eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا ...! مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرتِ عقل توجیه‌ شان می‌ کنم ببخش .... @Modafeaneharaam
💢شیطنت شبکه‌های معاند و ضد انقلاب علیه لشکر فاطمیون بعد از حادثه دلخراش و دردناک تروریستی در حرم مطهر امام رضا(ع) و شهادت دو روحانی جهادی به دست یک ازبک‌تبار به نام «عبدالطیف مرادی»، عکسی توسط عناصر ضد انقلاب در فضای مجازی با این عنوان که «ضارب سه آخوند در مشهد، عضو لشکر فاطمیون و از نزدیکان حاج قاسم سلیمانی بوده» به صورت گسترده منتشر شد. از آنجا که خداوند متعال دشمنان ما را از جاهل‌ترین موجودات قرار داده‌ است، عکس شهید فاتح که چهره‌ای شناخته شده میان ملت‌های مقاومت می‌باشد را بعنوان ضارب سه روحانی منتشر کرده‌اند. سردار شهید رضا بخشی زاده مهرماه ۱۳۶۵ در مشهد است که در نهم اسفند ماه ۱۳۹۳ به شهادت رسید. جوانی که بورسیه تحصیلی مسکو را به بهای شهادت رها کرد و خود را برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) به سوریه رساند. او تحصیلات حوزوی را در مقطع کارشناسی ارشد، رشته فقه و معارف اسلامی و تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی رشته حقوق در دانشگاه پیام نور فریمان گذراند و به عنوان پژوهشگر و دانشجوی برتر معرفی شد. مواظب باشیم در دام توطئه دشمنان قرار نگیریم. @Modafeaneharaam
شهید آوینی درشرایط عادی زبان داشت ولی در گفتار متن فیلم ازاوکسی نکرده واین به خاطرآن است ڪه برای باشد @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز اول عید امسال بهش زنگ زدم گفتم برای اسکان زائرها مسجد می‌خوایم. گفت اومدم راهیان نور؛ ولی از فاصله ۲ هزار کیلومتری چند دَه مسجد رو برا اسکان زائرای علی‌بن‌موسی الرضا هماهنگ کرد. 💬 حسن افکار @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃غروب آفتاب سر رسیده و دروازه ی اذان راه آسمان را به زمینیان گشوده است.... 🌹 🕊 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🏴ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند. ✍عاشورائیان کربلای خان طومان ٩5 ه ش قسمت اول: در روزهای پایانی سال ١٣٩4 ه ش بود که تلفن همراه ام زنگ خورد نگاهی به شماره تلفن کردم. متوجه شدم که ازطرف دوستانِ پیگیر ماموریت برای دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام است. پس از صحبت با آن دوست از طریق تلفن همراه، که خبر آمادگی برای اعزام بود، به سرعت دوستان دست اندرکار و مالک های جوان لشکر رافراخوان حضوری کردم. اولین جلسه در روزهای پایانی سال برای آمادگی و تکمیل سازماندهی یگان ویژه ٢5کربلا جهت حضور در وادی شام بلا باحضور، عبدالله، حسین، رامین، محمود، حامد، و .. تشکیل گردید. ضرورت‌های انتخاب وسازماندهی رزمندگان وفرماندهان وداوطلبان بیان شد. قرار شده بود حداکثر در ٢4 ساعت آینده اسامی افراد سازماندهی شده ارائه و تصمیم گیری شود. الحمدالله، بدلیل برنامه ریزی های قبلی وحضور نیروهای داوطلب قابل ملاحظه درلشکر، سروقت سازماندهی و آمادگی ها ایجاد شد. برابر خبر اعلام شده، هیجدهم فروردین ١٣٩5ه ش روز اعزام تعیین شده بود. چون شرابط را می‌دانستیم به همه دوستان عزیز سازماندهی شده اعلام شد که برای هرزمان آماده باشند. حقیقتا شور و شوق و ذوق بالایی دربین داوطلبین که عاشقان ومریدان مکتب ولایت وامامت بودند وجودداشت. لحظه به لحظه منتظر، خبر واطلاع رسانی رده مافوق بودم که بانواختن پیام حرکت بر طبل جهاد فی سبیل الله،ماهم دستور فراخوان، سازماندهی و حرکت را صادر کنیم. دهه اول فروردین سال ٩5 ه ش با صله رحم ودیدار ها وپیگیری های شخصی و سازمانی سپری شد. روز دوازدهم فروردین، دوباره تلفنم بصدا درآمد، بازهم ان دوست که سفیر اعزام کاروان‌های مدافع حرم بود، زمانبندی جدید حرکت را اعلام کرد ،ماهم اعلام آمادگی ولبیک گفتیم. مجددا، مالک های جوان و مجرب لشکر به سرعت فراخوان شده وموضوع به این عزیزان که نقش طلایه داران راداشتند اعلام شد. باید چند روز زودتر حرکت می کردیم. لذا نیمه شب چهاردهم فروردین ٩5ه ش زمان فراخوان وحضور رزمندگان و فرماندهان سازماندهی شده برای ماموریت جدید اعلام گردید. فرماندهان، بسرعت برنامه ریزی لازم جهت اعلان فراخوان، حضور و توجیه، ترابری وانتقال، اقدامات اداری و پشتیبانی و... را انجام دادند. سحرگاه پانزدهم فروردین ماه ١٣٩5ه ش کاروان عشاق الحسین ومدافعان حرم وحریم زینبی (س) به سمت تهران حرکت کردند. کاروان عشاق به عطر جهادوشهادت معطر شده بود. چشمان آنانی که برای پرواز ازفرش به عرش انتخاب شده بودند نورانی ومی درخشید. صبح روز پانزدهم به مقصد اول (تهران)، وسحر گاه روز شانزدهم به مقصد دوم (دمشق،) رسیدیم. عاشقان پروانه وار به دور حرم و مضجع شریف بزرگ بانوان آل محمد (ص) می چرخیدند واشک ها جاری می شد. خدایا چه شده که اینچنین جوانان امروز درکنارتعداد محدودی ازپیشکسوتان دفاع مقدس، آرزوی جهاد و شهادت دارند. مکتب امام خمینی و امام خامنه ای با آنان چه کرده است که اینچنین به دنبال خلق عاشوراهای جدید هستند. به آنهامینگریستم وصحنه هاوحالت های عرفانی و روحانی مدافعان حرم را درذهنم حک میکردم.دردلم غوغایی بود ؛ خدایا کدامین انتخاب شده اند، الهی، ازاین کاروان عاشق چند نفر را انتخاب کرده ای، خدایا، آن غم فراق دوستان را چگونه تحمل کنم پروروگارا، خودم درکجای این کاروان هستم، معبودا، چگونه این امانت ها رابه خانواده هایشان برگردانم، و ... زیارت هابا نجواهای عاشقانه انجام گرفت. ... @Modafeaneharaam
💠 ۲۰ فروردین روز ملی روز غرور و افتخار ملت ایران گرامی باد..🌷 پاسدار خون شهدای هستہ ای هستیم و تا آخر ایستاده ایم... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک مصاحبه فوق چالشی! انرژی هسته ای به چه درد مردم میخورد؟! 🔹پاسخ ها عالیه🤨 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرستار نمونه کشور به چند بیمار زندگی دوباره بخشید 🔺 راضیه مروتی پرستار نمونه استان مرکزی که مادر پسری ٩ ساله بود، در سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد و اعضای بدن او حالا به چند بیمار نیازمند پیوند، اهدا شد و به آنها زندگی دوباره بخشید. 🔺این پرستار نمونه، زمان مرگ ٣٢ سال داشت و ١٧ هفته باردار بود. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
جلوتر از من ... بهش که رسیدم... تمام ذوق و لبخندم کور شد ... اون حس ... تلخ ترین کلام عمرم رو به زب
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠: تلخ ترین عید توی در خشک شدم ... و مادربزرگم مبهوت که چرا یهو حالتم... صد و هشتاد درجه تغییر کرد ... چشم هایی که از شادی می درخشید ... منتظر تکانی بود ... تا کنترل اشک از اختیارم خارج بشه ... و سرازیر بشه ... - چی شدی مادر؟ ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ... - هیچی ... دلم برات خیلی تنگ شده بود بی بی ... بی حس و حال بود ... تا تکان می خورد دنبالش می دویدم... تلخ ترین عید عمرم ... به سخت ترین شکل ممکن می گذشت ... بقیه غرق شادی و عید دیدنی و خوشگذرانی ... من ... چشم ها و پاهام ... همه جا دنبال بی بی ... اون حس ... چیزهایی بهم می گفت ... که دلم نمی خواست باور کنم ... عید به آخر می رسید ... و عین همیشه ... یازده فروردین ... وقت برگشت بود ... پدر ... دو سه بار سرم تشر زد ... - وسایل رو ببر توی ماشین ... مگه با تو نیستم؟ ... اما پای من به رفتن نبود ... توی راه ... تمام مدت ... بی اختیار از چشم هام اشک می بارید ... و پدرم ... باز هم مسخره ام می کرد ... - چته عین زن های بچه مرده ... یه ریز داری گریه می کنی؟ ... دل توی دلم نبود ... خرداد و امتحاناتش تموم بشه ... و دوباره برگردیم مشهد ... هفته ای چند بار زنگ می زدم و احوال بی بی رو می پرسیدم ... تا اینکه بالاخره کارنامه ها رو دادن ... . 🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam 💠: می مانم دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن ... دایی... مادرم رو کشید کنار ... - بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ... من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ... همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ... نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ... مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ... برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ... - تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ... اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ... خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه باردار ... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ... دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ... حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ... زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ... مادرم رو کشیدم کنار ... - مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ... . ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_سی_و_هفتم: تلخ تر
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : حرف های عاقلانه مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ... - مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو 14 سالته ... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو عاقلانه باشه ... خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و دلم قرص و محکم ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ... پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا گرفته بود ... این جزء خصلت های خوبش بود ... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد ... و دست از غر زدن هم برمی داشت ... بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت ... وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن ... و پدرم کلی دعوام کرد ... و خودش رفت بیرون غذا بخره ... بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم دنبالم اومد ... - اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت ... آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون ... - بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک خونه ام ... حتی توی آشپزی ... - کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ... ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما رفت دنبال مادرم ... . 🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam 💠 : غذای مهران مامان با ناراحتی اومد سراغم ... - نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ... - مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ... هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ... یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ... - آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ... و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ... - اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ... قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ... پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ... - گوساله ... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ... اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ... مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد ... - من از غذای مهران می خورم ... ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | تلاوت قرآن کریم در ماه مبارک رمضان و در جوار مزار شهید سلیمانی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ... 🌱سلام بر آن خورشیدی که با ظهورش روحی تازه در کالبد اهل ایمان می‌دمد و بساط کفر را برای همیشه برمی‌چیند. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. @Modafeaneharaam
✅یکی از علتهای واجب شدن روزه ✍میتوان در ماه مبارک رمضان دور از چشم دیگران، غذا خورد و اظهار به روزه داری کرد، اما روزه از عبادتهایی است که اخلاص را بالا میبرد، یعنی تو میتوانی در تنهایی غذا میل کنی اما چون خدا را ناظر میدانی، امتناع میکنی امام علی(ع): خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص خلق را بيازمايد. 📚غررالحکم و دررالکلم ص۱۷۶ @Modafeaneharaam
📌راه حاج قاسم، نصب‌العین جوانان ارتش جمهوری اسلامی ایران است ✍بخشی از بیانیه ارتش جمهوری اسلامی ایران به مناسبت بیست و سومین سالگرد شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی:.اقتدار و بالندگی روزافزاون نظام جمهوری اسلامی ایران، مرهون ایثارگری‌ها و دلاورمردی‌های بزرگانی است که نهال انقلاب را با خون پاک خود آبیاری کردند و با خشم مقدسشان دست و نگاه طمع‌ورز بیگانگان را از این آب و خاک مقدس قطع کردند. امروز راه سپهبدهای اخلاص، صیاد دل‌ها، علی صیاد شیرازی، حاج قاسم سلیمانی و محمد ولی قرنی، نصب‌العین جوانان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که شکوه نظامی را با رفتار خاضعانه و مردم داری آراسته و در هر صحنه‌ای مشتاقانه یاری‌رسان ملت عزیز در صحنه‌های مختلفند.. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 🌹مراسم گرامیداشت شهدای خانطومان و ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع‌ حرم حسین بواس 🎤با نوای:کربلایی ابوذر روحی،کربلایی علی کلهر 🔊با روایتگری:کربلایی مسعود رضایی 📆یکشنبه ۲۱ فروردین ماه ۱۴۰۱ ⏰ساعت ۱۶ 📍مازندران،چالوس،گلزار شهدای یوسف رضا @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِينَ خدایا در این روز نصیبم فرما ترحّم به یتیمان و اطعام به گرسنگان و افشاء سلام و مصاحبت نیکان، به حق انعامت ای پناه آرزومندان @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت: ماه رمضان بود،رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد. 🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند... 🍃محمودرضا ميگفت:من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از شهادت نبود... @Modafeaneharaam