به درس خوندن نشدن ... گفتن سن شون برای شروع درس زیاده و بهتر کمک حال خانواده باشن تا سربارش ... و عرصه رو برای من و سیندی خالی کردن ... پدرم اون شب، با شوق تمام ... دست ما دو تا رو توی دست هاش گرفت... چند دقیقه فقط بهمون نگاه کرد ... . - کوین ... بهتره تو بری مدرسه ... تو پسری ... اولین بچه بومی توی این منطقه هستی که قراره بره مدرسه ... پس شرایط سختی رو پیش رو داری ... مطمئنم تحملش برای خواهرت سخت تره ... . ولی پدرم اشتباه می کرد ... شرایط سختی نبود ... من رو داشت ... مستقیم می فرستاد وسط جهنم ... . 🔷🔷🔷🔷 💠 چهارم : اولین روز مدرسه روز اول مدرسه ... مادرم با بهترین تکه های پارچه ای که داشتیم برام لباس درست کرد ... پدرم فقط تونست برام چند تا مداد و دفتر بخره ... اونها رو توی یه کیسه پارچه ای ریختیم ... و قبل از طلوع خورشید از خونه اومدیم بیرون ... پدرم با شوق تمام، چند کیلومتر ... من رو تا مدرسه کول کرد ... کسی حاضر نمی شد دو تا بومی سیاه رو تا شهر سوار کنه ... . وارد دفتر مدرسه که شدیم ... پدرم در زد و سلام کنان وارد شد ... مدیر مدرسه نیم نگاهی کرد و بدون اینکه سرش رو درست بالا بیاره ... رو به یکی از اون مردها گفت ... آقای دنتون ... این بچه از امروز شاگرد شماست ... . پدرم با شادی نگاهی بهم کرد ... و دستش رو به نشانه قدرت تکان داد ... قوی باش کوین ... تو از پسش برمیای ... . . دنبال معلم راه افتادم و وارد کلاس شدم ... همه با تعجب بهم نگاه می کردن ... تنها بچه سیاه ... توی یه مدرسه سفید ... معلم تمام مدت کلاس، حتی بهم نگاه هم نمی کرد ... . من دیرتر از بقیه سر کلاس اومده بودم ... اونها حروف الفبا رو یاد داشتن ... من هیچی نمی فهمیدم ... فقط نگاه می کردم ... خیلی دلم سوخته بود ... اما این تازه شروع ماجرا بود ... . زنگ تفریح، چند تا از بچه ها ریختن سرم ... هی سیاه بو گندو ... کی به تو اجازه داده بیای اینجا؟ ... و تقریبا یه کتک حسابی خوردم ... من به کتک خوردن از بزرگ تر ها عادت کرده بودم و کتک خوردن از دست چند تا بچه، چندان درد نداشت ... اما بدترین قسمت ماجرا زمانی بود که ... مداد و دفترم رو انداختن توی توالت ... دویدم که اونها رو در بیارم ... اما روی من و وسایلم دستشویی کردن ... . . دفترم خیس شده بود ... لباس های نو و و سایلم بوی ادرار گرفته بود ... دلم می خواست لهشون کنم اما یاد پدرم افتادم ... اینکه چقدر به خاطر مدرسه رفتنم کتک خورد و تحقیر شد ... چقدر دلش می خواست من درس بخونم ... و اون روز، تمام مسیر رو تا مدرسه ... سفارش کرده بود با هیچ کسی درگیر نشم... تا بهانه ای برای اخراجم از مدرسه نشه ... . بدون اینکه کلمه ای بگم ... دست کردم و وسایلم رو از توی دستشویی در آوردم ... همون طور خیس، گذاشتم توی کیسه ... یه گوشه آویزون شون کردم و برگشتم توی کلاس ... . ⬅️ادامه دارد .... @Modafeaneharaam
💢دغدغه حاج قاسم برای تربیت نیروها حاج قاسم برای رزمندگان شاخصه‌های زیادی داشت. یک تن از فرماندهان فاطمیون به یکی از دغدغه‌های حاج قاسم در تربیت نیروهای با بصیرت نظامی و دینی اشاره می‌کند و می‌گوید: سال ۱۳۹۳ اولین باری بود که در لشکر فاطمیون حاج قاسم را دیدم. از قبل به ما اعلام کردند مهمان داریم. بچه‌ها آتش را با شاخه‌های شکسته درخت زیتون روشن کرده بودند، چون شاخه‌های درخت روغنی بود به خاطر دود روغنی آتش، صورت بچه‌ها سیاه شده بود. وقتی حاج قاسم آمدند، با بچه‌هایی که آنجا بودند سلام و احوالپرسی گرمی کردند. ایشان از خاطرات دوره جوانی گفت و سپس اشاره کرد من در سن و سال شما که بودم در یکی از رکن‌های اصلی لشکر ثارالله مسؤولیت داشتم. سپس از یکی از رزمنده‌ها پرسید: شما چه کاره هستی؟ او گفت: من فرمانده دسته هستم و سردار برایشان آرزوی موفقیت کرد. سردار معتقد بود که دوستان باید بزرگ بشوند و بصیرت دینی و نظامی داشته باشند. fna.ir/60x1h @Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
⭐بسمه تعالی 🌸دوره اموزشی مفردات غذایی 🌺بصورت کاملا مجازی 😋بررسی بیش از ۵۰ مفرده غذایی بصورت کامل برای اولین بار در موسسه مهنا 🌹شروع کلاسها از ۱بهمن ماه ۱۴۰۰ 🥀هزینه کلاس:ارسال این بنر برای ۱۰نفر با ارسال این بنر برای دوستان‌ و آشنایانتان آنهارا در آموزش رایگان طب ایرانی اسلامی یاری کنید https://eitaa.com/joinchat/632553632C6a91b48de4 https://t.me/+H0-6RPbaNb9lMmNk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الاڪہ صاحب عزاے تمام غم‌هایے دوباره فاطمیہ آمده؛نمے‌آیے؟ ڪجاسیاه،بہ تن ڪرده‌اے غریبانہ ڪجابہ سینہ خود مے‌زنے بہ تنهایے ڪجاشبیہ علے سربہ چاه غم بردے ڪجاشبیہ علے روضہ خوان زهرایے ✋سلام حاضرترین غایب زمین☀️ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸 @Modafeaneharaam
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌💠✺✦۞✦┄ 🔖حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: ✨آنچه را امام على علیه السلام نسبت به دفن رسول خدا و جریان بیعت انجام داد، وظیفه الهى او بوده است، و آنچه را دیگران انجام دادند خداوند آنها را محاسبه و مجازات مى نماید.✨ @Modafeaneharaam
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت.💔 بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...😔 تا اینکه گفت: وقتی ابی‌عبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد..😭😭😭 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 ویژه برنامه شب شهادت حضرت زهرا(س) همراه با مراسم وداع با پیکر شهدای گمنام و شهید مدافع حرم فاطمیون چهارشنبه ۱۵ دی، حرم مطهر رضوی @Modafeaneharaam
🖋 اگر به شهادت رسیدم بدانید به آرزوی دیرینه‌ام رسیده‌ام و راضی نیستم کسی در مراسم دفن و... من گریه و زاری کند. چون مرگ در راه خدا، هیچ گونه گریه‌ای ندارد. بلکه شادی دارد و اشک شوق. چون در آخر، خدا مرا خرید و جانم را در راه اهل بیت دادم و عاقبت به خیری که تمام اهل دل دنبال آنند، نصیبم شد 🌹 ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲ شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱ درعا ،سوریه @Modafeaneharaam
حضرت زهرا سلام الله علیها: فرمود: ما اهل بيت رسول خدا (ص) وسيله ارتباط خدا با مخلوقاتيم ما برگزيدگان خداييم و جايگاه نيکی‌ها، ما دليل‌های روشن خدائيم و وارث پيامران الهی. «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌، ج‌ ۱۶» @Modafeaneharaam
ایام فاطمیه و روز زیارتی سلطان،نائب الزیاره هستیم.✨🥀 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | حرف گنده‌تر از دهان قسمتی از دستنوشته شهید مدافع حرم (غلامحسین) با صدای پدر شهید @Modafeaneharaam
نماهنگ «صبح» 🎬 تقدیم به پیشگاه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی کاری از گروه همخوانی مُـهَـنّا شیراز این اثر زیبا را می توانید از طرق لینک آپارات زیر تماشا کنید: 👇🏻 https://aparat.com/v/sdhpl @Modafeaneharaam