💢روایت عروج کارگر افغانستانی از جمکران تا دمشق
گفتگو با خانواده شهید "نقیبالله هزاره"
مادر شهید: پسرم ندای"هل من ناصر ینصرنی" امام حسین(ع) را شنیده بود و نمیخواست شرمنده امام زمان شود/ پدر شهید: وقتی پای جهاد به میان میآید، قومیت معنا ندارد
👉🏼 nasim.news/fa/tiny/news-1025410
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یک_دقیقه_منبر
👈دو راه جهشی رسیدن به امام زمان علیه السلام
#استاد_عالی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
🌸⃟🕊🍁჻ᭂ࿐✰
@Modafeaneharaam
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅
🔵توضیح: سلام دوستان، داستانی که در پیش رو دارید واقعی است. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است.
📢📢📢مقدمه نویسنده:
این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم ...با تشکر و احترام
سید طاها ایمانی
🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️
💠#قسمت_اول داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : زمانی برای زندگی
حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود ... کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم ... و ...
هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم ...ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه ...
بالاخره رفتم دکتر ... بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی... توی چشمم نگاه کرد و گفت ...
- متاسفیم خانم کوتزینگه ... شما زمان زیادی زنده نمی مونید ... با توجه به شرایط و موقعیت این تومور ... در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید ... همین که سرتون رو ...
مغزم هنگ کرده بود ... دیگه کار نمی کرد ... دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید ...
- خدایا! من فقط 21 سالمه ... چطور چنین چیزی ممکنه؟... فقط چند ماه؟ ... فقط چند ماه دیگه زنده ام!! ...
حالم خیلی خراب بود ... برگشتم خونه ... بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم ... خودم رو پرت کردم توی تخت ... فقط گریه می کردم ... دلم نمی خواست احدی رو ببینم ... هیچ کسی رو ...
یکشنبه رفتم کلیسا ... حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد ... هفته ها به خدا التماس کردم ... نذر کردم ... اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت ... نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود ... و پدر و مادرم آشفته و گرفته ... چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن ...
خدا صدای من رو نمی شنید ...
💠#قسمت_دوم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅: مسیحی یا یهودی
یه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت ... به خودم گفتم...
- تو یه احمقی آنیتا ... مگه چقدر از عمرت باقی مونده که اون رو هم داری با ناله و گریه هدر میدی؟ ... به جای اینکه دائم به مرگ فکر می کنی، این روزهای باقی مونده رو خوش باش ...
همین کار رو هم کردم ... درس و دانشگاه رو کنار گذاشتم ... یه لیست درست کردم از تمام کارهایی که دوست داشتم انجام شون بدم ... و شروع کردم به انجام دادن شون ... دائم توی پارتی و مهمونی بودم ... بدون توجه به حرف دکترها، هر چیزی رو که ازش منع شده بودم؛ می خوردم ... انگار می خواستم از خودم و خدا انتقام بگیرم ... از دنیا و همه چیز متنفر بودم ... دیگه به هیچی ایمان نداشتم ...
اون شب توی پارتی حالم خیلی بد شد ... سرگیجه و سردردم وحشتناک شده بود ... دیگه حتی نمی تونستم روی یه خط راست راه برم ... سر و صدا و موسیقی مثل یه همهمه گنگ و مبهم توی سرم می پیچید ... دیگه نفهمیدم چی شد ...
چشم باز کردم دیدم توی اورژانس بیمارستانم ... سرم درد می کرد و هنوز گیج بودم ... دکتر اومد بالای سرم و شروع به سوال پرسیدن کرد ... حوصله هیچ کس رو نداشتم ... بالاخره تموم شد و پرستار پرده رو کنار زد ...
تخت کنار من، یه زن جوان محجبه بود ... اول فکر کردم یه راهبه است اما حامله بود ... تعجب کردم ... با خودم گفتم شاید یهودیه ... اما روبند نداشت و لباس و مقنعه اش هم مشکی نبود ... من هرگز، قبل از این، یه مسلمان رو از نزدیک ندیده بودم ...
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ 🔵توضیح: سلام دوستان، داستانی که در پیش رو
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💠#قسمت_سوم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : خدایی که می شنود.
مسلمانان کشور من زیاد نیستند یعنی در واقع اونقدر کم هستند که میشه حتی اونها رو حساب نکرد ... جمعیت اونها به 30 هزار نفر هم نمیرسه و بیشترشون در شمال لهستان زندگی می کنن ...
همون طور که به بالشت های پشت سرش تکیه داده بود ... داشت دونه های تسبیحش رو می چرخوند ... که متوجه من شد ... بهم نگاه کرد و یه لبخند زد ... دوباره سرش چرخوند و مشغول ذکر گفتن شد ... نمی دونم چرا اینقدر برام جلب توجه کرده بود ...
- دعا می کنی؟ ...
- نذر کرده بودم ... دارم نذرم رو ادا می کنم ...
- چرا؟ ...
- توی آشپزخونه سر خوردم ... ضربان قلبش قطع شده بود...
چشم های پر از اشکش لرزید ... لبخند شیرینی صورتش رو پر کرد ...
- اما گفتن حالش خوبه ...
- لهجه نداری ...
- لهستانیم ولی چند سالی هست آلمان زندگی می کنم...
- یهودی هستی؟ ...
- نه ... تقریبا 3 ساله که مسلمان شدم ... شوهرم یه مسلمان ترک، ساکن آلمانه ... اومده بودیم دیدن خانواده ام...
و این آغاز دوستی ما بود ... قرار بود هر دومون شب، توی بیمارستان بمونیم ... هیچ کدوم خواب مون نمی برد ...
اون از زندگیش و مسلمان شدنش برام می گفت ... منم از بلایی که سرم اومده بود براش گفتم ... از شنیدن حرف ها و درد دل های من خیلی ناراحت شد ...
- من برات دعا می کنم ... از صمیم قلب دعا می کنم که خوب بشی ...
خیلی دل مرده و دلگیر بودم ...
- خدای من، جواب دعاهای من رو نداد ... شاید کلیسا دروغ میگه و خدا واقعا مرده باشه ...
چرخیدم و به پشت دراز کشیدم ... و زل زدم به سقف ...
- خدای تو جوابت رو داد ... اگر خدای تو، جواب من رو هم بده؛ بهش ایمان میارم ...
خیلی ناامید بودم ... فقط می خواستم زنده بمونم ... به بهشت و جهنم اعتقاد داشتم اما بهشت من، همین زندگی بود ... بهشتی که برای نگهداشتنش حاضر بودم هر کاری بکنم ... هر کاری ...
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کمتر دیده شده ؛ محبت شهید حاج قاسم سلیمانی به مادرش و شعر خوانی
@Modafeaneharaam
📱اولین فروشگاه گاردهای مذهبی📱
💾 امکان چاپ طرح ها دلخواه💾
🔶موجود برای همه برند ها 🔶
✅ تضمین کیفیت جنس و چاپ ✅
🛑بدون واسطه مستقیم از ما خرید کنید🛑
👇اطلاع از قیمت و دیدن نمونه کار👇
🔻 گارد فرمانده🔻
📲 eitaa.com/joinchat/3328114688C70aa60579a
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بی تو دلتنگ تَرین شاعر دلها شده اَم
وَ اسیر غمُ وتنهاییُ و رویا شُده اَم
اَهلِ شَهر چه دانَند ز اندوه و فراغ
بی تو آوار ترین شَهرَک دُنیا شُده اَم
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@Modafeaneharaam
امام حسين عليه السلام:
مَن طَلَبَ رِضا اللّهِ بِسَخَطِ الناسِ كَفاهُ اللّهُ اُمُورَ الناسِ، و مَن طَلَبَ رِضا الناسِ بِسَخَطِ اللّهِ، وَكَلَهُ اللّهُ إلى النّاسِ
هركه خشنودى خدا را با ناخشنودى مردم بطلبد، خداوند او را از امور مردم بى نياز كند و هركه خشنودى مردم را با ناخشنود كردن خدا بجويد، خداوند او را به مردم وا گذارد
میزان الحکمه جلد4 صفحه488
@Modafeaneharaam
✅فرازی از وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی
✍️خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر برندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
من با این پاها در حَرَمت پا گذاردهام و دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیاز دنیا به منجی #یابن-الحسن
@Modafeaneharaam
ازمهدیبگو...🍂🌼
🖇📚خاطرهای از فائزه کوچولو فال فروش بهشت زهرا که شهید مهدی ذاکرحسینی به او کمک می کرد.
برایم خیلی دفتر 📚خریده بود همه دفترها جلد رنگی و قشنگی داشت☺️ چون مامانم مریض بود نمیتوانست برای دفتر و لوازم تحریر قشنگ بگیرد 😔
عمو مهدی همه را برایم خریده بود و گفت از این ها مراقبت کن که اسراف نشود.☝️
گفتم اسراف چیه؟!🤔 گفت اسراف:یعنی اینکه الان من باید برم سر کار و تو اینجا مخ منو کار گرفتی😂😂
خندیدم😅 دستی به روی سرم کشید و گفت زودتر برو منم باید برم.👋
گفتم عمو مهدی کی برمیگردید
گفت هر وقت کارنامه ات را بگیری برمیگردم.
من هنوز منتظرم تا عمو مهدی بیاد
ده تا کارنامه گرفتم ولی هنوز نیومده.😭💔
@Modafeaneharaam
✍سردار شهید قاسم سلیمانی: امروز که وضعیت فرهنگی را میبینیم میفھمم؛
🔹چرا رهبـری با علامت
(چفیه روے دوش) به ما تذکر
مےدهند این چفیـه "عَلَــــم" است...
@Modafeaneharaam
تو یک مادری!
با پسر جوانت منتظر اذان هستید تا افطار کنید صدای زنگ میاد پسرت درو باز میکنه و صدای چند شلیک؛ میدوی به سمت در؛ پسرت غرق خونه....
بغلش میکنی و همزمان چند نفر وارد خونه میشن اونجا رو آتیش میزنن و موقع رفتن تیر خلاصو به گلوی پسرت میزنن
ماجرای شهادت سعید نوری تاجر بدست گروهک رجوی
😔😭
#مرگ_بر_منافق
#سلام_بر_شهیدان 🕊🌷
#مرگ_بر_منافقین 👊👊👊
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 بدیهایت را با خدا درمیان بگذار!
👈🏻خدا به ما قول جبران و استجابت داده ...
#تصویری #خودآگاهی
@Modafeaneharaam
#زندگیبهسبڪشهـــدا
#شهیدابراهیمهادے🥀
دیده بود که در جبهه، چند جوان روستایی
ساده دل هستند که نماز نمی خوانند.
ابراهیم برایشان خرج کرد، با آنها رفیق شد و... مدتی بعد به آنها گفت: چرا نمی آیید برا نماز؟
می دونید چقدر نماز اول وقت اهمیت داره؟
گفتند راستش رو بخواهی نماز بلد نيستيم.
ابراهیم با کمک یکی از دوستان، برای آنها آموزش نماز را شروع کرد. وقت گذاشت تا نمازخوان شدند.
امر به معروف های ابراهیم اینگونه ساده و دقیق بود.
✨... الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ✨
🍃آمران به معروف، نهی کنندگان از منکر و حافظان حدود (و مرزهای) الهی (مومنان
حقیقی اند) و بشارت بده به (اینچنین)
مومنان! ( توبه، ١١٢)
📚کتاب خدای خوب ابراهیم
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
@Modafeaneharaam
تصویر رهبر انقلاب در کنار مردی که اسرائیل از او وحشت داشت
مشرق : تصاویر رهبر انقلاب با شهید فخریزاده برای اولین بار منتشر شد.
مهدی فضائلی، رئیس دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری در توییتر نوشت:
هراس صهیونیزم و آمریکا از پروژههای علمی و کارگشای دکتر فخری زاده، او را مستحق ردای فاخر شهادت کرد.
حضرت آقا به ارتباط با دانشمندان عرصه های مختلف علمی و حمایت از آنها همواره اهتمام داشته اند.
به مناسبت افتتاح کارخانه واکسن سازی فخرا، برای اولین بار منتشر می شود.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📡شما اگر روایت نکنید، دشمن روایت میکند؛ هر جور دلش میخواهد؛ توجیه میکند، دروغ میگوید [آن هم]۱۸۰ درجه خلاف واقع؛ جای ظالم و مظلوم را عوض میکند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی ۱۴۰۰/۹/۲۱
چاپ دوم کتاب «جهاد تبیین» در اندیشهی رهبر انقلاب منتشر شد.
@Modafeaneharaam
⭕️ خنده ی کودک کردی که تو صف زنده به گور شدن توسط منافقینه و نمیدونه چه بلایی قراره سرش بیاد💔
#مرگ_بر_منافق
@Modafeaneharaam
همسرم بسیار ساده زیست بودند، به مسائل مادی و دنیوی خیلی اهمیت نمیداد، وقتی به بازار میرفتیم میگفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه میکرد از تجمل و اسراف دوری کنیم🌹، یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به سید فاضل میگفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمیخورد؛ اما ایشان میگفت این گوشی هنوز کار میکند چرا اسراف کنم⁉️
لباسهایش همیشه تمیز اما خیلی ساده بود، من بعضی وقتها اصرار میکردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمیکرد. میگفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد، تابستانها او را سر کار میگذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست میآورد را بداند، من میگفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود😢؛ اما سید فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچهها مسئولیت داد تا مسئولیتپذیر بار بیایند.
سید فاضل بسیار خانواده دوست، مهربان و خوش اخلاق بود و رفتار محترمانهای داشت، در خانه به من کمک میکرد و به بچهها میرسید. 😊
شهید سید فاضل موسوی امین🌹
#سالروز_شهادت🕊
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠#قسمت_سوم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : خدایی که می شنود. مسلمانان
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💠#قسمت_چهارم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : عهدی که شکست
چند ماه گذشت ... زمان مرگم رسیده بود اما هنوز زنده بودم... درد و سرگیجه هم از بین رفته بود ...
رفتم بیمارستان تا از وضعیت سرم با خبر بشم ... آزمایش های جدید واقعا خیره کننده بود ... دیگه توی سرم هیچ توموری نبود ... من خوب شده بودم ... من سالم بودم ...
اونقدر خوشحال شده بودم که همه چیز رو فراموش کردم ... علی الخصوص قولی رو که داده بودم ... برگشتم دانشگاه ... و زندگی روزمره ام رو شروع کردم ... چندین هفته گذشت تا قولم رو به یاد آوردم ...
با به یاد آوردن قولم، افکار مختلف هم سراغم اومد ...
- چه دلیلی وجود داشت که دعای اون زن مسلمان مستجاب شده باشه؟ ... شاید دعای من در کلیسا بود و همون زمان تومور داشت ذره ذره ناپدید می شد و من فقط عجله کرده بودم ... شاید ... شاید ...
چند روز درگیر این افکار بودم ... و در نهایت ... چه نیازی به عوض کردن دینم بود؟ ... من که به هر حال به خدا ایمان داشتم ...
تا اینکه اون روز از راه رسید ... روی پلکان برقی، درد شدیدی توی سرم پیچید ... سرم به شدت تیر کشید ... از شدت درد، از خود بی خود شدم ... سرم رو توی دست هام گرفتم و گوله شدم ... چشم هام سیاهی می رفت ... تعادلم رو از دست دادم ... دیگه پاهام نگهم نمی داشت ... نزدیک بود از بالای پله ها به پایین پرت بشم که یه نفر از پشت من رو گرفت و محکم کشید سمت خودش ... و زیر بغلم رو گرفت... به بالای پله ها که رسیدیم افتادم روی زمین ...
صدای همهمه مردم توی سرم می پیچید ... از شدت درد نمی تونستم نفس بکشم ... همین طور که مچاله شده بودم یه لحظه به یاد قولی که داده بودم؛ افتادم ...
- خدایا! غلط کردم ... من رو ببخش ... یه فرصت دیگه بهم بده ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم...
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠#قسمت_چهارم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : عهدی که شکست چند ماه گذشت
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💠#قسمت_پنجم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : پاسخ من به خدا
برای اسلام آوردن، تا شمال لهستان رفتم … من هیچ چیز در مورد اسلام نمی دونستم …
قرآن و مطالب زیادی رو از اونها گرفتم و خوندم … هر چیز که درباره اسلام می دیدم رو مطالعه می کردم؛ هر چند مطالب به زبان ما زیاد نبود … و بیش از اون که در تایید اسلام باشه در مذمت اسلام بود …
دوگانگی عجیبی بود … تفکیک حق و باطل واقعا برام سخت شد … گاهی هم شک توی دلم می افتاد …
– آنیتا … نکنه داری از حق جدا میشی …
فقط می دونستم که من عهد کرده بودم … و خدای مسلمان ها جان من رو نجات داده بود … بین تمام تحقیقاتم یاد حرف های دوست تازه مسلمانم افتادم …
خودش بود … مسجد امام علی هامبورگ … بزرگ ترین مرکز اسلامی آلمان و یکی از بزرگ ترین های اروپا … اگر جایی می تونستم جواب سوال هام رو پیدا کنم؛ اونجا بود …
تعطیلات بین ترم از راه رسید و من راهی آلمان شدم … بر خلاف ذهنیت اولیه ام … بسیار خونگرم، با محبت و مهمان نواز بودند … و بهم اجازه دادند از تمام منابع اونجا استفاده کنم …
هر چه بیشتر پیش می رفتم با چیزهای جدیدتری مواجه می شدم … جواب سوال هام رو پیدا می کردم یا از اونها می پرسیدم … دید من به اسلام، مسلمانان و ایران به شدت عوض شده بود …
کم کم حس خوشایندی در من شکل گرفت … با مفهومی به نام حکمت خدا آشنا شدم … من واقعا نسبت به تمام اون اتفاقات و اون تومور خوشحال بودم … اونها با ظاهر دردناک و ناخوشایند شون، واسطه خیر و رحمت برای من بودند … واسطه اسلام آوردن من … و این پاسخ من، به لطف و رحمت خدا بود …
زمانی که من، آلمان رو ترک می کردم … با افتخار و شادی مسلمان شده بودم …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹