💠 میثم خادم واقعے شهـدا بود
و با شهـدا معاملہ ڪردہ بود و
جوابش رو هـم گرفت ...☝️
میثم از اواخر اسفند ماه
در پادگان دو ڪوهـہ براے خادمی
شهـدا مستقر بود تا اواسط
فروردین ماہ ، یعنے تعطیلات
نوروزش را ڪنار شهـدا بود ...😊
اما انصافا شهـدا هـم خوب
جوابشو دادن و دستشو گرفتن ،
انشااللہ ڪہ میثم هـم دست مارو بگیره.💔
#روایت_هـمرزم_شهـید
#شهـید_میثم_نجفے🌹
#خادم_الشهـدا
@Modafeaneharaam
❤️🍃خیلی زینبی بود و نسبت به عمه ی سادات حساسیت خاصی داشت، همیشه می گفت: تا زمانی که به من احتیاج داشته باشند، تو سوریه می مونم و از ناموس امام حسین (ع) پاسداری می کنم.
🤔یادم هست که می گفت با چند نفر از دوستانم با هم نشسته بودیم و در مورد سوریه صحبت می کردیم٬ اگر سوریه سقوط کرد چیکار کنیم. هر کدام از دوستان یه چیزی میگفت. یکی گفت میرم لبنان یکی عراق، اون یکی ... هرکس یه جایی گفت٬ اما وقتی نوبت به مهدی رسید لبخند همیشگی خودش زد گفت:
🍃من ميرم حرم بی بی زینب، دم در حرم میمونم، تا آخرین قطره خونم از حرم خانم پاسداری می کنم.🍃
🌱اونجا بود که رفقاش به اذعان خودشون به تفکر مهدی حسادت کردند...
.
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی🌹 #اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
#روایت_همرزم_شهید
@Modafeaneharaam
.
شنیدیم که بعد از شهادت حاج قاسم خیلی به هم ریخته است. حتی به هم ریختهتر از شهادت محمد پورهنگ. حاج قاسم از اول اصغر آقا را میشناخت اما شروع ارتباط قویشان از هماهنگی پاکسازی داعش برقرار کرده بود. سال 96 بود و حاج قاسم برنامهریخته بود دست داعش را برای همیشه کوتاه کند؛ عملیاتی گسترده که نهایتا به نابودی داعش انجامید.
حاج قاسم فرماندهان یگانها را جمع کرد که توضیحاتشان را ارائه کنند و نیازهایشان را بگویند. هرکسی توضیحاتش را میگفت و نیازها و مایحتاج یگانش را میخواست. غالبا هم همه گلایه میکردند و از نبود امکانات میگفتند. مدیر جلسه نوبت صحبت فرماندهان را اعلام میکرد و حاج قاسم سرش را انداخته بود پایین و ذکر میگفت. نوبت به حاج اصغر که رسید...
نوبت به حاج اصغر که رسید توضیحاتش را گفت و گفت ما آمادهایم، والسلام. مدیر جلسه نوبت را به نفر بعدی داد. ناگهان حاج قاسم سرش را بالا آورد و گفت : یک دقیقه صبر کنید! اصغر آقا شما هیچی نمیخواید؟
اصغر آقا گفت: نه آقا ما چیزی نمیخوایم!
اصغرآقا خیلی حواسش بود طوری حرف نزند که نقص کار بقیه عیان شود و دیگر فرماندهان خراب شوند. هرچه حاج قاسم گفت، طفره رفت و جواب را از سر باز کرد تا این که حاج قاسم نهیب زد : یعنی چی اصغر آقا؟ به من توضیح بده!
#روایت_همرزم_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@Modafeaneharaam