#عــاشــقــانــه|°•💍👰•°|
سـاعټ⏰ ۱۱صبـح، روز پنـج شنبـه۱۱ آبـاڹ🌤، سال ۱۳۹۱
عـۯوس خـانـۅم 👰و آقـا دامـاد ڪنـاڔ هـم نشسٺۿ بـودڼـد، روبرویشـاڹ سفـڒه سـاده و ڪوچڪے بـود.😇
ساده امـا؛ بـاصفـا.
ڪوچڪ اما؛ قشنـگ و بېـاد مـانـدڼـے🌈✨
آقـا ڊامـادسـرش را آۉردڼـزدێڪ تـر💑
آرام گـ؋ـٺ:« در آېنـه چـه میبینـے؟»
عـڔوس خـانـوم سـڒش ڒا آٷرد بالا و توی آینـه را نگـاه ڪرد و گفت👰:«خـٷدم و💞 خـۇدٺ را».
لپ هاے آقـا دامـاد گـل🌸انـداخت و گفٺ:«پـس مـڹ و ٹـ❤️ـو همێشـه مـاڸ هـم هستێـم💞، بێـآ بـه هـم ڪمڪ ڪنیـم.ڪمڪ ڪنێـم زڼـدگـی مۉڹ بـا بندگـے خـدا💚بـاشـه، بـه سعـادٹ✨ برسێـم و بعـد هـم شھـادت🌷».
حـرف دل❤️ مـڹ هـم هميـڹ بـود، اصلا مـڹ هـم همېـڼ را ميخـواسٹـم.
پـر پـرواز....😍
محسـڹ انتخـاب دلـم❤️ بـود و تـأێيد عقلـم.😇
انټخـاب عـاشقانـه وعاقلانـه اے بـود💍.
امـا نـه، مـڼ اشټبـاه ڪردم.👀
محسـڼ پـر پـرواز نبـود، محسـڹ خـود پـرواز بـٷد🕊.
نگـاه و لبخڼـدمـاڼ☺️ بـه هم تأېېد خواسٺـه محسـڼ شـد و آرزوے دل مـن😍.
محسـڹ قـرآڹ را بـڒداشـت ، بـه مـڹ نگاهـے ڪرد و بـاز لبخڼـد☺️مـن. قـرآن را بـاز ڪڔد📖 ،
سوره نـور✨...
بـا صداے بلڼـد خـوانـد.
بسـم الله الرحمـڼ الرحېـم....
مـڹ هـم، همـراهـش زېـر لب زمـزمـه ڪۯدم.😊
مێھمـاڹ هـا همـه آمـده بـودند، عـاقد شـروع ڪرد....👳
النڪاح سڼٺـے فمـڼ رغـب عـڹ سڼٺـے فليـس مڼـے
دوشېـزه محټـرمـه، مڪۯمـه.....😇
صدايـش ڒا فقط میشنېدم، خـودم آنجـا بـودم وڶـے نبـودم.😉
خوشحـاڷ بـودم😁، روز محـرم شـډڹ ماڹ💕، روز ېـڪے شـدڹ مـاڹ🙆، شـروع روز پـرواز مـاڹ مصـادف بـٷد بـا اێـام عېـد غدێـر💚.
مـا هـم خودمـاڼ را بـه ڪارواڹ عشـ❥ـق رسـاندێـم🙊.
بـا صداے بلنـد یڪے از خانمهـاے فـامێـل بـه خـود آمـدم.🗣
عـڕوس👰خـانـوم قـرآڹ مېخوانند...🌺
بـراے دومێـن بـاۯ؛ عـۯوس👰خـانـوم رفٺـڼ از امـامزمـاڹ اجازه بگێـرڹ....💚
بـراے سومېـڹ بـار؛ گفټـم بـا اجـازه امـام زمـانـم💚 و پـدر و مـادر 👩👨و بقێـه بـزرگتر هـا👥 بلـه...😍👏🌸
زندگـے مـاڹ شـروع شـد🏡؛
آن هـم بدون گڼـاه❌.
پنـج سـاڷ گذشٺ و محسـڹ بـه خواستـه اش رسێـد😃.
بندگـی خـدا✨٬سعـادټ💫و شهادت🌹. گـواراے وجـودټ همسـر عـزېـزم...♥️
#ازدواج_شـھـید_محسـن_حججے
#راوے_همسـر_شـھیـد
#عــشقانہ_بچہ_شیعه♥️
@modafeaneharaam
چقدر پاک بود...🌹
همانند #امامعلی بر او خنجر کشیدند😔
همانند #علیاکبر جوان بود💔
همانند #حضرتزینب اسارت کشید😔😭
و همانند #امامحسین سرش را بریدند😔😭😭😭😭
#سالـروز_اســـارت_شهیــد_محســن_حججـے🍃
یادش با صلوات🌹
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شهیـد_مرتضی_حسینپور فرمانده عملیات بود و محسن حججی از نیروهای زرهی مرتضی
نزدیک صبح حدود 5 صبح یه ماشین انتحاری وارد پایگاه میشه و خودش رومنفجر میکنه💣
تو. همون انفجار اول شهید حججی مجروح میشه . مرتضی با توجه به سابقه فرماندهیاش و تجربهای که داشت، همه رو از چادر خارج میکنه
بچهها فکر میکنن که محسن شهید شده😔چادرها آتش گرفته بود مرتضی به اندازه دو خاکریز نیروهایش رو عقب اورد
تواین منطقه ۱۳۰ نیروی مجاهد عراقی بودن که حدود ۸۷ نفر رو مرتضی زنده نجات میده✌️
در واقع ۵۰ماشین مجهز به سلاح کالیبر ۲۳ ، کالیبر ۱۴، مجهز به توپ، سلاح اس پی جی، ۵۰ سلاح سنگین با انواع و اقسام نارنجک و دوشکا و تیربار ، کلاش و ۲۰۰ نیروی پیاده داعشی با دو ماشین انتحاری به این پایگاه حمله کرده بودند.😡
کفار داعشی با اسلحه ۲۳میلیمتری هر سه مقر زیر اتش سنگین گرفته بودن💥 برا همین امکان نزدیک شدن به خوردروهای محمول خودمون نداشتیم و فقط مجبور بودیم با سلاح های سبک مقاومت کنیم
مرتضی هم ایستاده و با درایت فرماندهی میکرد😊بعد از مدتی درگیری ماشین انتحاری دوم وارد میشه و با انفجار دوم محسن حججی به هوش میآید و از آن حالت بیهوشی که نیروها فکر کرده بودن شهید شده بیرون میآید و محسن رو اسیر میکنند.😔درگیری ها ادمه داشت تا اینکه مرتضی از ناحیه پهلو مورد اصابت قرار میگیره و مجروح میشههیچ وسیله امدادی نبوده که به داد مرتضی برسن، خونریزی شدیدی پیدا میکنه اما مرتضی در همان شرایط خونریزی هم فرماندهیکرد💪چند بار از حال میره و باز به هوش میآید لحظات آخر که به هوش اومد همه میگن مرتضی چه کار کنیم؟ مرتضی می گه: «صبح شده و آفتاب زده اینها میرن. نگران نباشید.» و واقعا خیلی زود داعشیهای کفار رفتن از همان مجروحیت و خونریزی شدید مرتضی هم اسمونی شد
اگر مرتضی نبود قاطعانه میگم تمام ۱۳۰ نفر شهید میشدند و ۱۱ ایرانی دیگر مثل شهید حججی اسیرمیشدن و اسمونی 🌷
سالروز شهـادتت مبارکــــ فرمـانده🍃🌺🍃
هدایت شده از hesam karimi
🔴دستورالعمل آیت الله بهجت برای رسیدن به حوائج دنیا مثل
ازدواج
فرزند
گرفتاری
فقر و نداری
عشق و علاقه
بطلان سحر و جادو
🔴با این دستور👇 قریب به ۱۰۰۰ نفر حاجت روا شده اند . شکن نکن که کارسازه و به دادت میرسه ...
💥بزن رو لینک زیر 👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2545418240Cd731e89944
#دستور_العمل_حاجت_روایی ☝☝☝
مدافعان حرم 🇮🇷
#قسمتسوم #آنروزها مادر شهيد: درخانوادهاي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روز ِ ا
داستان پسرك فلافل فروش🌹
#قسمتچهـارم
#یكيازجوانانمسجد
كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر 7 بسيار گسترده شده بود. سيد
علي مصطفوي برنامههاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد.
هميشه براي جلسات هيئت يا برنامههاي اردويي فالفل ميخريد. ميگفت
هم سالم است هم ارزان.
يك فلافلفروشي به نام جوادين در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا
خريد ميكرد.
شاگرد اين فلافلفروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه ميشد فهميد
اين پسر زمينهي معنوي خوبي دارد.
بارها با خود سيد علي مصطفوي رفته بوديم سراغ اين فلافلفروشي و با اين
جوان حرف ميزديم. سيد علي ميگفت: اين پسر باطن پاكي دارد، بايد او را
جذب مسجد كنيم.
براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين
برنامهي فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامهها
شركت كن.
حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامهي فوتبال بچههاي
مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندي ميزد و ميگفت: چشم. اگرفرصت شد، مييام.
رفاقت ما با اين پسر در حد سالم و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم
يادوارهي شهدا در مسجد برگزار شد. اين اولين يادوارهي شهدا بعد از پايان
دوران دفاع مقدس بود.
در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافلفروش انتهاي مسجد نشسته! به
سيد علي اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده مسجد.
سيد علي تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. بعد او را در
جمع بچههاي بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمي بنده است كه
حاصل زحماتش را بارها نوش جان كردهايد!
خالصه كلي گفتيم و خنديديم. بعد سيد علي گفت: چي شد اينطرفا
اومدي؟!
او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد ميشدم كه
ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم.
سيد علي خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن.
بعد با هم شروع كرديم به جمعآوري وسايل مراسم. يك كاله آهني
مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه
ميكرد. سيد علي گفت: اگه دوست داري، بگذار روي سرت.
او هم كاله رو گذاشت روي سرش و گفت: به من ميياد؟
سيد علي هم لبخندي زد و به شوخي گفت: ديگه تموم شد، شهدا براي
هميشه سرت كلاه گذاشتند!
همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا
در همان مراسم انتخاب كردند.
پسرك فلافلفروش همان هادي ذوالفقاري بود كه سيد علي مصطفوي او
را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوي بچههاي مسجدي شد.