eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی که در آغوش اباعبدالله به شهادت رسید🕊💔👇 🌷ابراهیم شهید شد، اما هئیت که یادگارش بود در محل برقرار ماند. در همان ایام دفاع مقدس، یکبار ابراهیم را در حالت رویا مشاهده کردم. 🌙 او در یک باغ زیبا🌸حضور داشت و برخی از دوستانش در کنار او بودند. جلو رفتم و سلام کردم،😊✋ میخواستم حرفی بزنم و بپرسم که ثمره ی آن همه هئیت رفتن چه شد؟!!👆 قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت: سیدعلی زمانی که شدم و افتادم، آقا آمدند و مرا در آغوش گرفتند و......🍂🥀💔 راوی:سیدعلی شجاعی 🥀 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❇️《خاطره ای طنزآمیز از شهیدهادی و شهید جنگروی》 ایام مجروحیت ابراهیم بود.😢 جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور مي‌رفت و دوستانش را صدا ميكرد.😶 يكي يكي آنها را مي آورد و مي‌گفت : ابرام جون، ايشون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و...☺️ ابراهيم كه خيلي غذا خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد ميكرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسي كند.🌹 جعفر هم پشت سرشان آرام و بي‌صدا مي‌خنديد. وقتي ابراهيم مي‌نشست، جعفر مي‌رفت و نفر بعدي را مي آورد!🙈 چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم ميرسه!😊 آخرشب مي‌خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن!🏍 جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا!✋ يكي از جوان‌هاي مسلح جلو آمد. ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مياد كه... 👀بعد كمي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه!🙌 بعــد گفت: با اجازه و حركت كرديم.🏍 كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم ميخنديديم. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند!🤭 بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه ميگفت كسي اهميت نميداد و... تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت.😱 كلي معذرت خواهي كــرد و به بچه هاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند.🙊 بچه هاي گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهي كردند.😞 جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.😤 كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد مي‌خنديد!😂 تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده. ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد.❤️ اخم هاي جعفر باز شد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد. »😊 @Modafeaneharaam
بزن روی گلای لاله، رزق امشبت رو از شهید و شهید بگیر😍 🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🎋 🎋 🎋 هیشکی از رفاقت با شهدا پشیمون نشده👌 ورود برای عاشقان شهادت اجباری💯