28.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مستند زندگے شهیــد مدافــع حـــرم #حسیــن_محــرابـے
🍃🌺🍃🌺🍃
💠فقط برای #رضای_خدا کار کنید👇👇
✍همسر_شهید:
حسین بہ #خوابم اومد. تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن
گفتم: کجایی؟؟
✅ در محضر #سیدالشهدا
یہ ڪم ساڪت شد.
✅ گفت:
جز #شهادت هیچے بہ دردم نخورد.
پرسیدم: #نماز_شب؟
✅ براے رضاے خدا نبود... میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے #رضاے_خدا باشہ
گفتم: هیئت رفتن هات؟
✅ ڪامل براے رضاے خدا نبود.
دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم، خودش ادامہ داد ڪه:
💖شهادت من رو برد بالا
اگہ شهید نمیشدم، دست #خالے بودم
✨خیلے ڪار دارم،
اگہ #میمردم بدبخت میشدم...
✨نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ
بہ سختے صحبت میڪرد، انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت. دوبارہ تأڪید ڪرد:
🌹جز شهادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے #دل_خودم بود
آخرش هم گفت:
🔶 خیلے زود دیر میشہ
بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن.
خندید
هیچے نگفت
رفت
🎤راوی:
همسر شهید مدافع حرم
#شهید_حسین_محرابی🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
#داستان_های_اخلاقی ⭕️ سوزن و انار @modafeaneharaam
#داستان_های_اخلاقی
⭕️ سوزن و انار
✍️از یکى از ستارگان علم و فضیلت حکایتى نقل شده که آیات و روایات و تجربه نیز، با آن مطابقت دارد:
این دانشمند اسلامى در مسجد جامع اصفهان نماز مى خواند. شبى پسرش را با خود به #مسجد آورده بود. پسر از ورود به مسجد خوددارى کرد و در حیاط مسجد نشست . پس از رفتن پدر، به مشک آبى که در حیاط مسجد بود، سیخى فرو برد و با آبى که از آن مى ریخت ، بازى مى کرد!
🔸پس از پایان #نماز، پدر از این موضوع خبر یافت و بسیار ناراحت شد، به خانه رفت و به همسرش گفت :
من در تغذیه و رعایت آداب و رسوم اسلامى ، پى و پیش از انعقاد نطفه و در دوران کودکى فرزندمان سعى تمام کرده ام ، ولى عمل امروز این کودک ، نشانگر تقصیر یکى از ماست .
مادر گفت : یاد دارم که در هنگام باردارى به منزل همسایه رفته بودم که درخت انار آنها توجه مرا به خود جلب کرد، به یکى از انارها سوزنى فرو بردم مقدارى از آب انار را چشیدم !
🔅آرى ، غذاى #حرام و شبه ناک در هر دورانى از زندگى ، اثر نامناسب بر انسان مى گذارد و در رفتار او بروز خواهد کرد و مى بینم که سوزنى که مادر، در دوران باردارى به انار درخت همسایه فرو کرده ، در تکوین شخصیت کودک اثر گذاشته است!
📚( خانواده در اسلام / ۱۶۱.)
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ابووصال کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری #قسمتسیوهشتم همدم شهرستانیها در
ابووصال
کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری
#قسمتسیونهم
آخرین عکس یادگاری💔
حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده بودیم.خسته و کوفته😪 سر سفره ناهار نشسته بودیم که ناگهان در باز شد.😐محمدرضا بود.اصرار کرد که بیرون برویم،چون کفش های بندی پایش بود.👞👞به زور ما را پای سفره به بیرون کشاند تا چند عکس یادگاری📸 بگیریم.آن لحظه آخرین دیدار ما بود😔.خداحافظی👋 کرد و رفت.💔
راوی:دوستشهید
#ادامهدارد...
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ابووصال کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری #قسمتسیونهم آخرین عکس یادگاری💔 حج
ابووصال
کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری
#قسمتچهلم
عابر_بانک
گاهی با رفقا قرار می گذاشت و با هم به گشت و گذار می رفتیم👬.یک بار که به کوه های شیان رفته بودیم،بعد از کلی تحرک و شیطنت🚶🏃،به زور عابر بانکش💳 را گرفتم و گفتم که همین امروز باید ما را مهمان کنی.😏 حرص می خورد که پولهایش را جمع کرده تا موتور بخرد😕.من هم اذیتش کردم و گفتم نگران نباش،با صد تومن آدم کسری نمی آورد برای خرید موتور😊، خودم برایت صد تومان تخفیف می گیرم😁.عاشق موتور بود😍.به خانواده اش قول داده بود پولهایش را پس انداز کند که موتور دلخواهش را بخرد.
راوی:دوستشهید
#ادامهدارد...
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️ #قــــــرار_شبــــانه❤️ ختــــم صـــلواتـــــ بـــه نیــــابت از #شهید_مدافع_حرم_حسین_محرابی به
جمـــــع ڪل صـــلواتـــــــ
❤️۱۳۵۱۰❤️
❤️ #قــــــرار_شبــــانه❤️
ختــــم صـــلواتـــــ بـــه نیــــابت از #شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفی،اولین شهید مدافع حرم دیار ۱۵خرداد در سال۹۴، به مناسبت سالگرد شهادتشون🌹
هــــدیــــه بـــه حضـــرت زهــرا (س)
و براےســـلامتـــےو تعجــــیل
در ظهــور امـــام زمــان (عج)🌺
مهلتـــ صلواتـــ فـــرستــادن
تا فـــرداشبـــ #ساعتــــ ۲۱
تعــداد صلواتـــ هاے خــود را بــه ایــن آیدے بفـــرستین☺️👇❤️
@Jamandekarbala
مدافعان حرم 🇮🇷
سلام بابای عزیزم من زینب هستم میخوام از لحظاتی بهتون بگم که هم خیلی سخت بود 😔وهم از عسل شیرین تر.
گفتین هر وقت شهید شدم ،ودلت برام تنگ شد،سه بار یازهرا بگو من میام پیشت😢.راست گفتین لحظه ای که داشتن داخل فرودگاه شمارو میاوردن خیلی بی تاب بودم ولی حرف شما یادم اومد وسریع سه تا یازهرا گفتم وآروم شدم وقتی بعد از 75روز دوری میخواستم تو معراج شهدا ببینمتون،پاهام سست شده بود سه مرتبه یا زهرا گفتم پاهام جون گرفت یک بوی خوبی توی فضا پراکنده شد،آمدم پایین پاتون نشستم،شما منو بغل گرفتین،گرم شدم آمدم صورتتون رو بوسیدم😚 صورتتون مثل همیشه گرم نبود،از صدای جیغ فاطمه به خودم اومدم 😫فریاد میزد می گفت: بابام سردشه الان سرما می خوره 😭مامان گفت بیان همه مون دستامون رو بزاریم روی صورت بابا گرم شه.مامان یک دستشون رو گذاشتن رو پیشانیتون،بابا من مثل همیشه زرنگ بازی کردم دست راستم رو گذاشتم طرف چپ صورتتون همون جایی که خونی شده بود، همون جایی که گفتید با صورت خونی پیش اربابم میرم ،فاطمه هم دستش رو گذاشت طرف راست صورتتون 😔حتما فاطمه روهم بغل کردید چون دیدم چقدر اون لحظه آروم شد.سه یا چهار دقیقه طول کشید صورتتون گرم شد😊.دل فاطمه آروم گرفت.سرم رو گذاشتم روی قلبتون،ولی قلبتون مثل همیشه نمی زد😭 ،می خواستم فریاد بکشم 😫که مثل همیشه بغلم کردید،آروم شدم 😌از صدای فریاد فاطمه دوباره به خودم اومدم بهم گفت :مگه ندیدی قلب بابا خونی شده ،دردش میگیره بلند شو 😲نگذاشتن دستاتون روببوسم ،رفتم پاهاتون رو بوسیدم 😙وهمون پایین پاتون نشستم آخ که بهترین جای دنیا بود.وقت تمام شده بود بلند شدم،بوسیدم تون رفتم .روز بعد با هم رفتیم حرم کل راه یاد آخرین حرمی بودم که رفتین ومنو نبردین وبهم گفتین این آخرین حرمی بود که من باپای خودم رفتم خیلی زیارت خوبی بود ولی شما روی دست ها بودید.چقدر باشکوه وارد حرم شدید.خوش به حالتون😢 چه زیارتی بود آخه امام رضا ع یک زائر خاص داشتن.من حضور خود امام رضا(ع) رو تو حرم احساس کردم .رفتیم بهشت رضا همون مکانی که همیشه بودین ،قدم میزدین و آروم می گرفتین 😭از روی دست ها گذاشتنتون پایین،داشتم دق می کردم با گفتن یا زهرا بغلم کردین خیلی آروم شدم. دست ها تون رو گذاشتین جلوی چشم هام هیچی دیگه ندیدم،ندیدم که تمام وجودم بابای عزیزم کجا رفت 😭ولی هرچی شد فدای سر حضرت زینب فدای سر رقیه جان ما شیعه ها هر چی داریم ونداریم از اعمه است پس من هم هر چی دارم و ندارم فدای سرشان✋ ازطرف: زینب بابا.
دختـر کوچـک شهیـد محرابـے💔