#شهیدابراهیم_هادی
شهیدی که در آغوش اباعبدالله به شهادت رسید🕊💔👇
🌷ابراهیم شهید شد، اما هئیت که یادگارش بود در محل برقرار ماند.
در همان ایام دفاع مقدس، یکبار ابراهیم را در حالت رویا مشاهده کردم. 🌙
او در یک باغ زیبا🌸حضور داشت و برخی از دوستانش در کنار او بودند.
جلو رفتم و سلام کردم،😊✋ میخواستم حرفی بزنم و بپرسم که ثمره ی آن همه هئیت رفتن چه شد؟!!👆
قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت:
سیدعلی زمانی که #شهید شدم و افتادم، آقا #اباعبدالله آمدند و مرا در آغوش گرفتند و......🍂🥀💔
راوی:سیدعلی شجاعی
#شهداگاهی_نگاهی🥀
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❇️《خاطره ای طنزآمیز از شهیدهادی و شهید جنگروی》
ایام مجروحیت ابراهیم بود.😢 جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور ميرفت و دوستانش را صدا ميكرد.😶 يكي يكي آنها را مي آورد و ميگفت : ابرام جون، ايشون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و...☺️ ابراهيم كه خيلي غذا خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد ميكرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسي كند.🌹
جعفر هم پشت سرشان آرام و بيصدا ميخنديد. وقتي ابراهيم مينشست، جعفر ميرفت و نفر بعدي را مي آورد!🙈 چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم ميرسه!😊
آخرشب ميخواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن!🏍
جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا!✋ يكي از جوانهاي مسلح جلو آمد.
ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مياد كه... 👀بعد كمي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه!🙌
بعــد گفت: با اجازه و حركت كرديم.🏍 كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم ميخنديديم. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند!🤭 بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه ميگفت كسي اهميت نميداد و... تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت.😱 كلي معذرت خواهي كــرد و به بچه هاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند.🙊
بچه هاي گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهي كردند.😞 جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.😤
كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد ميخنديد!😂 تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده.
ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد.❤️ اخم هاي جعفر باز شد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد. »😊
#شهیدابراهیم_هادی
#شهیدجعفرجنگروی
@Modafeaneharaam
بزن روی گلای لاله، رزق امشبت رو از
شهید #آرمان و شهید #سیدروحالله
#شهیدابراهیم_هادی بگیر😍
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🎋
🎋
🎋
هیشکی از رفاقت با شهدا پشیمون نشده👌
ورود برای عاشقان شهادت اجباری💯