eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 📚برشی از کتاب 📝زمزمه🎶 رفتن محسن به اول توی خانواده خانمش پیچید. من خودم دوست داشتم عضو سپاه شوم. همان اوایل جنگ💥 که رفتم . خب نشد🚫؛ اما درمورد محسن مخالفت کردم که جای پایش را سفت کنم تا فردا کسی نکند. 📝به پدرخانمش گفتم: آدم اختیارش دست خودش نیست❌. شب و نصفه‌شب زنگ می‌زنند☎️ باید زن و بچه رو ول کنه بره به امون خدا. بعدا گله نکنی! 📝به مادرش هم گفتم:کسی که سپاه بره به در نمی‌بره. یا شل و پل می‌شه یا . بعدا گریه و زاری😭 نکنی.از وقتی رفت توی نگرانش بودم. همیشه نگرانش بودم؛⚡️ ولی فکر نمی‌کردم به این زودی شود🌷. 📝سیدرضا نریمانی شعری دارد که می‌گوید:یه دسته گل دارم برای این می‌دم... روی این شعر بودم. اگر می‌شنیدم به هم می‌ریختم😥. کسی حق نداشت توی خانه‌ی ما🏡 این مداحی را گوش کند🎧 یا بخواند... راوی:پدر شهید 💔 @modafeaneharaam
❤️🍃❤️ 📚برشی از کتاب 📝سفر اولش طوری نبود که خیلی . می‌دانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم می‌گفت سالم می‌رود و . خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت‌ سرش. 📝تا سرکوچه رفتم . از لحظه‌لحظه‌اش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم. 📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست می‌گرفت یک‌لحظه آن را از خود دور نمی‌کرد. بیست‌وچهارساعته چشم‌ انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر می‌شد می‌ریخت به‌هم. پرخاشگری می‌کرد. نمی‌خورد. تااین روز گذشت آب شد. 📝جلوی زهرا رعایت می‌کردم که نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک می‌کردم.روزی که خبرداد از برمی‌گردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که می‌خواهیم برایت بزنیم و گوسفند بکشیم. 📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید . چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند کردیم. از آن دوردورها دیدم یک کوله‌گشتی سنگین انداخته پشتش. که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوش‌هایش👂 نمی‌شنود. کج و کوله جواب می‌داد. 📝می‌گفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی می‌پراند:منم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده. 📝تااینکه یک شب را دعوت کرد خانه‌اش🏡. آن بنده‌خدا خبر نداشت جریان را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اون‌وقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦. 📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما نمی‌گیرد و دکمه آستینش را باز نمی‌کند🚫. آن شب دیدیم دستش . ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌. راوی:مادرشهید @modafeaneharaam ✌️❤️زمینه سازان ❤️✌️
⭕️پیام #شهدای_غواص به مسئولین: قرار بود ما زیرآبی برویم، تا #ایران_آزاد و #سربلند بماند شما زیرآبی می روید که چه شود مراقب باشید،❗️ #خون_شهـدا گلو گیرتان نشود.☝️ @Modafeaneharaam
#زیارت_با_ادب عـادت نـداشـت کـفـشـش را بگذارد توی پلاستیک و دسـت بگـیرد.👞👞 فـقـط کـفـش داری. حـتـی در زمان های شلوغی که باید تـوی صـف می ایـستـاد. می گفت : " اگه جایی بری مـهمـونی، با کـفـشات می ری؟! تـو خـونه ادب حُـکم میکنه بذاری دم در.😊" برشی از کتاب #سربلند صفحه ی ۸۵ #سالروز_اسارت💔 #شهید_محسن_حججی🌹 @Modafeaneharaam
کـوفــتــی بـگیـریـد ‼️ دو بار اسم نوشت برای سوریه، اما لغو شد.😢 یک دفعه اش که از خوشحالی بچه ها را آش مهمان کرد.😄 سر به سرش می گذاشتیم که اگر نرفتی چطور؟ می گفت: "از حلقوم تک تکتون در میارم😡." خبر رسید مأموریت لغو شده.😶 بچه ها افتادند به جانش: حالا می خوای اون آش رو از حلقوم ما بکشی بیرون؟"😂 می گفت: "کوفتی بگیرید! پولش رو بدید."😑 هر موقع از کوره در می رفت، می گفت: "کوفــتی بگیــرید"😅 برشی از کتاب #سربلند شهید محسن حججی🌹 @Modafeaneharaam
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" ◀ دعـا کـن فـقـط! هر شـب وسـطِ های های گریه هایش😢می زد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم💔" ؛ . وقتی از ارباً اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند😔، وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت😔، وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت😭، . وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد😭 و . حتی از اسارت حضرت زینب (س)😔. یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: . "مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی #شهید بشی!😑 . لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! 😇🙏" برشی از کتاب #سربلند شهید محسن حججی 🌹 @Modafeaneharaam
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" . ◀ محـرم و صـفـر . دومـاه محـرم و صـفــر کامـل لبـاس مشـکـی مـی پوشـید.◾️ . از چـهل روز قــبل از عاشـورا شــروع مـی کـرد زیارت عاشـورا خواندن، . بعد از عاشـورا تا اربعیــن هم یک چـله دیگر مـی خواند.🌴 . تخـمه و آجـیل و خـوراکـی های ایام شـادی هم تعــطـیل.❌ . از آن سـال که روضـه های دونفــره مان سه نفــره شد، برای علـی هم جـدا روضـه مـی خـواند و سـینــه مـی زد.💔😔 برشی از کتاب #سربلند شهید محسن حججی🌹 صفحه ی ۸۰ @Modafeaneharaam
. " بسم رب الشهداء و الصدیقین " . ◀مـداح . رفتیـم طلائیـه💛. بعد از اینـکه منبری روضه خواند،محـسـن همه را به خـط کرد تا سینـه بزنیـم. چند تا از مداحی های محـمود کریمی را خیـلـی خــوب خوانـد.👌😍 از آنـجا معروف شد به حاج محسن چـیذری.😄 بـچه ها می گفتنـد: " حاج محمـود رو می شناسـی؟ این محسنشونه!😉" ازش می پرسیدیم: " برنامه ی بعدی تون کجاست؟ می گفت " دیگه بیـایـد چیـذر.😌 " کار به جایی رسید که دانشجویان آمده بودند که: " ما مداح نداریم، میشـه بـرای کـاروان ما هـم بـخـونــی؟ "😅 . برشی از کتاب #سربلند صفحه ی ۱۵۲ @Modafeaneharaam
محسن با دوربین گوشی‌اش📲 از آن عکس📸 گرفت. پرسان پرسان آنجا را پیدا کردیم. ظرفیت موکب تکمیل بود؛ ولی راهمان دادند. فردایش مریض شد؛ سرماخوردگی😪 و تب‌ولرز شدید. یک روز کامل توی موکب از زیر پتو بیرون نیامد. ما برایش سوپ🍜 می‌گرفتیم و می‌آوردیم. آخرشب بود که روی پا شد. تک و تنها رفت حرم و برگشت. با بچه‌ها داشتیم برنامه برگشت را می‌چیدیم. پیشنهاد داد که حتما شب جمعه💔 را بمانیم. می‌گفت:(( این همه راه کوبیدیم اومدیم کربلا حیفه شب زبارتی آقا از دستمون بره.))😢 بااین حرفش دل همه را راضی کرد. می‌خواستیم شب جمعه باهم برویم زیارت. ما را قال گذاشت. خودش تنهایی رفت گوشه دنجی پیدا کرد برای زیارت.☹️ در حرم هرچه گشتیم پیدایش نکردیم. صبح که به موکب برگشتیم سر ساعتی که قرارمان بود رسید؛ با یک عالمه مهر و تسبیح📿📿 تربت که برای سوغاتی خریده بود.👌 📚کتاب #سربلند #اربعین #شهید_محسن_حججی @Modafeaneharaam
📚 برشی از ڪتاب ‌ مزار شهدا رفتنمان شروع شد. پیشانی بند"یازهرا" گره زدیم به ڪیلومتر موتورمان؛ من رنگ زرد ومحســن سبز.💚 اعتقاداتمان را راحت جلوی یڪدیگر بروز میدادیم ودراین مسئله راحت بودیم. میرفت درباره شهــدا اطلاعات جمع میڪرد.👌🕊 خوانده بود شــهدا ها میروند وادی السلام پیش اقا ابا عبدالله الحسین عـلیه السلامـ💔 ڪه میرفتیم، میگفت:"فاتحه نخون؛چون شهید مجبور میشه بیاد اینجا☝️ 🌹 @Modafeaneharaam
⭕️دایی همسر شهید: بهش گفتم: از این تون که اینقدر سنگش رو به سینه می‌زنی، برام بگو. راستش آن اوایل تا می‌دیدمش، مدام به رهبر، بدوبیراه میگفتم😞 او هم سرش را می‌انداخت پایین و لام تا کام حرفی نمی‌زد. آن روز گفت: گفتنی نیست، باید راهش رو بری تا بشناسی‌ش! چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.❗️ بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار ، گفتیم تو هم بیای.❗️ پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها ببینمش. باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری.❗️😭 از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: بشی!😭😭 همانجا به محسن گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم شدم؛ ولی هوام رو داشته باش نشم.😔 📚برگرفته از کتاب ؛ روایت هایی از زندگی شهید محسن حججی🌹 وصیت شهید مدافع حرم محسن حججی:👇 از غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که نائب بر حق است.✨🌹 🍃 @Modafeaneharaam
◀ خـدا رو بچـسـبید! در اردوها شب ها بیشتر به استراحت می گذرد و شوخی و خنده😁 اما محسن می نشست وسط چادر و شروع می کرد به دعا خواندن📿 بقیه را هم به توسل وا می داشت. غیر از آن، همیشه او را در گوشه ای با قرآن جیبی اش می دیدی.😇 این جمله از زبانش نمی افتاد: "خـدا رو بچـسـبید!"💚 برشی از کتاب شهید محسن حججی🌹 @Modafeaneharaam
◀ کـار فـرهـنـگـی وقتی دید با داد و قال و این طرف و آن طرف دویدن دستش به جایی بند نمی‌شود، شروع کرده جمع آوری نذورات.💠 مسابقه طراحی می‌کرد یا مراسم می گرفت و پولش را از بین خود بچه های گردان جمع می کرد. توی این اوضاع سونامی زده، جایزه هم می داد.😄 یک سری کتاب های جیبی زندگی نامه شهدا می آورد و می گفت وقف در گردش است؛ ببرید بخوانید و دوباره برگردانید تا بقیه هم استفاده کنند.👌 برگرفته از کتاب محسن حججی🌹 @Modafeaneharaam