✍دستنوشته #شهید_حاج_محمد_پورهنگ همسر خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور درباره علت عزیمت به سوریه :
یک روز صبح که برای نماز صبح بیدار شدم، بعد از نماز خواندن، بدون آنکه همسر عزیزم بفهمد، به بی غیرتی خویش گریه کردم.😔
چرا که داعش کثیف و حرامزاده به حرم دختر علی (ع) حمله کرده بود😠 و من بی غیرت به راحتی خوابیده بودم و خیلی از امیرالمومنین خجالت کشیدم و از ایشان خواستم که مرا به سوریه ببرد تا من فدای دختر عزیز ایشان شوم. که الحمدلله این امر برای من مهیا شد و من به سوریه رسیدم.🌹
✨بعد که به زیارت ایشان مشرف شدم، حال عجیبی داشتم. فهمیدم که عنایت خاص به من شده است و خواستم که من و تمام اعضای خانواده ام فدای ایشان شویم که اِن شاالله این اتفاق خواهد افتاد.
💔در حرم حضرت رقیه (س) احساس خاصی داشتم، ناخودآگاه یاد حضرت زهرا (س) افتادم...
@Modafeaneharaam
💕قبل از شروع زندگی مشترک میدانستم انتخابم مورد تأیید همه اقوام نیست. همان طور که شاید سبک فکر و زندگی هرکس مورد تأیید همه اطرافیانش نیست.
👌این را هم میدانستم که با توجه به شرایط جامعه، ممکن است با توجه به لباس خاص محمد زندگی راحتی نداشته باشم. اما ویژگیهای بارز و مثبت او همه این مسائل را جبران میکرد.
💕محبت و مهربانی صادقانهاش و احترامی که بیتوجه به ظاهر و فکر افراد به همه میگذاشت حتی کسانی که شبیه ما فکر نمیکردند را تحت تأثیر قرار میداد.
👌برخی اوقات با اولین برخورد دوستانهاش، دیگران تسلیم میشدند و راه دوستی پیش میگرفتند. اینها قوت قلبم بود که انتخاب درستی داشتم. از طرفی صادقانه تحمل این سختیها لذتی هم داشت که جلب نظر مثبت خدا بود که بارها در سختیهای مختلف مزد فرمانبرداریمان را میداد و همه چیز را برایمان جبران میکرد.💕
#مدافع_حرم
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر
خواهر ❣ #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@Modafeaneharaam
🕊تشییع پیکر پاک فرمانده #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
▪️یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ماه، مصادف با ۲۳ ماه مبارک #رمضان
⏱ساعت ۱۰ صبح
✔️مکان : از شهرک شهید بروجردی "بیت معظم پدر شهید"
تا حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) به سمت قطعه ۴۰ گلزار شهدا بهشت زهرا سلام الله علیها در جوار مزار همسر خواهرشان #شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌹
@Modafeaneharaam
❤️🍃
🌹با اینکه از گل خریدن و هدیه دادن و محبت کردن کم نمیگذاشت، ولی چند وقت یک بار میپرسید : «از من راضی هستی؟»
بنای زندگی را گذاشته بود بر محبت. میگفت:
«وقتی همسرت از تو راضی باشد خدا یکجور دیگری نگاهت میکند.»✨
❤️حرفهایش به دل مینشست. حتی اگر هزار بار هم حرفی را شنیده بودی، اما شنیدنش از زبان او لطفی دیگر داشت. اصلاً سخنران قابلی بود. منبرهایش همه گل میکرد.
👌قبل از سخنرانی کلی مطالعه و تحقیق میکرد تا همه حرفهایش سند داشته باشد. موضوعی انتخاب میکرد که کارایی داشته باشد و دردی از مردم دوا کند.
#همسرانه
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر،
🌸خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@Modafeaneharaam
❤️ #امام_رضا (ع) را خیلی دوست داشت. یک سال حدود ۲۰ بار برای پابوسی به مشهد مقدس رفت.
✨اگر کسی دلش میخواست به زیارت آقا برود و پول نداشت یا خودش او را میبرد یا هزینه سفرش را تقبل میکرد...
✨انگار به او الهام میشد که اطرافیانش خواستهای دارند. قبل از گفتن خواسته خودش اقدام میکرد.
حاجی دست به خیر بود. در حد توانش دست خیلیها را گرفته بود. فرزند یکی از آشنایان میخواست با اردوی مدرسه به مشهد برود، اما پدرش هزینه آن را نداشت. خبر به گوش حاجی رسید. پول سفر را داد.🌹
👌طاقت ناراحتی کسی را نداشت. دل رئوفی داشت. در بین دوست و آشنا اگر کسی نیاز به حمایتش داشت پیشقدم میشد. منتظر نمیماند تا کسی نیازش را به او به گوید.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر، خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@Modafeaneharaam
❤️علاقه عجیبی به #نمازصبح داشت. چند کار را همیشه بعد از نماز صبح انجام میداد.
اول سه مرتبه سلام بر پیامبر (ص)، سه مرتبه سلام بر حضرت فاطمه (س) و سلام و درود به ائمه🌹
دوم تلاوت آیه 137 سوره مبارکه بقره،
سوم درخواست از خداوند برای سپردن رزق مادی و معنوی آن روز به دست #امام_رضا (ع)😍 و سپس تلاوت قرآن، میگفت :
«وقتی رزقت دست امام رضا (ع) باشد، خیالت راحت است.»☺️
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر (خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور)
@Modafeaneharaam
🦋رفاقتهای خاص حاجی به توابین شهر محدود نبوده و شمار کسانی که مشکلات و گرفتاریهایشان آنها را به حاجی پیوند زده، کم نیستند.
▪️در مجلس ختم حاجی افرادی که هیچ کسی آنها را نمیشناخت، طوری گریه میکردند که انگار عزیزترین آدم زندگیشان را از دست دادهاند.
😔یکی میگفت: «خرج دوا و دکترم را داده.»
یکی میگفت: «هر ماه همین که حقوق میگرفت، با دست پر سراغ ما میآمد.»
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر (خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور)🌹
@Modafeaneharaam
🦋🌱
☺️حاجی به حضرت مسلم (ع) ارادت زیادی داشت و از اینرو نام مستعارش را مسلم علوی گذاشته بود. میگفت : «ما همه مسلم رهبریم، هر جا فرمان دهد حاضریم.»
🌷حاجی بسیاری از اوقات عبا و عمامه نمیگذاشت که بتواند در هر جایی راحتتر خدمت کند. حاجی خوب آشپزی میکرد. وقتی میشنید هیئتی آشپز ندارد، میگفت: «من غذای هیئت را میپزم.»
❗️میگفتیم: «حاجی شما روحانی هستید، نباید پای دیگ بایستید.» میگفت: «در مجلس عزای سیدالشهدا (ع) هر خدمتی افتخار است.»
😁بعد لباسش را درمیآورد و با خنده میگفت: «عمامه و عبا را هم درمی آورم که دیگران ناراحت نباشند.»
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر (خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور)
@Modafeaneharaam
🦋🌱
💰یک قسمت از حقوقش را به کسانی میداد که بنیه مالی خوبی نداشتند. وقتی به او معترض میشدند که تو خودت بینیاز و مرفه نیستی، چرا اینقدر به دیگران میبخشی؟ جواب میداد: «عیبی ندارد، انفاق به مال کم برکت میدهد.»
❤️حاجی هیچوقت فرصت شرکت در پیادهروی اربعین را از دست نمیداد، ولی وقتی امکان سفرش به سوریه فراهم شد، هزینه حضور چند نفر از نیازمندان را که حسرت شرکت در این مراسم را داشتند، پرداخت کرد تا از طرف او نایبالزیاره باشند.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر (خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور)
@Modafeaneharaam
✨ارادت خاصی به #حضرت_عباس داشت. میگفت : «لطف ایشان یک جور دیگری شامل حال من شده است.»
🍃وقتی شعار #کلنا_عباسک_یازینب را برای اولین بار شنید، گفت : «خیلی شعار زیباییه، ولی ایشان کجا و ما کجا؟ ما خاک کف پای حضرت هم نیستیم.»
💔دوستانش خیلی دوست داشتند سربندش را ببینند. وقت ملاقات در معراجالشهدا روی سربندش حک شده بود السلام علیک یا ابالفضل العباس...😭
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر (خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور)
@Modafeaneharaam
#فتنه ۸۸ و حاج محمد
👤یکی از مسئولین می آید پیش حاج محمد و دوستانش و می گوید :
«شما به چه اجازه ای و با مجوز چه کسی آمده اید در خیابان❗️؟»
حاج محمد میزند زیر کلاه آن بندهخدا و میگوید :
«وقتی دزد بیاید در خانه ات مگر تو منتظر اجازه کسی میشوی؟❗️ حالا دزد آمده در خانه ما و رهبرمان را هدف گرفته است و ما با مجوز دلمان آمده ایم.☝️
روایتی از دوستان #شهید_حاج_محمد_پورهنگ همسرِ خواهرِ #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🌹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ نذری پختن #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در #تاسوعا
- بعد شهادتتون اینا رو پخش می کنیم...
🏴 #محرم
@Modafeaneharaam
🏴🍃
#امام_رضا(ع) را خیلی دوست داشت. یک سال حدود ۲۰ بار برای پابوسی به مشهد مقدس رفت. اگر کسی دلش میخواست به زیارت آقا برود و پول نداشت یا خودش او را میبرد یا هزینه سفرش را تقبل میکرد...
📌نشر مجدد به بهانه شهادت امام رضا(ع)
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@Modafeaneharaam
بعد از شهادت حاجقاسم، پسرم زنگ زد و حدود 20 دقیقه حرف زدیم. آخرین تماس او بود. پسرم در خواب شهید پورهنگ را دیده بود و میگفت : رفیق شفیقم را در خواب دیدم؛ برایم دعا کن.
گفتم: اِنشاءالله خیر است.
در ادامه برای اولین بار به من گفت: مادر ما داریم به خط میرویم.
گفتم: کجا میروید؟
گفت: هیچی در جاده داریم میرویم؛ برایم دعا کن.
گفتم اِنشاءالله عاقبت به خیر بشوی...
و اینطور با شهادت عاقبت به خیر شد.
#روایت_مادر_معزز_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@Modafeaneharaam
🍃خیلی مهربان بود. شنیده بودم طلبه ها چون به علوم دینی آگاهی بیشتری دارند، از نظر اخلاقی هم انسان های مقید تری هستند.
حالا اما با تمام وجود این را حس می کردم.
حتی وقتی یکی از بستگانش برای اولین بار پرسید کدام ویژگی اش تو را جذب کرده؟ بی درنگ پاسخ دادم: مهربانیش.
🍃خیلی ها نسبت به خانواده و فامیل و هم وطنان خود مهربان هستند اما مهربانی شان محدوده ای دارد.
شهدا اما جنس مهربانی شان متفاوت است. شاید بتوان آن ها را مصداق رحمانیت خدا دانست. محبتشان نه تنها مردم کشورشان را در برمی گیرد که شامل حال کودکان مظلومی می شود که کیلومترها دورتر، دست یاری به سویشان دراز کرده اند.
🍃حالا که خوب فکر می کنم، می بینم محبتش هیچ مرزی نمی شناخت...
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@Modafeaneharaam
همیشه راجع به شرایط بچهها از من پرسوجو میکرد. یادم هست چندتا از بچههای کلاس ضعف بینایی داشتند. وقتی به حاجاصغر گفتم، بلافاصله به حاجمحمد گفت : «برای همهشان وقت دکتر بگیر، ببین مشکلشان چیست.»
نیرویی داشتیم که ۱۸ سالش بود و در کشتار الزاره مادر و یک خواهرش به دست تروریستها افتاده بودند. خودش و خواهر کوچکترش هم به صلنفه فرار کرده بودند. حاجمحمد گفت: «آقای صبوح، میخواهم به او بگویی اولویت اولش این باشد که درسش را ادامه بدهد. در کنار این که اینجا با ما همکاری میکند، از تحصیلش عقب نماند. بالاخره یک روز خانوادهاش برمیگردند. حاضرم به او حقوق ثابت بدهم یا اگر برای کلاس خصوصی یا ثبتنام نیاز به پول دارد، تمام هزینهاش را پرداخت میکنم، فقط و فقط درسش را بخواند.»
دوستان ایرانی ما نظیر حاجاصغر یا حاجمحمد در سوریه فقط کار نظامی نمیکردند و کنار هر اقدام نظامی، صدها کار فرهنگی انجام میدادند. به همین خاطر بین مردم سوریه ماندگار شدند.
✍ روایتی از آشنایی آقای صقر صبوح با #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور/ #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
📲 جنات فکه
@Modafeaneharaam
🍃دعاهایش درست و کامل اجابت می شد. همانطور که دلش می خواست. از خدا خواسته بود که صاحب فرزند دوقلو شود. وقتی خدا بچه ها را بهمان هدیه داد روز و شب شکر می کرد. دوست داشت نسلش محب اهل بیت باشند. می گفت: این دخترها برایم از صدها پسر باارزش ترند.
🍃قبل از به دنیا آمدن بچه ها کمی دستمان خالی شد چون مجبور شدیم پس اندازمان را به یک نیازمند قرض دهیم. اهل قرض گرفتن هم نبود. از خدا خواسته بود اگر بچه ها پر روزی هستند، نشانه ای برایش بفرستد. همان روزها حق التدریس دوره ای که در یک حوزه مشغول بود و اصلا فراموش هم کرده بود، به حسابش واریز شد. آن هم یک مبلغ قابل توجه.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@Modafeaneharaam
🍃بچه ها که به دنیا آمدند، زندگی رنگ دیگری گرفت. می گفت خیر و برکت از وجودشان می بارد. هر وقت نگاهشان می کرد، فقط خدا را شکر می کرد و بس.
🍃با آنکه عاشق بچه ها بود، وقتی هنوز دو ماهشان تمام نشده بود، عازم سوریه شد. یکی از بستگان در مخالفت با تصمیمش به او گفته بود که حالا نرو، بچه هایت خیلی کوچک هستند.
و او در کمال جدیت پاسخ داده بود که مگر امام حسین(ع) بچه کوچک نداشت؟ تازه امام فرزندش را به میدان نبرد برد اما بچه های من در امنیت هستند. اگر نروم شرمنده بچه های امام می شوم.
🍃دو ماه قبل از شهادت، تماس گرفت و گفت: کارهای خودت و بچه ها را برای آمدن به سوریه انجام بده. می خواهم واسطه زیارت شما و بچه ها باشم.
🍃سوریه که بودیم، خیالش راحت بود. از بزرگ شدن بچه ها لذت می برد. بچه ها هم کلی وابسته اش شدند. بعضی روزها ساعت ها می نشست و با بچه ها بازی می کرد. آنقدر که خسته می شدند و خوابشان می گرفت. می گفت: می خواهم این مدت که نبودم جبران کنم. بگذار هر چقدر می خواهند از بچگیشان لذت ببرند...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌱
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@Modafeaneharaam
اربعین به نیابتش رفتم زیارت. خیلی به یادش بودم. برای دخترهایش هم کادو خریدم. دوتا عروسک. از طریق همسر و دخترهایم عروسک ها را به دست دخترهایش رساندم. از اخلاقش باخبر بودم. کادوی هر کسی را قبول نمی کرد اما می دانستم این سوغاتی را از من که دوستش هستم می پذیرد.
همسرم برایم تعریف کرد که دخترها چقدر از عروسک ها خوششان آمده و حتی آن ها را به قاب عکس پدرشان هم نشان داده اند.
شب توی عالم خواب دیدمش. دلم خیلی برایش تنگ شده بود. داشت به من می خندید. کلی تشکر کرد بخاطر خوشحالی بچه ها.
گفت: من هم برایت یک هدیه دارم که سر وقتش به تو می رسانم. اهل تلافی بود. اگر کسی کاری برایش می کرد، به هر نحوی می توانست جبرانش می کرد.
#روایت_دوست_شهید
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@Modafeaneharaam