🌱🌸🌱🌸🌱
وارد خانه که می شد قبل از حرف زدن لبخند می زد.☺️
عصبانی نمی شد. صبور بود. اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم.☝️
#سردار_شهید
علیرضا عاصمی🌷🕊
@Modafeaneharaam
#ڪلام_شهید :
هیچ وقت دیـن خـدا رو
دستــور خـدا رو
وظایـف شـرعیـتون رو
بـاهیچ چـیزی معاملـہ نکنید.☝️❌
#سردار_شهید #احمد_کاظمی🌷
@Modafeaneharaam
۱۰ سال در انتظار جنازه اصغرم بودم...
اصغر من ۵ سال در جبهه ماند تا اینکه آخرین بار در #شب_یلدا خواهرش او را به خانه شان میهمان دعوت کرد؛
اصغر دانه های هندوانه را با حالت خاصی مثل گلوله پرتاب می کرد و خوش حال بود...☺️
دامادم گفت: اصغر حال دیگری دارد، اجازه ندهید بار دیگر به جبهه برگردد.
اصغر فردای آن شب رفت و دیگر برنگشت و ۱۰ سال منتظر جنازه اش نشستم تا جنازه ی او را در بیست و یکم ماه رمضان آوردند....🕊💔
.
#سردار_شهید #اصغر_قصاب_عبدالهی
لشکرآسمانی۳۱عاشورا
@Modafeaneharaam
🔰ادامه عملیات کربلای 5 بود. حاجمحمـد دنبال من آمد و گفت: بیا بریم گتوند کار دارم.
من رانندگی میکردم. حاجمحمـد خسته از روزهای سخت عملیات، حرفی نمیزد و به مسیر جلو خیره شده بود. انگار به چیزی فکر میکرد. من هم چیزی نمیگفتم. آمدیم اهواز، از میدان چهار شیر که رد شدیم. حاجمحمـد سکوتش را شکست و بیمقدمه گفت: عبدالله من دو تا آرزو از خدا دارم، دعا کن که خدا بهم بده!
گفتم: چیا؟
گفت: دوست دارم سال دیگه باز برم حج واجب و خانه خدا را زیارت کنم، بعدش بیام و شهید بشم!
با خودم گفتم تو چه فکرهایی است حاجمحمـد. گفتم: انشاالله که هر چی خیر است پیش میاد!
وقتی سال بعد برای بار دوم به حج واجب رفت، گفتم این از آرزوی اولش. وقتی هم سال بعدش در آخرین روزهای جنگ شهید شد، با خودم گفتم: این هم اجابت آرزوی دومش!
#سردار_شهید🌷
#حاجمحمد_ابراهیمی🌹
@Modafeaneharaam