eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۱۲ ازهمان جاباآنهاآشنامی شدو...بعدازبازی گفتم:احمدآقا,شماکجا!اینج
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۱۳ یک باربچه هارفته بودندبه سراغ انباری مسجد.دیدنددرآنجایک تابوت وجوددارد.یکی ازهمان بچه های مسجدگفت:من می خوابم توی تابوت ویک پارچه می اندازم روی بدنم.شمابرویدخادم مسجد را بیاوریدو بگویید انباری مسجدجن وروح دارد😵 بچه هارفتندسراغ خادم مسجدواورابه انباری آوردند.حسابی هم اوراترساندندکه مواظب باش اینجا😶....وقتی میرزاابولقاسم بابچه هابه جلوی انباری رسیدآن پسرکه داخل تابوت بودشروع کردبه تکان خوردن پارچه!اولین نفری که فرارکردخادم مسجدبود.خلاصه بچه هاحسابی مسجد🕌را ریختند به هم!یااینکه یکی دیگرازبچه هاسوسک🐞 راتوی دست می گرفت وبادیگران دست می دادوسوسک رادردست طرف رهامی کرد😱و....چقدرمردم بخاطرکارهای بچه هابه احمدآقاگله می کردند. امااوباصبروتحمل بابچه هاصحبت می کرد👌درست همان زمان که احمدآقا ازمسائل معنوی می گفت:برخی ازبچه هابه فکرشیطنت های دوران بچگی خودشان بودند.می رفتندمُهرهای مسجدرامی گذاشتندروی بخاری 🙈مهرهاحسابی داغ می شدند.بعدنگاه 👀می کردندکه مثلاًفلانی درحال نمازاست به محض اینکه می خواست به سجده برودمی رفتندمُهرش راعوض می کردند😵و...یااینکه به یاددارم برخی بچه هاباخودشان ترقه 💥می آوردند,وقتی حواس خادم پرت بودمی انداختندتوی بخاری وسریع می رفتندبیرون.🏃 احمدآقادرچنین محیطی مشغول تربیت بود‌.بچه هاوسختی هاکارراتحمل می کردوالحمدالله نتیجه گرفت✅به جرٱت می گویم آن تعداد شاگرد ایشان همگی به درجات بالای علم ومعرفت رسیدند💯یک شب به یاددارم,یکی ازبچه هارفته بودپیش خادم مسجد گفت:میرزاببین مسح کشیدن من درسته?بعدمسح سرراکشیده بودوهمین طوردستش راکشیده بودروی بدن وپاوتانوک انگشت پاادامه داد!میرزاکه باطن پاکی داشت عصبانی شد😡گفت:چی کارمی کنی?اشتباهه! اماآن پسرشروع کردسربه سرخادم گذاشتن:اشکالی نداره.من بعدمسح سر,مسح پارو کشیدم و...این قدرادامه می دادتاخادم عصبانی بشه😠یکی ازبچه هاکه قدبلندی داشت رفت یک عباوعمامه برداشت!بعدخیلی جدی پوشیدوبعدازنمازوقتی همه رفته بودندواردمسجد🕌شد.فقط مانوجوان هاتومسجدبودیم.احمدآقاهم نبود.میرزاابوالقاسم که ذاتاًقلب💖 مهربان وپاکی داشت رفت به استقبال ایشان وگفت:حاج آقاازقم اومدی?اوهم گفت:بله😑بنده خداچشمانش درست نمی دید.بعدگفت:بیایدیه خورده این بچه هارانصیحت کنید.بعدروبه ماکردوگفت:بیایدجلوازحاج آقااستفاده کنید.حاج آقاهم خیلی جدی آمددربین بچه هاوروی صندلی 💺نشست !بعدبسم الله راگفت وشروع به صحبت کرد! میرزاابوالقاسم هم جلویش نشست وبه حرفهایش گوش 👂 می داد. همه ی ماچندنفرمُرده بودیم ازخنده😅,امابه سختی جلوی خودمان راگرفته بودیم.اوخیلی جدی مارانصیحت کرد.حرف های احمدآقارابرای ماتکرارمی کرد,تااینکه آخربحث رفت سراغ موضوع تیله بازی 😲و....میرزایکدفعه ازجابلندشدباچشمان ضعیفش به چهره ی آن شخص خیره شد👀بعدگفت:تو.....نیستی⁉️خدامی داندبعدازهرشیطنت بچه ها,چقدرموج حملات‌ کلامی اهل مسجدبه سمت احمدآقا زیادمی شد.شایدهیچ چیزدرمسجدسخت ترازاین نبودکه درجلسات بسیج وامنای مسجد, احمدآقارابه خاطرشیطنت شاگردانش محکوم می کردند.امااوبالبخندی😊 برلب همه ی این تلخ کامی هارابه جان می خرید.می دانست که پیامبرگرامی اسلام 《صلی الله علیه وآله》به امیرالمومنین《علیه السلام》فرمودند:"یاعلی,اگه یک نفربه واسطه توهدایت شود,برتراست ازآنچه آفتاب برآن می تابد👌"ثمره ی زحمات اوحالامشخص می شود.ازمیان همان جمع اندک شاگردان ایشان چندین پزشک,مهندس,روحانی,مدیروانسان واراسته تربیت شدکه همگی آن هارشدمعنوی خودرامدیون تلاش های احمدآقامی دانند✅آن هاهنوزهم درمسیری که احمدآقابرایشان همواره کرده قدم برمی دارندبه قول یکی ازشاگردان ایشان زحمتی که احمدآقابرای ماکشیداگربرای درخت چنار🌲کشیده بود,میوه می داد! 👈 ادامه دارد. ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۱۳ یک باربچه هارفته بودندبه سراغ انباری مسجد.دیدنددرآنجایک تابوت
🌹 قسمت ۱۴ ✨ برای اینکه ازاحمدآقابگویم بایداستادگران قدرایشان رابهتربشناسیم✅گاهی که احمدآقادرمحضراوشاگردی کردومطیع کامل فرمایشات ایشان بود.آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی درسال۱۲۹۸ شمسی درخانواده ی متدین درتهران متولدشدند.نام اوکریم ونام خانوادگی ایشان صفاکیش بود.پدرشان درفرمانداری آن روزتهران صاحب منصب بودوبه همین جهت به"علی خان"شهرت داشت.اوسه فرزند👦به نام های ولی,کریم,رحیم داشت.منزل پدری ایشان درخیابان ایران قرارداشت که جزء محلات مهم تهران حساب می شد.پدر درایامی که فرزندانش کوچک بودندازدنیارفت😥مادرشان هم تازمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسیددرقیدحیات بود.ایشان از مادربزرگوارشان به نیکی یادمی کرند.می فرمودند:مادرم سوادنوشتن وخواندن نداشت❌امابه خوبی قرآن ومفاتیح رامی خواند! وحتی آیات مبارکه ی قرآن رادرمیان کلمات دیگرتشخیص می داد❗️اواین فهم وشناخت رابه خوابی که ازامام علی (علیه السلام)دیده بود,مربوط می دانست.درآن رویا😴ایشان دوقرص نان ازحضرت می گیرد.یکی ازآن هاراشیطان😈 می رباید,امااوموفق می شودکه دیگری راحفظ کرده وبخورد😋بعدازاینکه صبح ازخواب برخاسته بودمی توانست آیات قرآن رابشناسدوبخواند!باوفات مادر,دایی بزرگ حاج میرزاعلی پیش قدم شده وگفته بود:《ازمیان بچه ها,کریم به منزل مابیایداوفرزندماباشد.》بدین ترتیب دوسه سالی درمنزل دایی به سربردند.دراین دوره به دبیرستان 🏦دارالفنون رفتند.حاج دایی می خواست ایشان بعدازدوره ی درس به بازاربرودوبه کسب وکاربپردازد.رسم روزگارهمین بود,دارالفنون هم دانشگاه وهم ادارات دولتی رانویدمی داد.راهی که برادران ایشان رفتند,دروزارت خارجه به مقامات رسیدند.اماتقدیرخدای کریم چیزدیگری بود.ایشان دراواخردوره ی دبیرستان به چیزدیگری دلبسته 💞شد.ایشان به درک محضرعالم عامل,شیخ محمدحسین زاهد,موفق می شوند.شیخ زاهد(رحمه الله علیها)تحصیلات زیادی نداشت.اماآنچه راکه خوانده بودبه خوبی عمل می کرد👌بسیارواراسته وازدنیاگذشته وزاهدبود.ایشان شاگردان بسیاری داشت که بعضی ازآنهابعدهابه مقامات عالی رسیدند.باراهنمایی استادازخانه ی دایی خارج شده ودریکی ازحجره های مسجد🕌جامع تهران ساکن می شوند.ایشان دردوره ی دارالفنون به ریاضیات جدیدوزبان فرانسه به خوبی مسلط می شوند.برای همین حسابداریکی ازبازاریان شدندوبه اوگفتند:من حقوق بسیارکمتری می گیرم به شرط آنکه موقع نمازاول وقت بتونم به مسجدبروم وعصرهادرس هایم📚 رابخوانم✅ایشان سال هادردرس استادشیخ محمدحسین زاهدی رفتندوازمحضرایشان استفاده کردند.بعدازمدتی به دنبال استادبالاتربودند.تااینکه آیت الله سیدعلی حائری(رحمه الله علیها)معروف به مفسررامی یابد.می فرمودند: شب 🌃قبل ازاینکه مابه محضرایشان برسیم درعالم رویا😴سیدبزرگواررابه من نشان دادندکه برمنبری نشسته بود,وگفتند:اوبایدتربیت شمارابرعهده بگیرد.فرداوقتی به محضرآیت الله مفسررسیدیم,همان بودکه دیشب دیده بودم😳 حاج آقای حق شناس چندین بارمی فرمودند:《دراویل دوران درس وتحصیل,به ناراحتی سینه دچارشده بودم,حتی گاه ازسینه ام خون می آمد😔سل,مرض خطرناک آن دوران بود.وبیماری🤕 من احتمال سل داشت.دکتروداروهم تاثیرنمی کرد.یک روزتمام پس اندازخود💶راکه ازکاربرایم باقی مانده بودصدقه دادم.شب هنگام درعالم رویاحضرت ولی عصر(ارواحناه فداه) رازیارت کردم,وبه ایشان متوسل شدم🙏ایشان دست مبارک رابرسینه ام کشیدوفرمودند:این مریضی چیزی نیست.مهم مرض های اخلاقی آدم است💯,واشاره به قلب 💖فرمودند.خلاصه مریضی برطرف شد.جریان سربازی پیش می آید.ایشان بایستی به سربازی می رفتند.واین چیزی نبودکه درروزگاررضاخان کسی به آن رضایت دهد❌به همین جهت باکمک بعضی ازآشنایان,شناسنامه راتغییرمی دهند,وکریم به عبدالکریم وصفاکیش به حق شناس تبدیل می شود.سن هم ده,دوازده سال یاحتی بیشترافزایش می یابد.لذاتولدایشان درشناسنامه۱۲۸۵شمسی است. 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
#داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۱۴ #آیت_الحق ✨ برای اینکه ازاحمدآقابگویم بایداستادگران قدرایشان رابهتربشناس
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۱۵ ایشان فرمودند:به محل آزمایشات پزشکی ارتش رفتم تاتکلیف سربازی من مشخص شود.وقتی ازپله هابالارفتم,قلبم❤️ به سرعت به تپیدن درآمد.به خودم گفتم:من که نمی ترسم چراقلبم این چنین به تپش درآمد⁉️درمحل معاینه,پزشکان ارتش قلبم رامعاینه کردند.معاینه کننده به دیگری گفت:زودترمعافیت این رابنویس برود;چون این جوان دوروزبیشترزنده نیست😵 درهرصورت معافیت صادرشدومن بیرون آمدم.پایین پله هاضربان قلب به حال عادی برگشت! ایشان محضربسیاری ازعلمای تهران نظیرآیت الله شاه آبادی ودیگران رادرک می کنندوبعدهابه قم می روند‌.ایشان مدتی شاگردآیت الله حجت وامام خمینی(رحمه الله علیها)بودند.بعدهاکه آیت الله العظمی بروجردی به قم آمدندشب🌃 وروزدرخدمت ایشان بودند.آیت الله حق شناس درتمام درس های فقه واصول آیت الله بروجردی شرکت کرد.ایشان همه رانوشت وامروزاین تقریرات درشمارمیراث علمی ایشان باقی است👌ایشان ازچهارنفرازعلمای مهم روزگاراجازه ی اجتهادکسب می کنندوبه درس 📚وبحث خودادامه می دهند.سال۱۳۳۱شمسی شیخ محمدحسین زاهد, امام جماعت مسجد🕌 امین الدوله,دربازارمولوی تهران ازدنیارفت😢ایشان وصیت کرده بودکه برای اداره وامانت مسجدشان, آیت الله حق شناس رادعوت کنندوفرموده بودکه ایشان《 علماًوعملاً ازمن جلوتراست.》💯بزرگان محل وسرشناسان اهل مسجدبه قم می روندوبه محضرآیت الله بروجردی(رحمه الله علیها)می رسند.. ازایشان درخواست می کنندکه حاج آقای حق شناس رابرای ریاست مسجدامین الدوله مامورکنند‌.آیت الله بروجردی طبق نقل کسانی که دراین جمع به محضرشان رفته بودند,فرمودند;《شمافکرنکنید,یک طلبه است که به تهران می آید,شمامن رابه همراه خودبه تهران می برید.》آیت الله حق شناس می فرمودند: 《بازگشت به تهران برای من بسیارگران بود😔قم برای من محل پیشرفت وترقی علمی وعملی بودوبه هیچ وجه میل به آمدن به تهران رانداشتم.》روزهای سختی براایشان گذشت.برای مشورت به خدمت یار💞قدیمی خودحضرت امام خمینی(رحمه الله علیها)می روند.امام می فرمودند:《وظیفه است بایدبروید.》عرض می کنند: شماچرانمی روید?امام می فرمایند:به جدم قسم اگرگفته بودندروح الله بیاید,من می رفتم✅ایشان به هرنحوبودبه تهران می آیند,شاگردان مرحوم آقای زاهدی(رحمه الله علیها)به ایشان روی می آوردند.طلاب تهران برای دروس حوزوی به نزدایشان می آید.ایشان اوایل جوانی👨 دستوریافته بودکه به عنوان بحثی ازراه ورسم سلوک,سه کاررابه هیچ وجه رهانکند:[نمازجماعت واول وقت,نمازشب,درس وبحث]✅ایشان دراوایل دهه ی چهل,جوانان آن مسجدامین الدوله راکه شاگردان مرحوم آقای زاهدبودند,برای تقلیدبه حضرت امام(رحمه الله علیها)ارجاع دادند.ان هاهمه مقلّدامام شدند.ِآن مجموعه,هسته ی مرکزی حزب موتلفه اسلامی واولین یاران وهمراهان مختص امام (رحمه الله علیها)بودندکه بسختی ازجریان نهضت,وانقلاب اسلامی راتشکیل دادند. خصوصیات ممتازآیت الله حق شناس زیاداست👌مابه چندخصوصیات بارزدرآن میان نظر می اندازیم:صبردربلاومریضی های سخت,به طوری که بسیاردرمریضی های🤕 طولانی اهل صبربودند.رسیدگی به حاجات مردم ورفع گرفتاری ازآن ها,درتمام دوران سخت جنگ یعنی بمباران وموشک باران شهرها,بااینکه تهران خالی شده بود.تهران راترک نکرده❌ وبه مسجدمی آمدندودائماً نگران مردم بود.چندین باربرای رفع این بلاها,یک چله تمام زیارت عاشوراخواندند.خصوصیت سوم, احترام خاصی بودکه ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردندیابه دیگران سفارش می کردندواگرمی دانستندکسی است با همسرش بدرفتاری می کندبسیارخشم😡 می گرفتند.ایشان می فرمودند;《من کمال خودرادرخدمت به خانم می دانم,وخودراموظف می دانم که آنچه ایشان می خواهدفراهم کنم.》خصوصیات چهارم,این بودکه ایشان نسبت به گناه غیبت سخت حساس بودند.البته مدتی نیزریاست مدرسه ی🏦 فیلسوف الدوله وسپهسالاررابرعهده داشت ودرآن به تدریس می پرداخت.کرامات وحکایات این مردالهی آن قدرفراوان است که ده هاکتاب📚 درفضیلت ایشان نگاشته شده.سرانجام این استادواراسته درسن۸۸سالگی دردوم مردادماه۱۳۸۶,درگذشت😢پیکرایشان پس ازاقامه نمازتوسط آیت الله مهدوی کنی به سوی حضرت عبدالعظیم تشیع ودرآنجابه خاک سپرده شد. 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت ۱۵ ایشان فرمودند:به محل آزمایشات پزشکی ارتش رفتم تاتکلیف سربازی من
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت۱۶ چن سالی است که برای تبلیغ ازطرف حوزه علمیه ی قم به منطقه ی دماوندمی روم.ماه🌙 رمضان ومحرم رادرخدمت اهالی باصفای روستای آیینه ورزان هستم‌.به دلیل ارادتی که به شهدا🌷دارم همیشه روی منبرازآن هایادمی کنم.اولین روزهایی که به این روستاآمدم متوجه شدم مردم مومن اینجا یازده شهید🌷تقدیم اسلام وانقلاب کرده اند.من همیشه ازشهدابرای مردم حرف می زنم ونام شهدان روستاراروی منبرمی برم.امابرای من عجیب بود😳وقتی به نام شهیداحمدعلی نیری می رسیدم مردم بسیارمنقلب می شدند.چرامردم بایاداین شهیداین گونه اند?مگراوکه بوده⁉️ازچندنفرقدیمی های روستاسوال کردم.گفتند:اودراینجابه دنیاآمد.اماساکن تهران بود.فقط تابستان هابه اینجامی آمدوحتی این سال های آخرکمتراحمدعلی رامی دیدیم.امانمی دانیدکه این جوان👱 چه انسان بزرگی بود.هرچه خوبی سراغ داشتیم دروجوداوجمع بود.یکی ازقدیمی های روستاکه ازسالکان بزرگ منطقه وازبزرگان دماوندبه حساب می آمدرادیدم.به ظاهراهل مسجدو...نبود❌جلورفتم وسلام کردم.گفتم:ببخشیدشماازشهیداحمدنیری خاطره داری? نگاهی👀 به من کردوباتعجب گفت:احمدعلی رومی گی⁉️باخوشحالی حرفش راتاییدکردم.نگاهی به چهره ام انداخت.اشک درچشمانش حلقه زد😢چندبارنام اوراتکرارکرد وشروع کرد باصدای بلندگریه کردن😫 ناراحت شدم ,کمی که حالش سرجاآمددوباره سوالم رامطرح کردم.بابغضی که درگلوداشت گفت:《احمدرانه من می شناختم,ونه اهالی اینجا,نه هیچ کس دیگر.احمدرافقط خداوندمتعال می شناخت.احمدیک فرشته بوددرلباس انسان,اومدتی به اینجاآمدتابچه های ماواهالی این منطقه,خداوندمتعال رابشناسندوازوجوداواستفاده کنند.》دوباره اشک درچشمانش😢 جاری شد.بعدادامه داد:وقتی احمدعلی به اینجامی آمدهمه ی بچه هاراجمع می کرد.آن هارامی بردمسجد🕌وبرایشان صحبت می کرد.قرآن به بچه هایادمی داد.احکام می گفت.بابچه هابازی⚽️ می کردو....بیشترازبچه هاازلحاظ سنی ازاحمدعلی بزرگتربودند.اماهمه اوراقبول داشتند‌.✅همه اهالی اورادوست داشتند.احمداستادجذب 💞جوان هابه مسجدوخدای متعال بود.بچه هادوراودرمسجدجامع آینه ورزان جمع می شدندویک لحظه ازاوجدانمی شدند❌خیلی ازاهالی اینجارااحمدعلی هدایت کرد.چندتاازآن هاراه خدای متعال ودین رارفتندوبعدازاحمدشهیدشدند👌یادش به خیراحمدچه آدمی بودمابزرگ ترهاهم تحت تاثیراو💞بودیم نمی دونیدچه گوهری ازدست رفت!خدای متعال می داندوقتی توی این کوچه وباغ هاراه می رفت انگارهمه درودیواربه اوسلام می کردند👌 پیرمرداین هاراگفت ودوباره اشک ازچشمانش جاری شد😭همسرهمین آقاوقتی اشک ریختن شوهرش رادیدباتعجب پرسید:حاج آقاچی شده⁉️ من پنجاه ساله باحاجی زندگی می کنم تاحال ندیدم حاجی گریه کنه.شماچه گفتیدکه اشک حاجی رودرآوردید😱خلاصه سراغ هرکسی ازقدیمی های این روستارفتم همین ماجرابودکوچک وبزرگ ازاحمدآقابه نیکی یادمی کردند😍حتی بعضی ازبچه هااحمدآقارامی شناختندمی گفتندازپدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و... به جرئت می توانم بگویم که احمدآقاخودیت نداشت.نفسانیتی نداشت که بخواهدبین اوومعبودش حجاب شود✅برای همین به نظرمی آمدکه به برخی اسرارغیب دست پیداکرد.گاهی اوقات مسائلی برای مامطرح می کردکه دررابطه باهدایت مامفیدبود💯پیش بینی هاوخبرازآینده می دادکه برای مابسیارباارزش بود.من ازدوستان احمدآقابودم.خاطرم هست یک روزدراین سالهای 🗓آخر,درجای به من حرفی زدکه خیلی عجیب بود😳من یک سرِ مخفی بین خودوخداداشتم که کسی ازآن خبرنداشت.احمدآقامخفیانه به من گفت:شمادوتاحاجت داری که این دوحاجت راازخداوندمتعال طلب کردی.اینکه خداوندمتعال حاجت شمارابدهدیانه موکول کرده به اینکه شمادرروزعاشورامراقبه ی خوبی ازاعمال ونفس خودت داشته باشی یانه.من خیلی تعجب کردم😱ایشان به من توصیه کرد:اگرمی خواهی احتیاط کرده باشی,یک روزقبل ازعاشوراویک روزبعدعاشورامراقبه ی خوبی ازاعمالت داشته باش ومواظب باش غفلتی ازشماسرنزند❌ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت۱۶ #آیینه_ورزان چن سالی است که برای تبلیغ ازطرف حوزه علمیه ی قم به
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت۱۷ بعدایشان ادامه داد:یکی ازاین حاجت هاراخداوندمتعال برای عاشورارواخواهدکردبه شرط مراقبه👌خداوندمتعال راشکر,من آن سال حال خوبی داشتم خیلی مراقبت کردم تاگناهی ازمن سرنزند.محرم آغازشددرروزهای دهه ی اول مراقبه ی خودم رابیشترکردم✅ درروزعاشوراوروزبعدش خیلی مراقب بودم که خطایی ازمن سرنزند❌بعدازدوسه روزاحمدآقامن رادرمسجد🕌امین الدوله دیدوطبق آن اخلاقی که داشت دستم رافشاردادوبه من گفت:بارک الله وظیفه ات راخوب انجام دادی👏خداوندمتعال یکی ازآن حاجت هایت رابه تومی دهد.بعدبه من گفت:می خواهی بگویم چه حاجتی داری⁉️من روی اعتمادی که به اوداشتم وازشدت علاقه ای 💞که به ایشان داشتم گفتم:نه نیازی نیست.چندروزبعدحاجت اول من رواشد.گذشت تااینکه اربعین ایشان مجدداً به من گفت:خداوندمتعال می خواهدحاجت دوم رابه شمابدهد.منتهی منتظراست ببینددراربعین چگونه ازاعمالت مراقبت می کنی✅من بازهم خیلی مراقب بودم تاروزاربعین,امادروزاربعین یک اشتباهی ازمن سرزد🙈آن هم این بودکه یک شخصی شروع کردبه غیبت کردن ومن آنجاوظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت رابگیرم.امابه دلیل ملاحظه ای که داشتم چیزی نگفتم وایستادم وحتی یک مقدارهم خندیدم☺️خیلی سریع به خودم آمدم ومتوجه اشتباهم شدم. بعدازآن خیلی مراقب بودم تادیگراشتباهی دراعمالم نباشد❌روزبعدازاربعین هم مراقبت خوبی ازاعمالم داشتم.بعدازاربعین به خدمت احمدآقارسیدم,ازایشان درباره ی خودم سوال کردم?گفت:متاسفانه وضیعت خوب نیست☹️ خداوندمتعال آن حاجت رافعلاً به شمانمی دهد.بعدبااشاره به مجلس غیبت گفت:نتونستی آن مراقبه ای که بایدداشته باشی😶این تسلط روحی ایشان بردوستانش باعث شده بودکه احمدآقابیشترازیک دوست برای ماباشد💯 اوبرای مایک مربی بود.یک استاداخلاق بود.وماوسایردوستان خیلی احمدآقارادوست داشتیم😍منتهی احمدآقاآن قدرتکامل پیداکرده بود,آن قدرمدارج عالیه راطی کرده بود,آن قدراین اواخرحضرت حق تقرب پیداکرده بودکه دیگرماندنش دردنیاخیلی سخت به نظرمی آید✅ 《درکتاب مستدرک الوسایل.جلد۱.ص۱۰۱》درحدیث قدسی آمده:اخلاص سری ازاسرارمن است که دردل❤️ بندگان محبوب خویش به امانت نهاده ام.خالصانه برای خداوندمتعال کارمی کرد👌 احمدآقاسخت ترین کارهارادرمسجدانجام می دادیک باریادم هست که می خواست بخاری مسجدراروشن کند.یک دفعه به خاطرگازی که درآن جمع شده بودصدای انفجارآمد😱 خدای متعال خیلی رحم کرد.آتش🔥 زیادی ازدهانه ی بخاری خارج شدوتمام ابروهاوریش احمداآقاسوخت😢امااحمدآقاخیلی تحمل داشت,حتی آه هم نکشید❌ باردیگردرتزیین مسجدبرای نیمه شعبان ازروی نردبان به زمین افتادودستش شکست😔امااین اتفاقات ذره ای در اوراتردیدایجادنکرد.اوباجدّیت کاردرمسجدراادامه می داد.می دانست حضرت زهرا《سلام الله علیها》درحدیث زیبای می فرمایند:کسی که عبادت خالصانه اش رابه سوی خدای متعال بفرستد,خداوندمتعال بهترین مصلحتش رابه سوی اوخواهدفرستاد💯》 شنیده بودم که احمدمشغول نگارش قرآن است.قبلاًیک بارکل قرآن رانوشته بودبعدهدیه 🎁دادبه یکی ازدوستان.برای باردوم کارنگارش راآغازکردامااین بارکارراتمام نکرد😶پرسیدم توکه شروع کردی خُب تمومش کن وبده به من.گفت:نه,اولش بااخلاص بود.اماالان احساس می کنم اخلاص لازم برای این کارراندارم❌احمدبنابه گفته مادرش هیچ گونه هواوهوسی نداشت.یک بارندیدیم که بگویدفلان غذا🍲رادوست دارم یااینکه فلان چیزرامی خواهم.اصلاً این گونه نبود.زندگی اوساده وبی آلایش بود👌اصلاً دنبال مُدولباس شیک و.... نبودالبته اشتباه نشود, احمدآقاهمیشه تمیزبودکُت ساده وتمیز,محاسن وموهای کوتاه, چهره ای خندان☺️ وآرامش خاصی که انسان رابه خداوندمتعال نزدیک می کردازویژگی های اوبودکه ازاخلاص احمدآقانشئت می گرفت.بارهابه شاگردانی که بااوبودندسفارش می کردکه فلانی نورصورتت کم شده🙁فلانی بادوستان خوبی همراه نیستی ❗️یابرعکس درباره ی کارخوب افرادنیزچنین عباراتی راداشت.اوخالصانه این حرف هارامی زد.احمدآقاتوجه داشت به کسانی بگویدکه درپی رشدمعنوی هستند.اوخالصانه باآن هاصحبت می کردوتلاش داشت آن هاراکمی بالاتربیاورد✅ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت۱۷ بعدایشان ادامه داد:یکی ازاین حاجت هاراخداوندمتعال برای عاشورارو
✨📿✨📿✨📿✨📿 🌹 قسمت ۱۸ احمدآقابه عنوان یک عارف عاقل ,به اتمام وظایف زندگی توجه داشت,درس ,کار,ورزش ,نظافت ,ارتباط بامردم,تحلیل سیاسی واجتماعی و....این هاباعث شدکه ازاویک الگوی مثال زنی ساخته شود👌.هنوزخاطره ی کارهای اودرذهن بچه های محل باقی مانده.زمانی که باآن هافوتبال ⚽️بازی می کرد.درآبدارخانه ی مسجدبرای مردم چای ☕️می ریخت و.... شناخت صحیح احمدآقااززندگی وبندگی,اورابه اوج قله های عبودیت رساند✅اودرسنین جوانی مانندیک مرددنیادیده باوقایع برخوردمی کردحقیقت اعمال رامی دیدو.... یک بارباایشان به روستای🏕 آیینه ورزان رفتیم.بعدکمی تفریح وبازی,نشسته بودیم کنارهم یک زنبور🐝دورصورت من می چرخید.باناراحتی وعصبانیت😖 تلاش می کردم که اورادورکنم.اما احمدآقاکه کنارمن بودبی توجه به آن زنبوربه کارهای من نگاه 👀می کرد.بعدلبخندی 😊زدوگفت:یقین داشته باش! بعدکه تعجب😳 من رادید,ادامه داد:یقین داشته باش که هیچ حیوان گزنده ای بنده ی مومن خدای متعال رواذیت نمی کند❌ برادرم جمال ازدوستان 💞نزدیک احمدآقابود.تاثیررفتاراحمدآقادراوبسیارزیادبود.همیشه جمال بسیاربه احمدآقاشبیه بود.درآن دوران شرایط خانه ی ماباآن هاکاملاً متفاوت بود.جمال ازآن روزهاکه دردبستان🏦 مشغول تحصیل بوددریک مغازه کارمی کرد.پدرمایک کارگرساده باچندین سرعایله بود.جمال هرچه که به دست می آوردجمع می کرد💶وبرای مخارج خانه تحویل پدرومادرمی داد.باآنکه شرایط خانه ی ماازلحاظ مالی تعریفی نداشت😑امابارهادیده بودم که جمال به فکرمشکلات مردم بودوسعی می کردگرفتاری آن هارابرطرف کند.ازدیگرویژگی های جمال ارادت قلبی وعشق 💞 عجیب اوبه مولایش قمربنی هاشم (علیه السلام)وامام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)بود✅جمال باشروع جنگ راهی جبهه شد.سال🗓 ۱۳۶۲بودکه پس ازمدت هابه مرخصی آمدوازهمه ی رفقاخداحافظی 🖐کرد.نمی دانم چرا,اماجمال وچندتن ازدوستانش همیشه می گفتندکه آرزوداریم گمنام بمانیم❗️درعملیات والفجر۴درارتفاعات غرب کشورآرزوی آن هابرآورده شد.مدتی بودکه ازآن هاخبرنداشتیم.مادرم که جمال رابسیاردوست😍 داشت,پیش ازهمه بی تابی می کرد.تااینکه یک روزخبرخوشی آمد!یکی ازدوستان جمال به محل آمده بود.می گفت: مطمئن هستم که جمال زنده است💯مجروح شده وبه زودی برمی گردد! آن قدرخوشحال بودم که نمی دانستم چه کارکنم.دویدم🏃 به سمت مسجد درموقع خوشحالی وناراحتی سنگ صبورمن احمدآقابود.من آن زمان شب وروزبااحمدآقابودم.باخوشحالی وارددفتربسیج شدم.دیدم👀 احمدآقامشغول نوشتن پلاکارداست:خروج خونین شهید🌷جمال محمدشاهی را....گفتم:احمدآقاننویس!خبرخوش.خبرخوش.ازخوشحالی 😌نمی تونستم کلمات راکامل بگویم.گفتم:احمدآقایکی ازرفقای جمال اومده می گه جمال زنده است.خودش دیده که جمال مجروح شده وبردنش بیمارستان🏥خیره شدم به چشمان احمدآقا.اصلاًخوشحال نشده بود😕سرش راپایین انداخت ومشغول نوشتن ادامه جمله شد.گفتم: احمدآقا ننویس.مگه نشنیدی,جمال زنده است.اگه مامانم این پلاکاردروببینه,دق میکنه😢سرش رابلندکردوگفت:من جمال شمارادیدم.توی بهشت بود.همان دوماه پیش موقع عملیات شهیدشده!انگارآب سردی روی من ریخته بودند😰همه غم هابه سراغم آمد. 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿 #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۱۸ #شناخت احمدآقابه عنوان یک عارف عاقل ,به اتمام وظایف زندگی توجه
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت۱۹ یک باربه احمدآقاگفتم:شمااین مطالب راازکجامی دانید🤔قضیه شهادت جمال وزنده بودن ابوالفضل وچندین ماجرای دیگرکه ازشمادیده ام.احمدآقاطبق معمول حرف ازمراقبه ومحاسبه زد‌☹️می گفت:تامی توانی دقت کن که گناهی نکنی,تامی توانی مراقب اعمالت باش.آن وقت خواهی دیدکه همه زمان ومکان درخدمت توخواهندبود💯بعدنگاهی 👀به من کردوادامه داد:《بایدبیایدبالاترتابعضی چیزهاراببینید!بایدبیایید بالاترتابتوانم برخی چیزهارابگویم✅》بعدحرفی زدکه هنوزهم فهمیدن آن برایم دشواراست.گفت:خدای متعال به من عمرافرادرانشان داده😳خداوندمتعال به من فیوضاتی که به افرادمی شودرانشان داده!من می بینم برخی افرادکه جمعه شب ها🌃به جلسات حاج آقاحق شناس می آیندانسان های بزرگی هستندکه باطن💖 انسان هارابه خوبی می بینند.امابه اعمالت دقت کن👌بنابراین مطلبی که ازاحمدآقا می شنیدیم درباره ی خودسازی بود.یک باربه همراه چندنفر👥👤ازبچه هادورهم نشسته بودیم. احمدآقاگفت:بچه ها,کمی به فکراعمال خودمان باشیم. احمدگفت:بچه هایکی ازبین ماشهید🌷خواهدشد.خودسازی داشته باشیم تاشهادت قسمت ماهم بشود.بعدادامه داد:بچه هاحداقل سعی کنیدسه روزازگناه پاک باشید.اگرسه روزمراقبه ومحاسبه اعمال راانجام دهیدحتماً به شماعنایاتی می شود💯بچه هاازاحمدآقاسوال کردند:چی کارکنیم تاماهم حسابی به خدای متعال نزدیک شویم.احمدآقاگفت:چهل روزگناه نکنید❌مطمئن باشیدکه گوش👂 وچشم شمابازخواهدشد.واین اشاره ای به همان حدیث معروف است که می فرماید:هرکس چهل روزاعمالش برای خداوند متعال خالص باشد,خداوندمتعال چشمه های حکمت رابرزبان اوجاری خواهدکرد✅احمدآقابه دلایلی اظهارلطف بیشتری به من داشت.خانواده ی ماشلوغ بودوخانه🏠 کوچکی داشتیم.برادرمن هم شهیدشده بود.برای همین خیلی به تربیت من دقت می کرد👌همیشه برخی صحبت هاراازطریق من به دیگربچه هاانتقال می داد.به یاددارم یک باربه من گفت:به این رفقای مسجد🕌بگودروغ نگویند🚫وقتی کلام دروغ ازدهان کسی خارج می شودبه قدری بوی گنددرفضامنتشرمی شودکه اصلاًتحمل آن راندارم🙈 آیت الله جوادی آملی (حفظه الله)درکتاب📚 عمل عرفانی,ص۳۹به بعدمی فرمایند:《عبادت, اگرباتفکری که جان رامتوجه حق می کندهمراه باشد,انسان راکاملاًدرمسیرحق قرارمی دهدوسبب نجات آدمی می شود✅درعبادات,بدن کاملاً تابعه روح می شودواگرجان انسان دراین حالت باتفکرمتوجه حق باشد,کاملاًدرمسیرحق قرارمی گیردوگرنه انسان جزشقاوت چیزی به دست نمی آورد👌چنان که درروایتی درکافی,ج۱,ص۶۳آمده:《آگاه باشیددرعبادتی که درآن تفکرنباشدخبری نیست...عارف همه ی کارهارابه دستور"هوالاول"وبرای لقای"هوالاخر"انجام می دهدوگویاحق رادرهمه ی مظاهرش می بیند✅》باچندنفرازرفقا راهی قم شدیم,بعداززیارت به همراه احمدآقاودوستان به خانه ی یکی ازرفقارفتیم وشب🏙 راماندیم.نیمه ی شب بودکه احمدآقابیدارشد.من هم بیدارشدم ولی ازجای خودم بلندنشدم😶احمدآقامی خواست برای نمازوضوبگیردامااحساس کرداین کارباعث اذیت صاحب خانه می شود😑لذاقرآن رابرداشت ودرگوشه ای ازاتاق مشغول خواندن قرآن شد.اوبیداری درسحرراحفظ کردولی برخلاف همیشه نمازشب نخواند❌ومن رفتاراورامشاهده می کردم👀بعدهم که اذان راگفتندورفقابیدارشدندوضوگرفتیم ونمازخواندیم.روزبعدباایشان صحبت می کردم.به دلیلی صحبت ازسحرگاه وقرآن احمدآقاشد.ایشان به من گفت:من به خاطررعایت حال صاحب خانه نتوانستم وضوبگیرم ونمازشب بخونم😕,امابه واسطه قرائت قرآن درآن سحرگاه پاداش عظیم وتاثیرات عجیبی به من داد.رفتاراحمدآقاواین حکایت اوبرای من عجیب 😳بود.اودرآن سحرگاه بدون وضومشغول قرآن شدوازعنایات خداوندمتعال به خودش صحبت می کرد!اوبه خاطرخداوندمتعال نخواست که صاحب خانه اذیت شودوخدای متعال این گونه مزدش راداده بود✅احمدآقامصداق کلام استادش,حضرت آیت الله حاج مجتبی تهرانی,بودکه می فرمودند:بارهادیده بودم که احمدآقامی گفت:اگراحساس کنم نمازشب باعث شودکه صبح🌅,برای رفتن به محل کاریاسردرس چرت بزنم یقیناًنمازشب راترک می کنم💯 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت۱۹ #عارفانه یک باربه احمدآقاگفتم:شمااین مطالب راازکجامی دانید🤔قضیه
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۰ اواگربرای ماازباطن عالم حقیقت اعمالمان می گفت. بلافاصله ادامه می داد:این هارامی گویم که شماهم بالابیایید👌نه اینکه به این دنیای ظلمانی دل خوش کنید😏وخودراازفیض بزرگ عالم محروم کنید.احمدآقادرسنین جوانی ونوجوانی به جایی رسیده بودکه راههای آسمان رابهترازراههای زمین🌏 می شناخت.یکبارخیلی به اواسرارکردیم که احمدآقاشماامام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رادیده اید?مثل همیشه خیلی زیرکانه ازپاسخ به این سوال شانه خالی کرد.اوباجواب های سطحی واینکه همه بایدمطیع دستورات آقاباشیم ومشاهده ی حضرت نشانه ی کمال نیست و....به ماپاسخ داد.ازطرفی سن مابرای شنیدن چنین مطلبی زودبود.یک باراحمدآقاازبچه های مسجد🕌امین الدوله به زیارت قم وجمکران رفتیم.درمسجدجمکران پس ازاقامه نمازبه سمت اتبوس🚎 برگشتیم.ایشان هم مثل ماخیلی عادی برگشت.راننده گفت:اگرمی خواهیدسوهان بخریدیاجایی برویدو....یک ساعت🕰 وقت دارید.ماهم راه افتادیم🚶 به سمت مغازه ها,یکدفعه دیدم👀 احمدآقاازسمت پشت مسجدبه سمت بیابان شروع به حرکت کرد! یکی ازرفقایم راصدا🗣کردم.گفتم:به نظرت احمدآقاکجامی ره⁉️دنبالش راه افتادیم.آهسته شروع به تعقیب اوکردیم!آن زمان مثل حالانبودحیاط آن بسیارکوچک وتاریک بود.احمدجایی رفت که اطراف اوخیلی تاریک شده بود! ماهم دنبالش بودیم. هیچ سروصدای ازسمت مانمی آمد🚫یک دفعه احمدآقابرگشت وگفت:چرادنبال من می آیید⁉️جاخوردیم.گفتیم:شماپشت سرت رامی بینی?چطورمتوجه ماشدی?احمدآقاگفت:کارخوبی نکردید❌برگردید.گفتیم:نمیشه,ماباشمارفیقیم.هرجابری ماهم می یایم.درثانی اینجاتاریک وخطرناکه,یک وقت کسی,حیوانی,چیزی به شماحمله می کنه...گفت:خواهش 🙏می کنم برگردید.ماهم گفتیم:نه,تانگی کجامی ری مابرنمی گردیم!دوباره اسرارکردوماهم جواب قبلی...سرش راانداخت پایین😔,باخودم گفتم:حتماًتودلش داره مارودعامکنه!بعدنگاهش رادرآن تاریکی به صورت ماانداخت وگفت:طاقتش رودارید?می تونیدبامن بیاید⁉️ماهم که ازهمه احوالات احمدآقابی خبربودیم,گفتیم:طاقت چی رو?مگه کجامی خوای بری?!نَفسی کشید😤وگفت:دارم می رم دست بوسی مولا.باورکنیدتااین حرف رازدزانوهای ماشُل شد.ترسیده بودیم😲من بدنم لرزید.احمداین راگفت وبرگشت وبه راهش ادامه داد.همین طورکه ازمادورمی شدگفت:اگه دوست داریدبیایدبسم الله.نمی دانیدچه حالی بود.شایدالان باخودم می گویم ای کاش می رفتی.امّاآن لحظه وحشت وجودمارافراگرفته بود.باترس ولرز😰برگشتیم.ساعتی بعددیدیم احمدآقاازدوربه سمت اتوبوس می آید.چهره اش برافروخته😞 بودباکسی حرف نزد😶وسرجایش نشست.ازآن روزسعی می کردم بیشترمراقب اعمالم باشم.باردیگرشبیه این ماجرادرحرم🕌 حضرت عبدالعظیم(علیه السلام)پیش آمد.یکی ازبرنامه های همیشگی وهرهفته مازیارت مزارشهدادربهشت زهرا(سلام الله علیها) بود.همراه احمدآقامی رفتیم وچقدراستفاده می کردیم.خاطرم هست که یکی ازهفته هاتعدادبچه هاکم بود.برای ماازارادت شهدا🌷به معصومین ومقام شهادت و....می گفت.درلابه لای صحبت های احمدآقابه سرمزارشهیدی رسیدیم که اورانمی شناختم.همانجانشستیم فاتحه ای خوندیم.امااحمدآقاگویی مزاربرادرش رایافته وحال عجیبی پیداکرد😳 درمسیربرگشت آهسته سوال کردم:احمدآقاآن شهیدرامی شناسی?پاسخ داد:نه!پرسیدم:پس برای چه سرمزازاوآمدیم?امّاجوابی نداد.فهمیدم حتماًیک ماجرای دارد✅اسرارکردم.وقتی پافشاری من رادیدآهسته به من گفت:اینجابوی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)رامی داد😍مولای ماقبلاً به کنارمزاراین شهیدآمده بودند.البته چندباربرای من گفت:اگراین حرف هارامی زنم فقط برای این است که یقین شمازیادشودوبه برخی مسائل اطمینان پیداکنی 💯وتازنده ام نبایدجایی نقل کنی.احمدآقادردفترچه📒 یاداشت وسررسیدآخرین سال خودنیزازاین دست ماجراهانقل کرده است. 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت ۲۰ اواگربرای ماازباطن عالم حقیقت اعمالمان می گفت. بلافاصله ادامه م
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۱ 〽️احمدآقااعتقادداشت اگرمستحب مهمی مثل نمازشب جلوی کاری که به اوواجب است رابگیردیاباعث اختلال درآن کارشود,بایدنمازشب راکنارگذاشت✅البته ایشان معمولاُ شبها🌃رازودمی خوابیدتابرای نمازشب وکارروزانه دچارمشکل وخستگی نشود👌فقط شب هایی که دربسیج بودوآماده باش و...بودکاربرایش سخت می شد.نمازصبح 🌅رادرمسجدامین الدوله خواندیم.من دیدم که احمدآقابعدازنمازبه محل بسیج رفت ومشغول استراحت شد‌.من بارهاازخودایشان همین موضوع راسوال کردم.گفت:من دیشب بخاطربرنامه های بسیج کم خوابیده 😴بودم.ترسیدم به خاطرخستگی وکسالت,درطی روزدچارلغزش یابرخوردتندبادیگران شوم.برای همین استراحت کردم.کارهاواعمال عرفانی احمدآقابرای همه ی شاگردان ودوستان درس عبرت بود💯هرکس به فراخوروجودخودازخرمن ویژگی های ایشان بهره می بردواستفاده می کرد.ایشان هیچ گاه گِردگناه نچرخید.یک باردرنامه ای نوشته بود:مومن سنگینی معصیت راچون کوه⛰ اُحد برروی شانه های خودحس می کند.همیشه توصیه می کردگناه راکوچک نشماردوازانجام کارهای نیک نهراسد.❌درنامه ای که ازجبهه برای یکی ازدوستانش نوشته بودآورده:《امام صادق(علیه السلام)فرمودند:درتوصیه های شیطان 👹به یارانش آمده است که سه خصلت دربنی آدم بگذریدتامن خیالم راحت شود.-کارهای پرمعصیت رانزدآن هاکوچک جلوه می دهد.-کارهای پسندیده وخوب رانزدآن هاسخت(وبزرگ)جلوه دهیدتاانجام ندهند.-تکبروخودپسندی رانزدآن هابه وجودآورید😈برادران محترم!نکندخدای نکرده دراین سه دام شیطان که درآن غوطه ورهستیم بیشترآلوده شویم🙈مومن واقعی اگریک معصیتی انجام دهد,سنگینی آن رامانندکوه اُحدبرروی شانه اش حس می کند.امامنافق اگرمعصیتی انجام دهد,مگسی آن راازروی صورتش بلندکند✅》 ۸۶ 🔆بزرگان دین مابر این عقیده بودندکه راه دیدار👀بامولاوصاحب وامام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)بازاست.حتی برخی ازبزرگان راه وصول وملاقات💞 باحضرت رابرای مخاطبان خودبیان می دارند.اماهمین علمامی گویند:اگرکسی مدعی دیدارباچهره ی دلربای 😍حضرت شدواین راوسیله ای برای کسب شهرت و....قرارداداوراتکذیب کنید👌کمااینکه دراین دوران,مدعیان دروغین ملاقات باحضرت زیادهستندودُکان این افرادمشتری های زیادی دارد.امابایدگفت انسانی که دراوج بندگی خدای متعال قرارداردجوانی👱 که باگناه ومعصیت میانه ای ندارد.وشخصی که به خاطرخدای متعال ازلذات دنیاگذشته است,یقیناًمراتب کمال رایکی پس ازدیگری طی خواهدکرد👌کسی که هرروزبعدازنمازجماعت دعای عهدراترک نمی کند🚫هرجمعه دعای ندبه رابامشقت بسیاربرگزارمی کند,کسی که به خاطرجشن نمیه شعبان بسیارتلاش می کند,همیشه برای نوجوانان ازمولایش وامام زمانش می گوید,این شخص حسابش بابقیه فرق دارد.💯 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت ۲۱ 〽️احمدآقااعتقادداشت اگرمستحب مهمی مثل نمازشب جلوی کاری که به ا
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۲ شب اول محرم که می رسیدهمه ی مسجد🕌امین الدوله سیاه🏴 پوش می شد‌.همه ی مسجدعزاداری می شد.این سنت حسنه ازگذشته درمیان ماایرانی هابود👌حتی درروایاتی هست که امام رضا(علیه السلام)دراول محرم خانه خودراسیاه پوش می کردند.ایشان سفارش می کردند:اگرمی خواهیدبرچیزی گریه کنید,برامام حسین (علیه السلام)گریه کنید😭احمدآقادراین کارپیش قدم بود.حتی اگردیگران می خواستنداین کارراانجام دهند,خودش رابه آن هامی رساندوباتمام وجودمشغول سیاهی زدن می شد.یک سال🗓 رایادم هست که احمدآقانتوانست برای اول محرم به مسجدبیاید,بچه های بسییج ومسجدمشغول به کارشدندوخیلی خوب همه شبستان راسیاه پوش کردند.ظهربودکه احمدآقابه مسجدآمد.جمع بچه هادورهم جمع بودند.احمدآقابی مقدمه نگاهی 👀به درودیوارکردوجلوآمد.بعدگفت:بچه هادست شمادردنکند🙏 امّابُغض گلویش راگرفته بود😢اوادامه داد:شماافتخاربزرگی پیداکردید.بچه هاآقاامام حسین (علیه السلام خودشان ازشماتشکرکردند😔 برخی ازبچه هابه راحتی ازکناراین جمله گذشتند,امّامن که حالات ایشان رامی دانستم خیلی به این جمله فکرکردم.احمدآقاتوسل به اهل بیت(علیهم السلام)خصوصاًکشتی 🚢نجات آقاابااعبدالله (علیه السلام)رابهترین وسیله برای تقرب به پروردگارومحوگناه می دانست💯برای همین به بنده امرمی کردکه برای بچه هامداحی کنم.هربارکه به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام)می رفتیم به من می گفت: همین جاروبروی حرم بشین وبرای بچه هابخوان.دردست نوشته های احمدآقابه این امرمهم بسیارسفارش شده.حتی توصیه می کردکه برای ازبین رفتن تاریکی قلب وروح,متوسل به شهید🌷کربلاشوید.دریکی ازمتن های به جامانده دردفتر📒خاطرات احمدآقادرموردامام حسین(علیه السلام) آمده:《روزاربعین وقتی به هیئت رفتم درخودم تاریکی می دیدم.مشاهده کردم قفسی دراطراف من ایجادشده وزندانی شده ام!امّاوقتی سینه زنی وعزاداری شده مشاهده کردم که قفس ازبین رفت.این هم ازکرامات مجلس سیدالشهداء(علیه السلام)است✅بارهاشنیده بودم که می گفت:درمجالس گویی خودحضرت درکناردرمی ایستدوازمهمانان خودپذیرایی می کند.✅ ازدیگرمعصومین,که احمدآقازیادبه ایشان متوسل شدند,وجودنازنین صدیقه کبری حضرت زهرا(سلام الله علیها)بود.نام مبارک ایشان همیشه برزبان احمدآقاجاری بود.برای من جای تعجب است 😳بسیاری ازشهدای واراسته وسالک الی الله که باشهادت ازدنیارفتند,ارادت قلبی 💞به ام الائمه(سلام الله علیها) داشتند.احمدآقادریکی ازیادگارهای خودآورده:خداوندمتعال راشکر.مقام بالایی نزدام الائمه حضرت زهرا(سلام الله علیها)دارم👌 اواخرسال🗓۱۳۶۱بود.احمددرمدرسه ی مروی مشغول به تحصیل دررشته ریاضی بود.یک روزازمدرسه تماس☎️ گرفتندوگفتند: احمدچندروزاست به مدرسه🏦 نیامده?آن شب🌃,بعدازنمازکه به خانه آمدباسوالات متعددمامواجه شد:احمدچرامدرسه نمی ری?احمداین چن روزکجابودی?اوهم خیلی قانع وباصراحت پاسخ داد:من دنبال علم هستم.امّامدرسه دیگرنمی تواندنیازمن رابرطرف کند💯تاحالامدرسه برای من خوب بود.امّاآنجابرای من چیزی ندارد☹️من چندروزاست که درکنارطلبه هاازجلسات وکلاس های حاج آقاحق شناس استفاده می کنم.به این ترتیب احمددوران تحصیل رسمی رادردبیرستان رهاکردوبه جمع شاگردان مکتب امام صادق(علیه السلام)وطلاب علوم دینی پیوست✅احمدآقادورانی که رشته ی ریاضی رادردبیرستان می خواندنیزدرکناردرس مشغول مطالعه کتب 📚حوزوی بود.امّاتمام وقت مطالعه خودرابه این امراختصاص داده. اوطلبه رسمی,به این صورت که همه ی کتاب های درسی حوزه رابخواندنبود❌بلکه درمحضراستادبزرگوارخودش شاگردی می کرد.برای همین آیت الله حق شناس ودیگربزرگان حوزه ی طلبه ی امین الدوله کتاب های مختلفی رابه اومعرفی می کردتابخواند.اوسیرمطالعاتی خاصی داشت درکنارآن بارهادیده بودم که کتاب های علمی می خواند‌.هیچ وقت اورابیکارنمی دیدم.برای وقت خودش برنامه داشت.بعدازآن مطالعه وکارهای مسجدورسیدگی به کارهای فرهنگی وپذیرش بسیج و....چندباردرهمان سنین شانزده سالگی تصمیم به حضوردرجبهه گرفت.امّابه دلیل اینکه یکی ازبرادرانش شهید🌷شده بودو...موافقت نشد🚫تااینکه سال ۱۳۶۲تصمیم خودراگرفت برای کمک به اهداف انقلاب واینکه بتواندحداقل کاری انجام داده باشدواردسپاه پاسداران شد.احمدآقابلافاصله جذب واحدسیاسی وابسته به دفترنمایندگی ولی فقیه درسپاه شد✅به یاددارم که می گفت:مادرمجموعه ای قرارداریم که زیرنظرآیت الله محلاتی است وازایشان هم تعریف می کرد.احمدآقادردفترآقای محمدی عراقی مشغول فعالیت شد.شنیده بودم درواحدسیاسی سپاه مشغول فعالیت است.شماره تلفن محل کارایشان راداشتم.تماس 📞گرفتم وشروع کردم سربه سراحمدآقاگذاشتن😌 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت ۲۲ #محرم شب اول محرم که می رسیدهمه ی مسجد🕌امین الدوله سیاه🏴 پوش م
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت۲۳ وقتی فهمیدکه من هستم خندید☺️وگفت:اینجاوقت من دراختیار سپاه است.اگرکاری داشتی شب🌃 توی مسجدصحبت می کنیم.شب هم توی مسجد🕌به سراغ احمدآقارفتم.نیروهای واحدسیاسی اطلاعات مهمی دراختیارداشت.گفتم:احمدآقاچن تا ازخبرهای دست اول رابه من بگو!نگاهی👀 به من کردوبرای اینکه دل من رانرنجاندچن خبرمهم همان روزراکه همه ی مردم ازاخبارشنیده بودن بیان کرد!احمدآقادوسال درواحدسیاسی سپاه حضورداشت.دراین مدت به اواجازه ی حضوردرجبهه رانمی دادند🚫تااینکه توانست موافقت مسئولان رابرای حضوردرجبهه بگیردوبه صورت بسیجی راهی شد. یک دستگاه موتورسیکلت 🏍تریل ۲۵۰ ازطریق سپاه پاسداران دراختیاراحمدآقابود.نامه ای💌 ازسپاه برای معرفی به راهنمایی رانندگی دریافت کردومشکل گواهینامه رابرطرف کرد ازمسئولین سپاه اختیارکامل موتورراگرفته بود,یعنی اجازه داشت درامورمختلف شخصی وکارهای مسجدازآن استفاده کندوهمه هزینه های💵 موتورراخودش پرداخت کند.این موتورخیلی بزرگ بودبه طوری که وقتی توقف می کردپای احمدآقابه سختی به زمین می رسید😐یک روزسراغ ایشان رفتم وگفتم:برایکی ازکارهای مسجددوساعت ⌚️موتوررالازم داریم.ساعت دوعصر موتورراتحویل دادوماهم حسابی مشغول شدیم!خیلی حال می داد😌دوساعت ما,تاغروب قرارادامه پیداکردوباهزارخجالت وناراحتی😔 رفتم درب خانه ی احمدآقا.برادرایشان دم درآمد.گفتم:می شه احمدآقاراصداکنید.می خواهم موتور راتحویل بدهم🙁برادرشان رفت وبرگشت وگفت بدیدبه من.آن شب وقتی احمدآقابه مسجدآمدخیلی خجالت زده بودم🙈‌امّاخیلی عادی باماصحبت کرد.اواصلاً ازماجرای موتورحرفی نزد❌بعداً فهمیدیم که ازبدقولی ماحسابی ناراحت بوده.برای همین خودش برای گرفتن موتورپشت درنیامد.تاناراحتی وعصبانیتش ازبین برود✅موتوراحمدآقاکاملاً دراختیارکارهای مسجدبود.ازعدسی 🍵گرفتن برای دعای ندبه ی مسجدتا...یک روزبه همراه احمدآقابه دنبال یکی ازکارهای مسجدرفتیم.بایدسریع برمی گشتیم.برای همین سرعت موتورراکمی زیادکرد.خُب خیابان هم خلوت بود.موتورتریل ۲۵۰هم کمی شتاب بگیره دیگرکنترلش سخت است😮باسرعت ازخیابان درحال عبوربودیم یکدفعه خودرویی🚕 که درسمت چپ ماقرارداشت بدون توجه به مابه سمت راست چرخید!درسمت راست ماهم یک خودروی دیگردرحال حرکت بود زاویه ی عبور ماکاملاًبسته شد😵دریک لحظه گفتم:تمام شد.الان تصادف می کنیم.ازترس😨 چشمم رابستم ومنتظرتصادف بودیم!لحظاتی بعدچشمم رابازکردم دیدم احمدآقابه حرکت خودادامه می دهد😱 من حتی یک درصدهم احتمال نمی دادم که سالم ازآن صحنه عبورکرده باشیم.بارنگ پریده وبدن لرزان😰 گفتم:چی شد?مازنده ایم⁉️ احمدآقاگفت:خداروشکر.بعدهاوقتی درباره ی آن لحظه صحبت کردم به من گفت:خداوندمتعال ماراعبورداد💯مابایدآنجاتصادف می کردیم.امّافقط خداوندمتعال بودکه مارانجات داد.من درآخرین لحظه کنترل موتورراازدست دادم وفقط گفتم:خدا✅بعددیدم که ازمیان این دوخودروبه راحتی عبورکردیم❗️ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت۲۳ وقتی فهمیدکه من هستم خندید☺️وگفت:اینجاوقت من دراختیار سپاه است.ا
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۴ تابستان ۶۴ تهدیدش کرده بودند😱گفته بودند:توراترورمی کنیم.حتی به محل کاراحمدآقازنگ 📞زده بودندوگفتند:تورامی کشیم😶آمده بودمسجدوبرای بچه هاصحبت کرد.تقریباً اوایل تابستان سال🗓۱۳۶۴بود.آن زمان احمدآقادراوج مسائل معنوی بود‌👌بعدازجلسه برای من ویکی ازبچه هاگفت:ظاهراًتقدیرخداوندمتعال برشهادت 🌷من است.توی همین چندروزآینده!خیلی تعجب😳 کردیم.آن موقع ماچهارده ساله بودیم.گفتیم:احمدآقایعنی چی?شماکه جبهه نیستی!گفت:بله,امّامن درتهران شهیدمی شوم.به دست منافقین.مابه حرفهای احمدآقاکاملاً اعتمادداشتیم‌✅برای همین خیلی ناراحت شدیم.هرروزمنتظریک خبرناگواردرمحل بودیم.شب هاوقتی درمسجدچشم مابه احمدآقامی افتادنفسی😤 به راحتی می کشیدیم ومی گفتیم:خدای متعال راشکر.تااینکه یک شب 🌃بعدازنماز,وقتی پریشانی رادرچهره ام دیدبه من گفت:ناراحت نباش,قضاوقدرالهی تغییرکرده,من فعلاًشهیدنمی شوم🚫 بعدادامه داد:من چندماه دیگردرکنارشماخواهم بود.نمی دانیدچقداین خبربرای من خوشحال 😌کننده بود.بعدهاازبرادراحمدآقاشنیدم که این قضیه خیلی جدی بوده وبرای همین آن چندروزاحمدآقابه صورت مصلح🔫 درمحل حضورداشته.مسجد🕌امین الدوله درماه 🌙رمضان ودرتابستان ۱۳۶۴عجیب بود.نوای مناجات های مرحوم سیدعلی میرهادی,سخنرانی های انسان ساز حاج آقاحق شناس ,زندگی درکناراحمدآقاو...این هاشرایطی راپدیدآوردکه یکی ازبه یادماندنی ترین ایام عصرمن شد💯حاضرم هرچه خداوندمتعال می خواهدبدهم ویک باردیگرآن ایام نورانی تکرارشود👌سحرهابعدازخوردن سحری دوباره به مسجدمی امدیم وبعدازنمازبااحمدآقاقرآن می خواندیم.آن موقع من وایشان تنهابودیم.بسیاری ازنصیحت های انسان سازازایشان مربوط به آن سحرهای نورانی بود✅درایام تابستان واوایل پاییز۱۳۶۴حال وروزاحمدآقابسیارتغییرکرده بود نمازهای اوازقبل عجیب ترشده بود.درزمان اقامه ی نمازجماعت صورتش ازاشک😭 خیس می شد.بدنش به شدت می لرزید.مانندپرنده ای🕊 شده بودکه دیگر توان ماندن درقفس دنیارانداشت.من باخودم می گفتم: بعدازاین احمدآقاچگونه می خواهدزندگی کند❓ازهمان ایام وقتی درباره ی کرامات ومشاهده ی اعمال افرادو...صحبت می کردم کمترجواب می دادومی گفت:برای کسی که می خواهدبه سوی خداوندمتعال حرکت کنداین مسائل سنگریزه های راه است❗️ یامثال می زدکه خداوندمتعال به برخی ازسالکان طریق وانسان های واراسته عنایاتی مانندچشم برزخی ویاطی الارض عطاکرد.امّاآن هاباتضرع😢 ازخداوندمتعال خواستندکه این مسائل راازآن هابگیرد! چون این هانشانه ی کمال انسان نیست❌ احمدآقامی گفت:بزرگان ماعلاقه دارندزندگی عادی مانندبقیه مردم داشته باشند.یادم هست می گفت:همین طی الارض که برخی آرزوی آن رادارندازاولین کارهایی است که یک مومن می تواندانجام دهد.امّااهل سلوک همین راهم ازخدای متعال نمی خواهند🚫یادم هست احمدآقاعینکی شده بود.گفتم:خُب شماقرآن بیشتربخوان.می گویند:هرکس قرآن بخواندمشکلات ودردچشمانش برطرف می شود.لبخندی 😊زدوگفت:می دانم که اگربه نیت شفای چشم خودم قرآن بخوانم,حتماًضعف چشمانم برطرف می شود💯بعدادامه داد:امّانمی خواهم به این نیت قرآن بخوانم!می خواهم زندگی ام روال عادی داشته باشه!آن ایام نورانی خیلی زودسپری شد.باشروع پاییزمدارس🏦 بازشدوتابستان زیبای من به پایان رسید😔امّانمی دانستم این آخرین فرصت های من درکناراحمدآقاست که سریع طی می شود 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۲۴ تابستان ۶۴ تهدیدش کرده بودند😱گفته بودند:توراترورمی کنیم.حتی به
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۵ کلیدشخصیت احمدآقابعدازگذشت سه دهه که اززندگی اومی گذردقابل تحلیل است💯بسیاری ازدوستان بعدازشنیدن خاطرات ایشان علاقمندشنیدن ویژگی های شخصیتی این بنده ی مخلص خدای متعال شدند.به آن هابایدعرض کنیم که:اولاًاحمدآقابسیارانسان کتومی بود,یعنی ازحالات درونی خودنمی گفت❌اوکه دردرجات بالای عرفانی ومعرفت قرارداشت مانندساده ترین مردم رفتارمی کردتاهیچ کس ازدرون اومطلع نشود. دراینجاست ,انسانی که شور😍خدای متعال رادرسرداردتمام حالات ودریافت های درونی خودرامی پوشاند.ولی خداوندمتعال مهراوراوعظمت اورادردل ها💚قرارمی دهد.خیلی هاازاحمدآقاچیزی خاصی نمی دیدند.همان نمازواخلاق خوب وتواضع و...بودامّاعاشقش💞 بودند.ایشان قلب هارافتح کرده بود.اوبه دیگران یادداده بودکه می توان درجریان عادی زندگی قرارداشت ومال دیگران ودرمیان مردم زندگی کردامّاباخداوندمتعال بود👌احمدآقابرخی ازداشته های درونی خودراروی کاغذ📄می آوردتایادگاربماندوبه تعدادی ازدوستان رازدارخودبیان می کردتاشایدآن هاهم حرکتی کنند.گاهی اوقات که پاره ای ازعنایات الهی رابرای دوستان خاص خودمی گفت:بلافاصله تاکیدمی کرد:تازنده هستم برای کسی نگویید❌یعنی معلوم است که این احمدآقاازگفته های خودچیزی نمی خواهدجزرشددیگران.می خواست راه سفربه سوی خدای متعال برای دوستان ناممکن جلوه نکندودیگران به خاطرسختی های راه وزمانه ناامیدنشوند.وبدانندکه راه رسیدن به محبوب همیشه بازاست💯ویژگی دیگراوهمت بالاوپشتکاردرمسیرخدای متعال بود.اویک باربه ندای توحیدلبیک گفت وتاآخرعمردراین راه استقامت کرد.خداوندمتعال درآیه ی ۱۳سوره احقاف می فرماید: ۱۰۴ص《به درستی که کسانی که بگویندبه پروردگارایمان آورده ایم واستقامت داشته باشندپس برای آن ها هیچ ترس واندوهی نیست💯》ایمان احمدآقامقطعی نبود.وقتی تصمیم گرفت مردانه همت💪 می کردوکاررابه سرانجام می رساند.نمونه ی این فعالیت هادرنمازجمعه بچه هاوبرگزاری دعای ندبه و....قابل مشاهده است.اودرکارهای مسجد🕌خالصانه برای خداوندمتعال زحمت کشیدوباهمتی وصف نشدنی تلاش کرد.ازدیگرویژگی های ایشان سیرمطالعات ایشان بود.احمدآقابانظم خاصی مشغول مطالعه می شدوهیچ گاه ازمطالعه غافل نشد.به یکی ازدوستان گفته بودمن حداقل روزی یک ساعت⌚️ برنامه ی مطالعه ی جایی دارم‌.احمدآقامخاطب شناسی راسرلوحه ی کارهای خودش درمسجدقرارداده بود.اودرکناربچه های کوچک ترمانندخودآن هامی شددرمواجه بابچه های شلوغ ومشکل سازبسیارصبوربودو....بیشترین وبارزترین صفت ایشان ادب ومهربانی وتواضع بود✅هیچ کس ازاحمدآقابی ادبی ندیده بود احترام وتواضع ومهربانی ایشان زبانزد بچه های مسجدبود.ایشان همه ی بچه هارامودبانه صدامی کرد.هیچ کس درحضوراوکوچک نبود.ممکن نبودباکسی به خصوص نوجوانان باخشونت😖 برخوردکند.بزرگ ترین عامل جذب ایشان ادب ومهربانی ایشان بود👌 ایشان درمقابل همه ی تازه واردهاازجابلندمی شدواحترام می کردبرای تشویق بچه هابه آن هاهدیه 🎁می دادکه بیشترهدایای ایشان کتاب📓 بود.هرگزندیدیم که درامورمعنوی ودینی کسی رامجبورکند,بلکه آن قدرعاشقانه 😍اززیبایی های اعمال دینی می گفت تاهمه به آن گفته هارفتارکنند.اگرموضوع خنده داری گفته می شد,مانندهمه می خندید😊و...امادرمقابل معصیت وگناه واکنش نشان می داد.همه می دانستندکه اگردرمقابل احمدآقاغیبت کسی راانجام دهند,باآن هابرخوردخواهدکرد📛درکناراین مواردبایدادب درمقابل قرآن واهل بیت(علیه السلام)رااضافه کرد.احمدآقابسیاراهل توسل بود.درباره قرآن هم هرروزخواندن بادقت قرآن رافراموش نمی کرد.ایشان دروصیت نامه ی خودنیزبه قرآن بسیارسفارش کرده است👌این صفات وقتی درکنارهم قرارمی گیردچهره ی زیباومعصوم احمدآقارابه نمایش می گذارد;جوانی 👱مطیع حضرت حق بودودرکنارمابه سادگی زندگی کرد. 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۲۵ #ویژگی_ها کلیدشخصیت احمدآقابعدازگذشت سه دهه که اززندگی اومی گ
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۶ ستون نفرات رزمندگان ازکناریک باتلاق ودرمسیریک دشت درحرکت بود.شب🌌 بودوهوابسیارتاریک.درجلوی ستون احمدآقاقرارداشت.همین طورکه به آن هانگاه👀 می کردم یک باره یک گلوله خمپاره درکنارستون منفجرشد😵ترکش خمپاره فقط به یک نفراصابت کرد.قلب 💖احمدآقاراهدف قرارگرفت!بعدایشان به سمت راست چرخیدوکلماتی اززبانش خارج شدکه من نفهمیدم چه می گوید😶درآن لحظات احمدآقاجلوی چشمان من به شهادت 🌷رسید.ومن همان موقع حیرت زده😰 ازخواب پریدم.تاچنددقیقه بدنم می لرزید.روزبعددرمسجد🕌احمدآقارادیدم.خوابم رابرای ایشان تعریف کردم.اوهم لبخندی😊 زدوگفت:به شماخبرمی دهم که خوابت رویای صادقانه بوده یانه!پاییزسال🗓۱۳۶۴بود.تغییردررفتاراحمدآقاخیلی بیشترحس می شد.نمازهای ایشان همگی معراج شده بود.یادم هست یک باربعدازنمازبه ایشان گفتم:علت این همه لرزش شمادرنمازچیست⁉️می خواهیدبریم دکتر?گفت:نه,چیزی نیست. امّامن می دانستم چرااین گونه است.درروایات خوانده ایم که ائمه ی مادرموقع نمازوزمانی که درپیشگاه باعظمت حضرت حق قرارمی گرفتنداین گونه برخودمی لرزیدند✅این حالت برای کسی که درک کندوجودبی مقدارش ,اجازه یافته باخالق آسمان هاوزمین صحبت کندطبیعی است💯 این ماهستیم که درنمازوعبادات معرفت لازم رانداریم😶خلاصه روال برنامه های ماادامه داشت تااینکه شب به مسجدآمدوبعدازنمازصبح 🌅همه ماراجمع کرد.بعدازبچه هاخداحافظی کرد🖐وگفت:ان شاءالله فرداراهی جبهه هستم.احمدآقاازماحلالیت طلبیدوازاهل مسجدخداحافظی کرد.بعدهم به ماچندنفری که بیشترازبقیه باایشان بودیم گفت:این آخرین دیدارماوشماست😔من دیگرازجبهه برنمی گردم!دست آخرهم به من نگاهی کردوگفت:خواب شماعین واقعیت بود👌نمی دانم چراامّامن وآن بچه هاخیلی عادی بودیم.فکرمی کردیم حتماًبه مرخصی خواهدآمد.فکرکردیم که اگراحمدآقاهم برودیکی مثل ایشان پیدامی شود.نمی دانم چراهیچ عکس العملی ازماسرنزد🚫ماخیلی راحت باایشان خداحافظی کردیم وحلالیت طلبیدیم😑روزبعداحمدآقاباسپاه تسویه کردوبه صورت بسیجی راهی جبهه شد.همه کارهای مسجدراهم تحویل داد.دیگرهیچ کاری درتهران نداشت.مافقط ازنامه های💌 احمدآقافهمیدیم که ایشان رزمنده ی گردان سلمان لشکر۲۷حضرت رسول الله(صلی الله علیه وآله)است. 〽️پاییزسال ۱۳۶۴برای انجام پدافندی به همراه نیروهای گردان راهی منطقه ی تهران شدیم.گردان مابرای حفظ موقعیت منطقه ی مهران به این شهراعزام شد.استعدادگردان ماشامل ۴۵۰نفرازنیروهای بسیج وسپاه بود✅مادرضمن حضوردرمنطقه,مشغول بالابردن توان رزمی نیروهابرای حضوردرعملیات آینده بودیم.مدت حضورمادرمنطقه غرب زیادطولانی نشد🚫ماپس ازمدتی به دوکوهه آمدیم.دوره ی سه ماهه 🌙 حضوررزمندگان گردان مابه پایان رسیده بود.قراربودهمه نیروهای گردان ماتسویه بگیرندوبروند.لذاباتوجه به آغازعملیات والفجر۸درمنطقه فاو,برای همه ی رزمندگان صحبت کردم.گفتم:شمامی توانیدبرویدبرگ 📃تسویه همه شماآماده است.امالشکربرای عملیات بعدی احتیاج به نیرودارد.هرکس می تواندبماند.تعدادی ازبچه هابه دلایل شخصی ومشکلات رفتند.ولی بیشترنیروهااز جمله احمدعلی نیری درگردان باقی ماند😐البته من ایشان رااصلاًنمی شناختم ونشناختم❌ماراهی منطقه ی عملیاتی فاوشدیم‌.کاردراین منطقه بسیارسخت 😲بود.عراق باتکنیک کارشناسان غربی وشرقی شدیدترین موانع راپیش روی رزمندگان ایجادکرده بود.عبورازاروندباآن شرایط وپیچیدگی هاوعبورازده هامانع مختلف درمناطق دشمن کاری بودکه باتوکل به خداوندمتعال وقدرت ایمان امکان پذیرنبود💯هنوزبسیاری ازکارشناسان جنگی دنیاازنحوه ی عبورازرزمندگان ماازاروندورسیدن به مواضع عراقی هادرحیرت اند✅مادریکی ازمراحل عملیات حضوریافتیم نبرداصلی رزمندگان مابالشکرگاردریاست جمهوری عراق درکنارکارخانه نمک به شدت ادامه داشت.به نیروهای گردان ماماموریت مهمی داده شد.بایددرشب🌃 ۲۷بهمن که یک هفته ازشروع عملیات می گذشت به منطقه ی حُورعبدالله می رفتیم.ازتاریکی شب استفاده کردیم وبه یک ستون نیروهاراازکنارباتلاق وازجاده ی حُورعبدالله به سمت پل مهم منطقه منتقل کردیم.درطی مسیربودکه چندگلوله خمپاره💣 درکنارستون نفرات مابه زمین نشست.ماچندشهید🌷ومجروح داشتیم. امّاهرطوربودخودمان رابه حُورعبدالله رساندیم وحمله راآغازکردیم.البته بقیه بچه هاخصوصاً آنهاکه بابرادرنیری دریک دسته بودنداطلاعات بیشتری ازاودارند.👌 ─═ई ✨🔮✨ई═─ 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۲۶ #اعزام ستون نفرات رزمندگان ازکناریک باتلاق ودرمسیریک دشت درحر
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۷ پاییزسال🗓۱۳۶۴بود.به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم.وقتی واردپادگان دوکوهه شدیم ماراتقسیم بندی کرده وبه گردان سلمان فارسی فرستادند.گردان سلمان ازگردان های دائمی نبود❌بلکه هرزمان نیروی اعزامی زیادبودتشکیل می شدوزمانی که نیروکم بوداین گردان منحل می شد😕فرمانده گردان مابرادرمیرکیانی وجانشین ایشان (شهید)مطهری بود.من به همراهی سی نفردیگربه دسته دوم ازگردان های سوم این گردان رفتیم.مسئول دسته مابرادر(شهید)طباطبایی بود.چندجوان خیلی خوب ازمنطقه شمال تهران نظیربرادران میرزایی وطلایی بامابودند‌👌جمع خوبی داشتیم.ماهمگی دردواتاق ازطبقه اول ساختمان 🏢گردان سلمان ازدوکوهه مستقرشدیم.ازهمان روزهای اول متوجه شدم که یکی ازجوانان دسته ماحالات خاصی دارد✅به اوبرادرنیری می گفتند.آن روزهاهمه رفقااهل معنویت😍 بودند.امّاحالات اوفرق می کرد!وقتی فهمیدیم که ازشاگردان آیت الله حق شناس بوده ازاوخواستیم که امام جماعت دسته ماشود. هرچندزیربارمسئولیت نمی رفت,امّابافرمان مسئول دسته مجبورشدجلوبایستد😑اطاعت ازفرمانده واجب بود.خلاصه بچه های دسته ماحدودسه ماه🌙 ازوجوداواستفاده کردند.برادرنیری انسان ساکت وآرامی بود.لذابه راحتی نمی شدبه شخصیت اوپی برد.بیشتراوقاتی که مامشغول صحبت وخنده☺️ واستراحت و...بودیم اومشغول قرائت قرآن یامطالعه 📚می شد.درمیان بچه های دسته مایک نفربودکه بیش ازبقیه بابرادرنیری خلوت می کرد.آن هابایکدیگرمشغول سیروسلوک بودند.علی طلایی هیچگاه ازاحمدآقاجدانمی شد🚫آن هارازدارهم💞 بودند‌.طلایی تنهاپسریک خانواده ازشمال تهران بود.دریک خانواده مرفه بزرگ شده بود.خانواده ای که بعدهامتوجه شدیم زیاددرقیدوبندمسائل دینی نیستند❌اواینگونه آمده بودوخداوندمتعال احمدآقارابرایش قراردادتاباهم مسیرکمال راطی کنند.هرچندکه اوچندسال ازاحمدبزرگتربود,امّامثل مرادومریدی به دنبال برادرنیری بود.اوبهترازبقیه احمدآقاراشناخته بود✅برای همین هیچگاه ازاوجدانمی شد.به یک امام زاده🕌 رفتیم.ازآن جاپیاده برمی گشتیم.توی راه بودیم که بچه هابابرادرنیری مشغول صحبت شدند.آن جاحرف ازشهادت🎋 شد.مسئول دسته مازمان ونحوه شهادت خودش رابیان کرد!من باتعجب😳 گوش می کردم.احمدآقاهم گفت:من خواب برادرم رادیدم.آمددنبالم ومن روبردبه سمت آسمان. البته مدتی مانده تازمانش برسد☹️ علی طلایی هم گفت:من منتظریک خمپاره 💣شصت هستم که همراهش حورالعین ها😍بیان پایین و....☺️طلایی اطلاعات خوبی ازحالات درونی احمدآقاداشت.چیزهایی می دانست که کسی ازآن هاخبرنداشت.برای همین هیچگاه ازاحمدآقاجدانمی شد.یکبارکه داشتندبااحمدآقاقرآن می خواندندرفتم بین آنهانشستیم وعکاس 📸ازماعکس انداخت.که شدتصویرابتدای همین داستان.درمنطقه فاوبودیم که احمدآقاشهیدشد.درهمان شب🌃 طلایی هم مجروح شد😔بعدازعملیات دیدم رفقای قدیمی دورهم نشسته اندوازاحمدآقاحرف می زنند.آن هاچیزهایی می گفتندکه باورکردنی نبود😳 ازارتباط همیشگی احمدآقاباامام عصر《عجل الله تعالی فرجه الشریف》وبااطلاع ازبرخی مواردو...به رفقاگفتم:بایداین مواردراازعلی طلایی سوال کنیم اوبیش ازبقیه احمدآقاراشناخت.یکی ازدوستان قدیمی گفت:می خواهی بری سراغ علی طلایی⁉️باعلامت سرحرفش راتاییدکردم.دوستم گفت:خسته نباشی😏علی طلایی چندروزپیش توپدافندی منطقه فاوشهید🌷شدورفت پیش برادرنیری😢 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۲۷ #دوکوهه پاییزسال🗓۱۳۶۴بود.به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم.
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۸ ‌✨ بعدازمدتی حضوردردوکوهه اعلا شد📣که گردان سلمان برای پدافندی به منطقه شهرمهران اعزام می شود.خوب به یاددارم که هفتم دی ماه🌙۱۳۶۴به منطقه سنگ شکن دراطراف مهران رفتیم.شبانه🌃 جایگزین یک گردان دیگرشدیم.من واحمدآقاوعلی طلایی وچندنفردیگر دریک سنگربودیم.یادم هست که احمدآقاازهمان روزاول کارخودسازی خودرابیشترکرد✅اوبعدازنمازشب به سراغ بچه هامی آمد.خیلی آرام بچه هارابرای نمازصبح 🌅صدامی کرد.احمدآقامی رفت بالای سربچه هاوباماساژدادن شانه های رفقا,باملایمت 🙂می گفت:فلانی,بلند می شی?موقع نمازصبح شده.بعضی ازبچه هابااینکه بیداربودندازقصدخودشان رابه خواب می زدندتااحمدآقاشانه آن هاراماساژ بدهدبعدازاینکه همه بیدارمی شدندآماده نمازمی شدیم✅سنگرمابزرگ بودوپشت سراحمدآقاجماعت برقرارمی شد. بعدازنمازوزیارت عاشورابودکه احمدآقاسفره راپهن می کردومی گفت:خوابیدن 😴دربین الطلوعین مکروه است‌ بیایدصبحانه بخوریم😋مادرآن روزهاصبحانه فانوسی,می خوردیم,صبحانه ای درزیرنورفانوس 🙂چون هنوزهواروشن نشده بود.وقتی هم که هواروشن می شدآماده استراحت می شدیم.آن زمان دوران پدافندی بودوکارخاصی نداشتیم.فقط چندنفرکاردیده باقی راانجام می دادند.توی سنگرنشسته بودیم.یکدفعه صدای مهیب انفجارآمد😱پریدیم بیرون یک گلوله توپ مستقیم به طرف سنگرمااصابت کرده بود.گفتم:بچه هانکنه دشمن می خوادبیادجلو⁉️دراطراف سنگرماوبرروی یک بلندی,سنگرکوچکی قرارداشت که برای دیده بانی استفاده می شد.مسئول دسته مابه همراه دونفردیگردویدند🏃به سمت سنگردیده بانی.احمدآقامعمولاًانسان کم حرفی بوروآرام حرف می زدیکبارفریاد🗣زد:سرجای خودبایستیدنریداونجا😶هرسه نفرسرجای ایستادند!احمدآقاسرش رابه آهستگی پایین آورد.همه باتعجب به هم نگاه 👀کردیم این چه حرفی بودکه احمدآقازد😳 چرادادزد⁉️ یکباره صدای انفجارمهیبی آمد,همه خوابیدندروی زمین😑وقتی گردوخاک هافرونشست به محل انفجارنگاه 👀کردیم.ازسنگرکوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود😱 یکبارازفاصله دوربه سمت خط می آمدیم.یک خاکریزبه سمت خط مقدم کشیده شده بود.احمدآقاازبالای خاکریزحرکت🚶 می کرد.ماهم ازپایین خاکریزمی آمدیم.فرمانده گروهان ازدورشاهد👀حرکت مابود.یکدفعه فریادزد:برادرنیری,بیاپایین,الان تیرمی خوری😲احمدآقاسریع ازبالای خاکریزبه پایین آمد.همین که کنارمن قرارگرفت گفت:من تواین منطقه هیچ اتفاقی برام نمی افته.محل شهادت 🌷من جای دیگری است!چندروزبعددیدم خیلی خوشحاله😌تعجب کردم وگفتم:برادرنیری ندیده بودم این قدرشادباشی⁉️گفت:من توتهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدانکردم.امّااینجاتوانستم این کتاب 📓روپیداکنم.بعددستش رابالاآورد.کتاب《سیاحت غرب》دردست احمدآقابود. خداوندمتعال راشکرمی کنم.من درآن روزهایک دفترچه 📒 همراهم داشتم که کوچکترین وقایع رایادداشت می کردم.حدودسه دهه ازآن زمان گذشته امّاگویی همین دیروزبودکه...اواسط بهمن ازمنطقه پدافندی مهران به دوکوهه برگشتیم.بوی عملیات راهمه حس می کردند.یک شب🌃 برادرمظفری جانشین گردان برای ماصحبت کرد.ایشان گفت:که باپایان یافتن زمان حضورشمادرجبهه,می توانیدتسویه کنیدوبرگردید😑امّاعملیات نزدیک است.اگربمانیدبهتراست‌✅اکثربچه هاگفتندمی مانیم.امّاچندنفری ازماجداشدند.من اعتقاددارم گردان ماغربال شد💯چون کسانی ازماجداشدندکه هیچ بویی ازمعنویات نداشتند🚫یادم هست که۱۵بهمن,مارابه اردوگاه عملیاتی بردند.یک هفته آن جابودیم.خبرشروع عملیات والفجر۸رادربیستم بهمن,همان جاشنیدیم.دوروزبعدمابه آبادان رفتیم.روزبعدمارابه سوله کناراروندآوردند.روز۲۴بهمن مارابه آن سوی اروندمنتقل کردند.دوشب 🌃درسنگرهای پشتیبانی حضورداشتیم. ┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─ 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۲۸ ‌#صبحانه_فانوسی✨ بعدازمدتی حضوردردوکوهه اعلا شد📣که گردان سلما
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۹ *═✧❁﷽❁✧═* به ماگفتندکه مرحله دوم عملیات درراه است.این مرحله بسیارسخت ترازحمله اول است👌چون دشمن درهوشیاری کامل است.شب🌌۲۷بهمن بود.برادرنیری وصیت نامه📃 خودرانوشت.موقع غذایک بسته حلواشکری رابازکردوگفت:بچّه هاباییدحلوای خودمان راتاقبل ازشهادت بخوریم😋نمازمغرب وغذاکه تمام شد,آماده حرکت شدیم.فرمانده گردان ومسئول محوربرای ماصحبت کردند.گفتند:شماازپشت منطقه عملیاتی بایدحرکت خودراآغازکنید.شمامسیرجاده حُورعبدالله راجلومی رویدازکنارباتلاقهاعبورمی کنیدوازمواضع گردان حمزه هم ردمی شوید.کمی جلوتربه یک پل مهم می رسیداین پل بایدمنهدم شود🚫چون درادامه عملیات احتمال داردکه نیروهای زرهی دشمن باعبورازاین پل نیرهای مارامحاصره کنند.صحبت های فرمانده به پایان رسید.امّاباتوجه به هوشیاری دشمن وشدت آتش🔥,احتمال موقعیت ماکم بود.برای همین گردان دیگری برای پشتیبانی گردان ماآماده شدند.شرایط بدی درخودم احساس می کردم. مسئول دسته روبه من کردوگفت:دوست داری شهیدبشی?گفتم:هرچه خداوندمتعال بخواهد.من اومده ام که وظیفه ام راانجام بدم.گفت:پس هیچی☹️,مطمئن باش شهیدنمی شی❌برای شهادت بایدالتماس کرد.کسی همینطوری شهیدنمی شود✅حرکت گردان آغازشد.هیچکس نمی دانست تاساعاتی⏳ دیگرچه اتفاقی می افتد. گردان ماباعبورازنخلستان🌴 هاخودش رابه جاده مهم حُورعبدالله رساند.حرکت نیروهاپشت سرهم دریک ستون آغازشد.برادرمیرکیانی جانبازبودونمی توانست پابه پای بچّه هاحرکت کند.برای همین برادرمظفری گردان راهدایت می کرد.رسیدیم به مواضع بچّه های گردان حمزه.بارش خمپاره💣 دراطراف ماشدت یافته بود.اکثرخمپاره هاداخل منطقه باتلاقی می خوردومنفجرنمی شد!آن شب 🌌دسته سی نفره مادرسرستون گردان حرکت می کرد.برادرنیری هم که جانشین مسئول دسته بودجلوترازبقیه قرارداشت.مابه سلامت ازاین مرحله گذشتیم.ساعتی بعدباسکوت کامل خودمان رابه مواضع دشمن نزدیک کردیم.صدای🗣صحبت عراقی هارامی شنیدم.درزیرنورمنورهاسنگرهای تیرباردشمن رادردوطرف جاده می دیدم👀.نَفس درسینه من حبس شده بود.بچّه هاهمین طورازراه می رسیدندوپشت سرهم می نشستند.یادساعتی قبل افتادم که همه بچّه هاازهم حلالیت می خواستند.یعنی کدام یک ازبچّه هاامشب به دیدارمولایشان نائل می شوند⁉️درهمین افکاربودم که یک منوربالای سرماروشن شد!تیربارچی عراقی فریادزد:(قِف قِف ایست)همه بچّه هاروی زمین خیزرفتند.یکباره همه چیزبه هم ریخت.هردوتیرباردشمن ستون بچّه های مارابه رگباربستند.شدت آتش🔥 بسیارزیادبود.صدای آه وناله بچّه هاهرلحظه بیشترمی شد😨درهمین گیرودارسرم رابلندکردم.دیدم 👀برادرنیری روی زانونشست وبااسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته.چندگلوله شلیک کرد.یکدفعه دیدم تیرباردشمن خاموش شد!برادرمظفری خودش رابه جلوی ستون رساندوفریادزد🗣:بچّه هاامام حسین(علیه السلام)منتظرشماست‌.الله اکبر...💯خودش به سمت دشمن شلیک کردوشروع به دویدن🏃 نمود.همه روحیه گرفتند😍یکباره ازجابلندشدیم وبه دنبال اودویدیم.خط دشمن شکسته شد.بچّه هاسریع به سمت پل حرکت کردند.امّاموانع دشمن بسیارزیادبود😵درگیری شدت یافت.بارانی ازگلوله وخمپاره ونارنجک روی سرماباریدن گرفت.مابه نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم.هنوزهواروشن نشده بودکه به مادستوردادندبرگردید.گردان دیگری برای ادامه کارجایگزین ماشد.وقتی که شدت آتش 🔥دشمن کم شد,آن هاکه سالم بودندازسنگرهابیرون آمدند. درمسیربرگشت,نگاهی به جمع بچّه هاکردم,آن هاکه بازمی گشتندکمترازشصت نفربودند!یعنی نفرات گردان سیصدنفره مادرکمترازچندساعت به یک پنجم رسید😱همین طورکه به عقب برمی گشتیم,به سنگرهای تیرباردشمن رسیدیم,جایی که ازهمان جاکارراشروع کردیم.جنازه تیربارچی عراقی روی زمین افتاده بود.ازآن جاعبورکردیم.هنوزچندقدمی دورنشده بودم که درکنارجاده پیکریک شهیدجلب توجه کرد😳جلورفتم,قدم هایم سُست شد😰کنارپیکرش نشستم.هنوزعینک برچهره داشت.درزیرنورماه خیلی نورانی ترشده بود.خودش بود😭برادرنیری همان که ازهمه مادرمعنویات جلوتربود✅همان که هرگزاورانشناختیم. کمی عقب ترآمدم پیکرمهدی خداجورادیدم.بعدطباطبایی (مسئولدسته)بعدمیرزایی.خدای من چه شده⁉️همه بچّه های دسته مارفته اند.گویی فقط من مانده ام!نمی دانیدچه لحظات سختی بودوقتی به اردوگاه برگشتیم سراغ بچّه های دسته راگرفتم..ازجمع سی نفره ماکه سه ماه 🌙شب وروزباهم بودیم فقط هشت نفربرگشته بودند!نمی دانیدچه حال وروزی داشتم.یادصحبت های مسئول دسته افتادم که می گفت:《شهادت رابه هرکسی نمی دهندوبایدالتماس کنی👌》بعدهاشنیدم که یکی ازبچّه هاگفت:برادررنیری وقتی گلوله خوردروی زمین افتاد.بعدبلندشد ودستش✋ راروی سینه نهادوگفت:《السلام علیک یااباعبدالله....》 بعدروی زمین افتادورفت🕊💔 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت ۲۹ *═✧❁﷽❁✧═* به ماگفتندکه مرحله دوم عملیات درراه است.این مرحله ب
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت۳۰ کل دوران حضوراحمدآقادرجبهه سه ماه🌙 بیشترنشد.درست زمانی که دوره ی سه ماهه ایشان تمام شدوقراربودکل گردان برگردند,عملیات والفجر۸آغازشد☹️ازحال وهوای احمدآقادرآن دوران اطلاع زیادی دردست نیست🚫هرچه بچّه هاتلاش کردیم تاببینیم کسی درجبهه باایشان دوست بوده,امّاکسی راپیدانکردیم😕مابه دنبال خاطراتی ازجبهه ی ایشان بودیم.امّاچیزی به دست نیاوردیم😶زیرااحمدآقابرخلاف بقیه ی دوستان به گردانی رفت که هیچ آشنایی دراطرافش نبود❌درمدت حضوردرجبهه کسی اورانمی شناخت.لذاازاین لحاظ راحت بود!اومی توانست به راحتی مشغول فعالیت های معنوی💞 خودباشدواین نشانه ی اهل معرفت است که تنهایی وگمنامی رابه شهرت وحضوردرکناردوستان ترجیح می دهند💯فقط بعدازشهادت ایشان یکی ازرزمندگان به مسجد🕌آمدوماجرای شهادت🌷 ایشان رابرای ماتعریف کرد. بسیاری ازدوستان به دنبال درک روحیات احمدآقادرجبهه بودند.آن هامی گفتند:انسان های عادی وقتی درشرایط دوران جهادقرارمی گیرندبسیارتغییرمی کند.حالااحمدآقاکه درداخل شهرمشغول سلوک الی الله بودچه حالاتی درجبهه داشته است⁉️دریکی ازنامه هایی💌 که احمدآقابرای دوستش فرستاده بودآمده:جبهه آدم می سازد.جبهه بسیارجای خوبی است برای اهلش✅یعنی کسی که ازاین موقعیت استفاده کندوجای خوبی نیست برای نااهلش‌. دفترچه خاطراتی که ازاحمدآقابه جامانده وبعدازسال هامطالعه شدکمی ازحالات معنوی اودردوران جهادرابازگومی کند.احمدآقادرجایی ازدفتر📕خودنوشته است:روزیکشنبه مورخ۲۹/۱۰/۱۳۶۴درسنگرنزدیک سحردرعالم خواب😴 دیدم که آقای حق شناس بادعاهایی نمی گذاشت ماشهیدشویم.خیلی به آقاتضرع وزاری 😫کردم .آقا خیلی صورت پرنورومهربانی داشت وبه من خیلی احترام خاصی گذاشت.یادرجایی دیگرآورده است:درشب🌃۱۴/۱۱/۱۳۶۴درخواب😴 دیدم که امام خمینی(رحمه الله علیه)باحالت خیلی عزاداربرای آیت الله قاضی ناراحت😔 است.و درهنگام سخنرانی هستندوحتی....(مفهومی نیست)درهمان شب برای آیت الله قاضی نمازخواندم وفیض عظیمی خداوندمتعال درسحربه مادادالحمد الله🙏 احمدآقادرادامه ی خاطرات می نویسد: روزچهارشنبه می خواستم وضوبگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم👀 به حضرت(عجل الله تعالی فرجه الشریف)افتاد....تاریخ۱۶/۱۱/۱۳۶۴پادگان دوکوهه🏢.درجای دیگرازاین دفترآورده:درروزجمعه درحسینه حاج همت پادگان دوکوهه درمجلس آقاامام زمان(علیه السلام)گریه😭 زیادی کردم.بعدازتوسلات وقتی به خودم آمدم دیدم که ازهمه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین نریخته.گویاملائکه همه راباخودبرده بودند✅ سه ماه🌙 بودکه احمدبه جبهه رفته بود.به جزیکی دونامه📧,دیگرازاوخبری نداشتیم.نگران احمدبودم.به بچّه هاگفتم:خبری ازاحمدندارید?من خیلی نگرانم.یک روزدیدم رادیو📻مارش عملیات پخش می کند.نگرانی من بیشترشدضربان قلب ❤️من شدیدترشده بود.مردم ازخبرشروع عملیات خوشحال😌 بودند.امّاواقعاًهیچ کس نمی تواندحال وهوای مادری که ازفرزندش بی خبراست رادرک کند👌همه می دانستنداحمدبهترین وکم آزارترین فرزندمن بود.خیلی اورادوست😍 داشتم.حالااین بی خبری خیلی من رانگران 😔کرده بود.مرتب دعامی خواندم وبه یاد احمدبودم.تااینکه یک شب🌃 درعالم خواب دیدم کبوتری🕊 سفیدروی شانه ی من نشست.بعد کبوتردیگری درکناراوقرارگرفت وهردوبه سوی آسمان پرکشیدند.حیرت زده😨 ازخواب پریدم.نکندکه این دومین پرنده نشان ازدومین شهید🌷خانواده ی ماست!امانه,ان شاءالله احمدسالم برمی گردد. دوباره خوابیدم😴این بارچیزعجیب تری دیدم.این بارمطمئن شدم که دیگرپسرم رانخواهم دید.درعالم رویامشاهده کردم 👀که ملائکه ی خدای متعال به زمین آمده بودند!هودج یااتافکی زیباکه درروزگارقدیم توسط پادشاهان ازآن استفاده می شد,درمیان دستان ملائکه است😱آن هانزدیک ماآمدندوپسرم احمدعلی رادرآن سوارکردندبعدهم همه ی ملائک به همراه احمدبه آسمان هارفتند.روزبعدچندنفرازهمسایه هابه خانه ی🏚 ماآمدندوسراغ حسین آقارامی گرفتند!گویاشنیده بودندکه شهیدمحلاتی شهیدشده🌷 وفکرمی کردندحسین آقاهمراه ایشان بوده.من می گفتم حسین آقادرخانه است.من ناراحت😔 احمدعلی هستم.آن روزمادرشهیدجمال محمدشاهی رادیدم 👀این مادرگرامی راازسال هاقبل درهمین محل می شناختم.ایشان سراغ احمدعلی راگرفت,گفتم:بی خبرم نمی دانم کجاست😢سیده خانم, مادرشهیدجمال هم رویای عجیبی دیده بودکه بعدهابرایم تعریف کرد.ایشان گفت:درعالم خواب 😴به نمازجمعه تهران رفته بودیم,آن قدرجمیعت آمده بودکه سابقه نداشت.بلنداعلام کردند🗣که امام زمان (عجل الله تعالی فرج الشریف)تشریف آورده اندومی خواهندبه پیکریکی ازشهدانمازبخواند😳من باسختی جلومی رفتم وقتی خواستندنام شهیدرابگویندخوب دقت کردم,ازبلندگو📣اعلام کردند:شهیداحمدعلی نیری😱 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت۳۰ #دوران_جهاد کل دوران حضوراحمدآقادرجبهه سه ماه🌙 بیشترنشد.درست زما
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۳۱ *═✧❁﷽❁✧═* خلاصه همان روزبودکه دیدم👀 رفت وآمددراطراف خانه ی🏠 مازیادشده پسرم مرتب می آمدومی رفت.ظهربودکه ازاخبارشنیدیم هواپیمای✈️ حامل شهیدمحلاتی موردهدف قرارگرفته وایشان به شهادت🌷 رسیده اند.وبعدهم آمدندمنزل ماوخبرشهادت احمدعلی رااعلام📣 کردند.مراسم تشیع وتدفین وختم احمدباحضورآیت الله حق شناس وعبارتی که ایشان دروصف پسرم فرمودندخیلی عجیب شده بود😳بعدازاینکه حضرت آقااین حرف هارازدنددوستان احمدهم آمدندوکراماتی که ازاودیده بودندنقل کردند.عجب اینکه پسرمن که درخانه بودیک زندگی بسیارعادی داشت,امّاهیچ گاه ازاومکروه ندیدم👌چه رسدبه گناه احمدرفت.امّامی دانستم که اواهل این دنیانبود💯اودراین جهان ماندنی نبود.اوهرلحظه آماده ی رفتن بود✅خداوندمتعال هم اورادرجوانی به نزدخودبُرد.بعدازاحمدتمام آنچه ازاومانده بودراجمع کردیم.چندین جلدکتاب 📚بودکه همه رابه حوزه ی قم تحویل دادیم.یکی ازعلمامی گفت:این کتاب هابرای چه کسی بوده?این هاحتی برای طلبه سنگین است😳 نوروزسال🗓۱۳۶۵ازراه رسید.مراسم چهلم احمدآقانزدیک بود.برا همین به همراه سعیدرفتیم برای سفارش سنگ قبر.عصریکی ازروزهای وسط هفته باماشین🚙 راهی بهشت زهرا(سلام الله علیها)شدیم.سنگ قبروتابلوی آلمینیومی بالای مزارراتحویل گرفتیم.بعدکمی سیمان ومصالح خریدیم وسریع به قطعه ی ۲۴رفتیم.کسی بهشت زهرا(سلام الله علیها)نبود🚫نم نم باران🌦 هم آغازشده بود.باخودم گفتم:کاش یکی دونفردیگه برای کمک می آوردیم.همان موقع یک جوان👱,که شال سبزرنگ به گردن انداخته بود,جلوآمدوسلام ✋کرد!بعدگفت:اجازه می دیدمن هم کمک کنم? ماهم خوشحال😍 شدیم وگفتیم :بفرماید.من همین طورکه مشغول کاربودم خاطراتی که بااحمدآقاداشتم رامرورکردم.من پسرعموودامادخانواده ی آنهابودم.اززمان کودکی هم باهم بودیم.هربارکه به روستای آیینه ورزان می رفتیم شب وروزباهم بودیم.. احمددردوران کودکی خیلی جنب وجوش داشت وبه راحتی ازدیواربالامی رفت.فوتبال⚽️ خوبی داشت و....امّاوقتی نوجوان شددرمسیرمعنویات قرارگرفت.حاج آقاحق شناس به خوبی به زندگی احمدجهت دادواورابه قله های معنوی رساند💯کارنصب سنگ قبرانجام شد.برای اینکه تابلوی بالای مزاررانصب کنم بایدکمی از بالای قبرراگودمی کردیم تاپایه های تابلودرزمین قرارگیرد.باران شدید🌨شده بود.لحظات غروب🌄 بود.خاک آنجاهم سُست بود.من روی زمین نشستم وبادست مشغول کندن شدم. گودال عمیقی درست شد.دست من تاکتف توی گودال می رفت وخاک هارابه بیرون می ریخت.امّادیدم 👀یک سنگ جلوی کارمراگرفته.اینقدرفکرم مشغول شدکه فکرنکردم گودال خیلی عمیق شده وممکن است به محل قبربرسم😱 دورسنگ راخالی کردم وآن رابیرون کشیدم درآن لحظات غروب یکدفعه دیدم زیرسنگ خالی شد😲باتعجب سرم راپایین آوردم دیدم سنگی که دردست من قراردارد ازسنگ های بالای لحداست واکنون یک راه به داخل قبرایجادشد!رنگم پریده😨 بود.چرامن دقت نکردم?برای چی اینجارواینقدگودکردم?من که خواستم سنگ رابه سرجایش قراردهم آن چنان بوی خوبی به مشامم خوردکه تاامروزهنوزشبیه آن راحس نکرده ام😍می خواستم همین طورسرم راداخل گودال نگه دارم.سرم رابالاگرفتم بیرون گودال هیچ بوی عطری نبودآن موقع اطراف قبر گل🌹 کاری نشده بود.فقط بوی نم باران به مشام می آمد.باخودم گفتم:احمدچهل روزپیش شهیدشده مگرنمی گویندکه جنازه بعدازچندروزمتعفن می شود⁉️ دوباره سرم راداخل قبرکردم گویی یک شیشه معطرخوش بوراداخل قبراوخالی کرده اند😳سنگ راسرجایش قراردادیم.تابلورانصب کردیم ومزاراحمدآقابرای مراسم چهلم آماده کردیم.وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم وبه قبرخیره👀 شدم.من اطمینان داشتم که پیکراحمدآقامانندبقیه اولیاءالله سالم ومعطرمانده است✅باران شدیدشده بودمن ایستاده بودم وحسابی خیس شدم.آقاحمیدصدایم🗣 کردوبه سمت ماشین بر گشتم.امّافکر🤔آن بوی خوش ازذهنم خارج نمی شد.بوی خوشی که باهیچ یک ازعطرهای دنیاقابل مقایسه نبود👌 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۳۱ *═✧❁﷽❁✧═* خلاصه همان روزبودکه دیدم👀 رفت وآمددراطراف خانه ی🏠
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۳۲ آیه قرآن می گویدکه شهید🌷زنده است💯شهیدقدرت دارد,اثرداردومااثرخودآن هاراازجامعه می بینیم👌اولین بارکه خواب احمدرادیدم مربوط به مدتی بعدازشهادت ایشان بود.جمع مابارفتن احمدآقامحوراصلی خودراازدست داده بود😔من باکسانی درمحل رفیق شدم که مقیدبه مسائل دینی نبودند📛یک شب درعالم رویا اورادیدم که باهمان رفقای توی کوچه هستیم.رفقابه من گفتند:رسول,برومخفی شواحمدآقاداره می یاد!می رفتم پشت دیواروازآنجانگاه 👀می کردم.دیدم احمدآقاباهمان چهره ی نورانی ومعصوم به کوچه ی ماآمد😍بعددوستان من احمدآقاراگرفتندوکشان کشان اوراازکوچه بیرون کردند!همین طورکه احمدآقاراازکوچه بیرون می بردند.دادزد:🗣من بایدرسول راببینم.اشک توچشمانم حلقه زده بود😢دلم برایش خیلی تنگ شده بود.دویدم وپریدم توی بغلش🤗 وشروع کردم به بوسیدن احمدآقا ازاین رویای صادقه همه چیزرافهمیدم ازفردارابطه ام راباآن رفقاقطع کردم ودیگرآن هاراندیدم✅حضورش راهنوزهم درزندگی ام حس میکنم.حتی حالاکه صاحب زندگی وفرزند👶شده ام.هنوزهم وقتی راه راکج بروم به سراغم می آیدو...حتی برخی ازدوستان رامی شناسم که فرزندانشان بزرگ شده اند.فرزندان دوستان احمدآقاهم بااوارتباط💞 دارندوازاوکمک می گیرند.یکی ازرفقابرای ازدواج فرزندش مشکلی داشت وازاحمدآقاکمک خواست.احمدآقامثل همان موقع که حضورمادی دربین ماداشت به اوکمک کرده بود.حتی کسانی رامی شناسم که بعدازشهادت احمدآقابه دنیاآمده اندوباشنیدن خاطرات ایشان عاشق😍 احمدآقاشده اندوبه خوبی بااوارتباط دارند.مدتی ازشهادت احمدآقاگذشته بود.قراربودروزبعدباتعدادی ازدوستان به تفریح برویم.هرچندمی دانستیم دوستان خوبی نیستندوممکن است پای گناه 😈و...درمیان باشد.خداوندمتعال شاهداست همان شب🌃 درعالم رویادیدم که احمدآقاآمده وباعصبانیت وناراحتی😡 به من می گوید:بااین هابیرون نرو,بااین دوستانت,جایی نرو❌فرداصبح هرطوربودبه مادرم گفتم که آن هاراردکند.امّاخیلی درفکرفرورفته بودم که این چه خوابی بود⁉️ بعدهاازهمان افرادشنیدم که به گناه افتاده بودند😯و...احمدآقانه تنهادرموقع حضورظاهری دردنیابه فکرتربیت مابود,بلکه حالاهم ازماجدانیست وبه دنبال هدایت ماست.یکی دیگرازدوستان می گفت:درایام فتنه ی۱۳۸۸ذهن وفکرمادرگیربود.یک شب درعالم رویا😴دیدم که احمدآقاآمده به مسجد🕌امین الدوله.امّابه نمازنرسید!گفتم:احمدآقانبودی,دیراومدی⁉️ احمدآقاجمله ای گفت ورفت:سرماخیلی شلوغه!بلافاصله به ذهنم خطورکردکه حتماًاین مشکلات راشهدا🌷حل می کنند.یادکلام نورانی امام راحل افتادم. آنجاکه می فرمایند:مسلّم خون شهدا, اسلام وانقلاب رابیمه کرده است.✅ ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت ۳۲ #هدایت آیه قرآن می گویدکه شهید🌷زنده است💯شهیدقدرت دارد,اثرداردو
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۳۳ *═✧❁﷽❁✧═* حضرت امام درجمله ی بسیارمهم وزیبایی می فرمایند:....این قبورشهدا🌷تاابددارالشفاء خواهندبود.یعنی راه رابه آیندگان نشان می دهندکه برای حل مشکلات دین ودنیای خودبه سراغ چه کسانی بروید👌احمدآقاتازمانی که زنده بودمانندیک طبیب به دنبال بندگان خداوندمتعال بودتادست آن هارابگیردوراه آسمان رابه آن هانشان دهد✅خداوندمتعال هم شهدارازنده خطاب کرده.پس اواکنون هم به دنبال هدایت هست.اگرکسی دراین دوران هم به سراغ اوبرودیقیناًدست خالی برنمی گردد💯بسیاری ازرفقاوشاگردان احمدآقاهرگزفکرنمی کنند❌که اودربین مانیست .مثل قبل ازاویادمی کنند.برای بچه هاودوستان وآشنایان ازاحمدآقامی گویندو...من تاروزهای آخرهمیشه همراه احمدآقابودم.به یاددارم یک روزازمریضی😷 مادرم به احمدآقاشکایت کردم.گفتم:هر کاری کردیم مادرم خوب نشده☹️دکترهاجوابش کردن وبعدگریه ام 😭گرفت.احمدنگاه خاصی به چهره ی من انداخت وگفت:ناراحت نباش,مادرت خوب می شه🙂فردای آن روزمادرم دیگردچاربیماری نشدتایک سال بعد.سال🗓 بعدودرروزهای آخری که بااحمدآقابودیم دوباره رفتم سراغ احمدآقا.به خاطرمریضی مادرم ناراحت 😔بودم.لبخندی😊 زدوگفت:خوب می شه ان شاءالله,وبعدبه طرزعجیبی مادرم خوب شد😍یک سال ازشهادت احمدآفاگذشت.دوباره مریضی مادرم برگشت.حال مادرم بسیاربدتر🤒شده بود.این باررفتم سرمزاراحمدآقادربالای قبرشهیدچمران.گفتم احمدآقافدات بشم این بیماری مادرماشده یک سال یک سال😳شمازنده ای وازهمه چیزخبرداری .شماازخداوندمتعال بخواه مریضی مادرم برای همیشه حل بشه!این راگفتم وبرگشتم.احساس می کردم که دوباره احمدآقالبخندی 😊زده وگفته خوب می شه ان شاءاالله!مادرم فردای آن روزخوب شد.همه ی پزشکان ازمادرم قطع امیدکرده بودند.امّابه دعای احمدآقامادرم شفایافت👌مادرم باگذشت سال هاازآن ماجرادیگردچارمریضی نشد!هرسال دوم عیدبه منزل شهدای مسجدبه خصوص شهیدنیری می رویم.امسال یکی ازبچه های بسیجی جوان👱,اسرارداشت به همراه مابیاید.وقتی به منزل شهیدنیری آمدبرای من گفت:من هفت سال پیش ازدواج💞 کردم.امّابچّه دارنمی شدم.تااینکه یک باربه توصیه ی بسیجیان قدیمی مسجد🕌به سراغ مزارشهیدنیری دربهشت زهرا(سلام الله علیها)رفتم.شنیده بودم که نزدخداوندمتعال خیلی آبروداردبرا همین گفتم:من اعتقاددارم شمازنده ایدوبه خواست خداوندمتعال میتوانیدگره ازکارمردم بازکنید💯بعدازاوخواستم دعاکندکه خداوندمتعال به من هم فرزندی بدهد.این بنده ی خدامکثی کردوباصدای بغض آلود😢ادامه داد:بعدازآن ماجرا,خانم بنده باردارشدوچندروزقبل فرزندان دوقلوی من به دنیاآمدند😍ازاین دست ماجراهابسیاراززبان دوستان وآشنایان وحتی کسانی که ایشان را نمیشناختند شنیده ایم🍃 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت ۳۳ *═✧❁﷽❁✧═* #دار_الشفاء حضرت امام درجمله ی بسیارمهم وزیبایی می
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت۳۴ *═✧❁﷽❁✧═* عارف وسالک الی الله شهید🌷احمدعلی نیری بنابه توصیه ی بزرگان دین چندسطری رابه عنوان وصیت ازخودبه یادگارگذاشته است.درباره ی وصیت ایشان ذکراین نکته خالی ازلطف نیست که ایشان بااینکه سه ماه 🌙درمناطق مختلف عملیاتی حضورداشتندامّافقط چندساعت⌚️ قبل ازشهادت مشغول به نگارش وصیتنامه📃 می شوند!ایشان درمقدمه ی وصیت خودپس ازحمدپروردگارواقراربه شهادتین🎋,بااین آیه وصیت خودراآغازمی کند:《الله ولی الذین امنوایخرجهم من الظلماتِ الی النورِوالذین کفروااولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النورالی الظلمات اولئک اصحاب النارهم فیهاخالدون》پس ازعرض سلام وتهیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیاوائمه معصومین(علیهم السلام)بالاخص حضرت بقیت الله (ارواحناه فداه)چندسطری به عنوان سنتی ازرسول اکرم(صلی الله علیه وآله)که ان شاءالله تعالی تذکری برای ماوبرایم باشد.ان شاءالله باقیات وصالحاتی برایم باشد✅ شکرپروردگارعالمیان که مارابرانگیخت ومارالایق داشت وهدایت کرد.ورسولان متعددی بلاخص رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)وائمه معصومین(علیهم السلام)رابرماارزانی داشت تابتوانیم ره گشای خوبی دراین جهادباشیم.درمقابل شیاطین😈,خوشابه حال کسانی که شناختندوجودخویشتن رادراین دنیا عمل می کنندبه وظایف خود.به امیدتزکیه ی نفس💖 وترقیع درجه ولذت عبادت وخشوع قلب!کسی به آن می رسدکه مراقبت های سخت به اعمال وگفتارخودداشته باشد👌قرآن,قرآن رافراموش نکنید.بدانیدکه بهترین وسیله برای نظارت براعمالمان قرآن است💯اسلام را درتمام شئوناتش حفظ کنید.رهبری وولایت فقیهی که این زمان ازاهم واجبات است یاری کند.ان شاءالله خداوندعزوجل جزای خیربه شماعنایت فرماید🙏والسلام علیکم وعلی عبادالله الصالحین. احمدعلی نیری۲۶/۱۱/۱۳۶۴ جوانی👱 بودباسواد:تحصیلات دانشگاهی دردانشگاه 🏦تربیت معلم تهران داشت بسیارمذهبی بود.یعنی کسی که درمسجد🕌امین الدوله ودرمحضرآیت الله حق شناس بزرگ شودیقیناً انسانی کامل خواهدشد✅خوش تیپ وورزشکاربود.درتیم جوان تاج(استقلال)فوتبال ⚽️بازی می کرد.خلاصه همه چیزراباهم داشت.حمیدرضادردوران انقلاب یکی ازمحورهای برنامه های انقلابی وفرهنگی مسجدبود.درهمه ی تجمعات وبرنامه های انقلابی حضورداشت✅دیپلم ریاضی داشت ودانشجوی رشته ی ریاضی بود.باپیروزی انقلاب اولین گرو ههای دانشجویی رابرای مقابله باضدانقلاب تشکیل داد.دانشگاه🏦 تربیت معلم درخیابان مفتح مرکزفعالیت های اوودوستانش بود.اودردوران جوانی درجلسات بسیاری ازعلمانظیرعلامه نوری ودیگربزرگان تهران حضورمی یافت😍اواسلام رادرست شناخته بود.برای همین کسی نمی توانست دراعتقادات اوخللی واردکند.👌 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت۳۴ *═✧❁﷽❁✧═* #وصیت_نامه عارف وسالک الی الله شهید🌷احمدعلی نیری بنا
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت۳۵ *═✧❁﷽❁✧═* بارهادیده 👀بودم که تابلویی به دست می گرفت ودرتجمعات دانشجویی شرکت می کرد.اوازبنیان گذاران گروه دانشجویان پیروخط امام بود✅واردجمع گروه های کمونیستی و...می شد.شروع می کردباآن هابحث کردن.کسی تاب مقابله بااستدلال های قوی وفن بیان اورانداشت❌ اوبه حق یکی ازذخایرانقلاب بود.مدت کوتاهی ازپیروزی انقلاب نگذشته بودکه ضدانقلاب محیط دانشگاه🏦 راهدف قرارداده بود.درگیری به این محیط علم ودانش کشیده شد.می خواستنددانشگاه تربیت معلم درمرکزتهران راتصرف کنند.امابه آن هااجازه نداد🚫باجمعی ازدوستان هم فکرخوددرآنجامشغول مقاومت شد.دانشگاه تربیت معلم تهران ازگزندحمله ی مخالفان نظام درامان ماند.حالاهمان ساختمانی که ازآن محافظت می کردبه نام خودش نام گذاری شده,به نام شهید🌷حمیدرضانیری.جنگ افغانستان آغازشد کشوراسلامی همسایه ی ماموردحمله قرارگرفت.به یاری آن هامی رفت می گفت:اسلام مرزندارد👌باپسرعمویش راهی دیارغربت شد.مدتی بعدبرگشت,امّاپسرعمویش محمدحسین دراین نبردبه شهادت رسیدپیکراوهرگزبازنگشت😔 ضدانقلاب شهرهای ایران راناامن کرده بود.برای برنامه های تبلیغی ودفاع ازنظام راهی شمال کشورشدند.درآن سال ها🗓لحظه ای آرامش نداشت.قلب 💖تپنده اوبرای انقلاب واسلام می تپید.باشروع جنگ ازخانواده خداحافظی🖐 کرد.به آبادان رفت وبه نیروهای ارتش پیوست.امامدتی بعداازآن هاجداشدوبه نیروهای مردمی به فرماندهی سیدمجتبی هاشمی ملحق شد.روزهای اول جنگ📛 بودومناطق عملیاتی بسیارناهماهنگ ,تنهاگروه جنگ های نامنظم بودکه درخوزستان فعالیت می کرد.به آن ها پیوست وبادوستانش جلوی پیشروی ارتش عراق راگرفت👌حمیدرضادریکی ازروزهای سردزمستان ۱۳۵۹به آرامش رسید😔اوپس ازمبارزه های سخت ونفس گیردرکنارجاده ی آبادان ماهشهربه شهادت🌷 رسید.پیکرحمیدرضاتاسال بعددرمناطق عملیاتی ماند.باعملیات شکستن حصرآبادان پیکراوپیداشد.اکنون حمیدرضانیری دراطراف مزاربرادردرقطعه۲۴بهشت زهرا(سلام الله علیها)آرمیده است.تاروزی که برای یاری امام منتظرازجابرخیزد✅ یکی ازکارهای زیبایی که احمدآقابرای دوستان وشاگردان انجام می دادنوشتن نامه💌 بود.این نامه هاسرشارازارشادات عرفانی ومعرفتی بود.درزیرنامه ای راکه سال۱۳۶۲برای آقای ماشاءالله محمدشاهی ارسال شده به اختصارمی خوانیم:امّابه اعتقادهمه دوستان این نامه هاگویی برای امروزه ی مانگارش شده✅ پس وقتی به این نامه ی عارفانه نظرمی افکنیدبه این دیدگاه باشیدکه احمدآقااین نامه رابرای مانوشته📝 است. بسم الله الرحمن الرحیم.ومن اللیل فتهجدبه نافله لک عسی ان یبعثک مقاماًمحموداً(سوره ی اسرا۷۹)وقسمتی ازشب🌃 راازخواب برخیزوقرآن ونماز📿بخوان.این یک وظیفه اضافی برای توست.امیداست پروردگارت تورابه مقامی درخورستایش برساند.مردی ازامیرالمومنین(علیه السلام)ازپاداش آن که شب🌃 به پاخیزدتا(نمازوقرآن)بخواندپرسید:آن حضرت درجواب مردفرمودند:مژده ای بده 😍که هرکس یک دهم شب رابااخلاص به خاطرجلب رضای پروردگارنمازبگذارد.پروردگاربه فرشتگان می فرماید:ازبرای بنده ی من بنویسید📝پاداشی به شماره های آنچه دانه وبرگ ودرخت 🌲دراین شب روییده وبه شماره ی هرچه نی وخاروچراگاه و....است.✅ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت۳۵ *═✧❁﷽❁✧═* بارهادیده 👀بودم که تابلویی به دست می گرفت ودرتجمعات د
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت۳۶ *═✧❁﷽❁✧═* کسی که یک نهم شب🌃 رانمازبگذاردپروردگاربه اودعای مستجاب عطامی فرمایدوروزقیامت نامه💌 عملش رابه دست راستش می دهد.کسی که یک هشتم شب رانمازبگذارد,درروزرستاخیزازقبرش که بیرون می آیدصورتش مانندماه 🌙شب چهارده است وبه همراه امان یافتگان ازصراط می گذرد.کسی که یک هفتم شب رانمازبگذاردازتوبه کنندگان محسوب می شودوگناهان گذشته ی اوآمرزیده می شود.کسی که یک ششم شب رانمازبگذاردباابراهیم خلیل درجایگاه مخصوصش همراهی می شود.کسی که یک پنجم شب رانمازگذارددرصف پیروزمندان قرارمی گیردتاآنکه چون بادازصراط می گذردوبدون حساب داخل بهشت می شود.وکسی که یک چهارم شب رانمازبگذاردفرشته ای نمی ماندمگرآنکه به مقام ومنزلت اونزدپروردگارحضرت می بردوگفته می شود:ازهرکدام ازدرهای هشت گانه ی بهشت که بخواهی واردبهشت شو.کسی که یک سوم ازشب رانمازبگذارداگرهفتادهزاربارِطلایش بدهند,باپاداش اوبرابرنخواهدبودواین کارافضل است ازاینکه هفتادبنده ازاولاداسماعیل آزادکرده باشد..✅ کسی که یک دوم شب رانمازگذاردبه اندازه ی ریگ بیابان ازبرای اوحسنه است که کمترین حسنه اش یازده بارازکوه⛰ اُحدسنگین تراست.وکسی که یک شب تمام به نمازایستد,درحال تلاوت کتاب📓 پروردگارتبارک وتعالی به فرشتگان می فرماید:ای فرشتگان من,بنده ی مرابنگریدکه شبی 🌃رابه خاطررضای من بیدارمانده اورادربهشت فردوس جادهید.وبرای اودربهشت صدهزارشهراست که درهرشهری همه ی آنچه دل ها💖بخواهدودیده هاازآن لذت بردوبه خاطرکسی خطورنکندمهیااست.وهمه ی این هانیمی ازکرامت هاوافزایش هاومقام های قربی است که برای اوآماده کرده ام👌ای خدای ارحم الراحمین.به من رحم کن هنگامی که ازمیان شعله های آتش🔥 دوزخ فریادی 🗣برآیدکه( احمدنیری) کجاست?همان کسی که باآرزوهای دراز وامروزوفرداکردن وقت گذرانی ودرکارهای زشت عمرخودراتلف کرد🚫پس ازاین آواز,ماموران دوزخ باعمودآهنین شتابان وهول انگیزبه سوی من آیندومراکشان کشان به سوی عذابی سخت برده وباسردرقعردوزخ اندازند😰ومی گویندبچش!که توهمانی که دردنیاآن چنان خودراعزیزوگرامی می داشتی😏ومن رادرجایی مسکن دهندکه اسیردرآنجابرای همیشه اسیراست وآتش 🔥آن همواره شعله ور.نوشابه های آنجاجحیم وجایگاه همیشگی اودوزخ وحمیم باشد.شعله های 🔥فروزان مراازجای برکندولی قمردوزخ بازمرادرکام خودکشد.نهایت آرزویم آن باشدکه بمیرم ولی ازمرگ خبری نباشد. 😶پاهایم برپیشانیم بسته شده وروی من ازظلمت گناه سیاه گشته,به هرطرف که روم فریادی می کشم.به هرسوروی آورم صیحه زنم 😢که ای مالک وعده های عذاب درباره ی من محقق شده.ای مالک ازسنگینی زنجیرهای آهنین توان ماازدست رفت,ای مالک پوست های تن ماکباب شده ای مالک مارابیرون بیاورکه دیگربه کارهای زشت بازنخواهیم.پاسخ بشنوم که هرگزاکنون هنگام امان یافتن نیست❌وازاین جایگاه ذلت,روی تافتن نیست.زبان درکشیدوسخن نگویید.اگربه فرض محال ازاینجابیرون روید,بازبه همان اعمال زشتی که ازآن هانهی شده بودیدباز خواهیدگشت.پس ازاین جواب به کلی ناامیدشوم وتاسف شدیدوپشیمانی دردناک به من دست دهد,به رودرآتش بیفتم😰 بالای سرماآتش,زیرپای ماآتش,سمت راست ماآتش🔥,سمت چپ ماآتش,غرق درآتش.خوراک ماآتش,نوشابه ی ماآتش,بسترماآتش,جابجای ماآتش...آتش.😵 پس ازعرض سلام✋ خدمت برادرگرامی وعزیزم ماشاءالله محمدشاهی امیدوارم که حالت خوب باشدودرپناه حق تعالی,معرفت الهی راکسب کرده باشی🙏 ماشاءالله جانم,همانطورکه به عرضتان رساندم انسان بایدحق تعالی راخوب بشناسد👌وقتی که حق تعالی راخوب شناخت دنبال اطاعت وبندگی اومی رود.امابعضی ازماخوب پروردگاررانشناختیم✅بافکرخودمان اعمالی ازماسرمی زندکه خودمان پیش خودمان می گوییم که اگراین اعمال راانجام دهیم به پروردگارنزدیک می شویم ولی اینطورنیست🚫بلکه هرلحظه که این اعمال راانجام می دهیم ازحق تعالی دورمی شویم.پس برادرم,بایدبیایم وبسنجیم,اعمالی که ماازصبح🌅 تاشب ویاازشب تاصبح انجام می دهیم خوب وارسی کنیم.ماشاءالله ,این چندین ساعت 🕰که درپیش توبودم خیلی ازدستت ناراحت😔 شدم,چون کلی اخلاق توفرق کرده,ماشاءالله خیلی عقب افتادی بکوش,خودت رانجات بده.اگربازتنبلی به خرج دهی,عقب ترمی افتی👌آن وقت که آن طورکه پروردگار(باید)به شماعنایت بکند,نمی کندآن وقت است گرفتارنفس وشیاطین👿 شوی. 👈 ادامه دارد... 🔜👉
مدافعان حرم 🇮🇷
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت۳۶ *═✧❁﷽❁✧═* کسی که یک نهم شب🌃 رانمازبگذاردپروردگاربه اودعای مستجا
قسمت۳۷ *═✧❁﷽❁✧═* دیگرخیلی زور💪می خواهد که توازدست آن هانجات پیداکنی.بکوش تابازبه مقام اولیه خودت برسی.ماشاءالله فکرکنم (علت این مشکل)دراثرزبان است که معاشرت می کنی💯ودراثربرخوردبابرادرانی است که هنوزدردامن نفس 😈غوطه ورهستند.وقتی به برادران هم سن خودت می رسی عوض اینکه یک چیزی یادبگیری ویایادبدهی,همه اش درخنده های ☺️بیهوده وصحبت هایی که شماراسرگرم کندوحرفهایی که حجاب می آوردمشغول هستی;یااینکه درتنهایی که هستی عوض اینکه به پروردگارت قرب پیداکنی بافکرهای بیهوده وقت خودت رامی گذرانی🚫ماشاءالله یک فکری کن یک کمی به عقب برگردببین وقتی درتهران پیش رفقاودوستانت بودی چه عنایت هاداشتی,چقدریادپروردگاربودی.هرروز حداقل چیزی یادمی گرفتی ویابه کسی چیزی یادمی دادی امّاحالا نه😑به جای اینکه وقتی باکسی هم صحبت می شوی وچیزی (برای گفتن)نداری سکوت کنی,مداوم حرف می زنی.ماشاءالله ,خیلی ناراحت 😔می شوم که تورااین گونه ببینم.خیلی ازدستت ناراحت شدم.وقتی(فلانی)درماشین🚙 به من گفت:ماشاءالله مدتی است بامن حرف نمی زندوحتی وقتی سلام می کنم جواب سلام مرانیزنمی دهد☹️آیاماشاءالله این طوری است? به خداوندمتعال قسم اگراین گونه باشی,ازپروردگاربه دورهستی.آیامی خواهی....رابه تومعرفی کنم. اوکسی است که پروردگارش به ملائکه اش به خاطراومباهات می کند.اوکسی است که امام زمان 《عجل الله تعالی فرجه الشریف》ازاوراضی وخشنوداست...آن وقت توی بدبخت بااوحرف نمی زنی?توعوض اینکه مباهات کنی که پروردگارهمچنین کسی نصیب شماکرده ازاوجداشده ای?آیاخجالت🙈 نمی کشی?آیا ازپروردگارکه این قدرحب تورادردل 💖مردم ودوستانت گذاشته واحترام اورادرنزدمردم حفظ کرده خجالت نمی کشی?راستی جای شرم است.راستی جای خجالت است برای توکه این گونه باشی😳ماشاءالله بدان اگراورادیدی ودست وصورت اورانبوسی وازاومعذرت خواهی نکنی,دیگرحقی که تو برگردن من داری ادانمی کنم❌,بروخجالت بکش...اگربشنوم که ازاوهنوزجداهستی,ازپروردگارمی خواهم که توراهدایت کند که شایدمقام اورادرخواب😴 ببینی ووقتی که فهمیدی ازپروردگارت تشکرکنی که همچین کسی نصیب شماگردید👌برادرم ماشاءالله امیدوارم که پروردگارشماراهدایت کندوهمیشه درجلب رضای پروردگارباشی.همان طورکه در(روستای ⛺️رینه)به شماگفتم,خیلی کارهای بچه گانه که درشان تونیست انجام می دهی.آن هاراکمترکن.ان شاءالله پیروزمی شوی.درجایی که خیلی پرده ,بین تووپروردگارت حائل می شود,نگاه کن ببین حرفی که می زنی آیا نفعی داردیانه⁉️ ماشاءالله ازچیزی که درستی آن رانمی شناسی طرفداری نکن❌وقتی که خواستی ازکسی طرفداری کنی خوب اورابشناس وکارهایش راخوب درک کن بعداًازاوطرفداری کن.👌ماشاءالله این رابدان وقتی که اولین بارتورادررینه دیدم,بالای آن پل خیلی ناراحت 😔شدم!چون نورصورتت خیلی رفته بودوخواستم نصیحت کنم که نشد🚫ماشاءالله جان ,قرآن زیادبخوان,کتاب📚 درستی ات راهم فراموش نکن.احترام برادرانت راداشته باش.احترام دوستانت راهم داشته باش.اشتباه می کنی به کسی ازدوستانت سوءظن پیدانمایی.توبایدهمیشه ودرهرجاخودت راکوچکتراحساس نمایی,درباره ی....بایدبروی پیش اوواگرببینی که درگمراهی است نجاتش بدهی,نه اینکه اوراترک نمایی,همین حالاببین که چقدرعقب افتادی👌آیاباکسی که ازاهل دنیاست هم صحبت می شوی?پس بکوش خودت رابه همان مقام قبل برسانی✅وماشاءالله ...صحبت های بالارابه عمل برسان .ان شاءالله موفق شوی وان شاءالله شیطان👹 که تورااسیرکرده ازدست اونجات یابی🙏 پیری وجوانی چوشب وروزبرآید ماشب شدوروزآمدوبیدار نگشتیم برلوح معاصی خط عذری نکشیدیم پهلوی کبائرحسناتی نوشتیم 《عمل کن وبه این دوخط شعر》 والسلام علی من تبع المهدی برادرکوچکت,احمدعلی نیری🌹 پایان ✨📿✨📿✨📿✨📿✨