🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
💢 پای تلفن سجده ڪرد ...!
بچه که به دنیا آمد،پدرم خبرش را تلفنی به او داد.اول نگفته بود که بچه دختر است.
فکر کرده بود ناراحت می شود.وقتی گفته بود،او همان جا پای تلفن سجده شکر کرده بود.
برای دیدن من و بچه آمد قزوین .از خوشحالی این که بچه دار شده از همان دم در بیمارستان به پرستار ها و خدمتکارها پول داده بود
یک سبد خیلی بزرگ گل گلایل و یک گردنبند قیمتی هم برای من آورد.
#شهید_عباس_بابایی
💎 @modafeaneharam
🌸🍃
•| #شهید_عباس_بابایی
پيامبران و امامان يك كابل
داشتند خيلي ضخيم و هر وقت
میخواستند با خدا رابطه برقرار ميكردند؛
اما ما گناهكار ها كه
نميتوانيم با خدا اينگونه باشيم.
حداكثر بتوانيم پنج وات وصل شويم.
اين تلفن را نگاه كن. پنج وات
است ولي باكل دنيا میتوان صحبت كرد.
سعي كن با همان پنج وات
سيمت وصل شود نماز اول وقت
را فراموش نكن،همچنین از دعا غافل نشو.
•| #قـرار_بـنـدگی
------------------------------------
@modafeaneharam
#خاطرات_شهدا
#شهید_عباس_بابایی♥️
یڪ روز ڪہ در ڪلاس هشتم درس میخواندیم.هنگام عبور از محله چگینے ڪه ازتوابع شهرقزوین است،یڪے از نوجوانان آنها بےجهت به ما ناسزا گفت واین باعث شد با او گلاویز شویم.
ما با عباس سه نفر بودیم و در برابرمان یڪ نفر .عباس پیش امد و برخلاف انتظار ما ڪه توقع داشتیم به یاریمان بیاید سعے ڪرد تا مارا از یڪدیگر جدا ڪند.
وقتے تلاش خود را بےنتیجه دید ناگهان قیافه اے بسیار جدے گرفت و در جانبدارے از طرف مقابل با ما درگیر شد.من و دوستم ڪه از حرڪت عباس به خشم امده بودیم به درگیرے خاتمه دادیم و به نشانه اعتراض با او قهر ڪردیم.
سپس بےآنڪه به او اعتنا ڪنیم راهمان را در پیش گرفتیم اما او در طول راه به دنبال ما مےدویدوفریاد میزد:مرا ببخشید آخر شما دو نفر بودید و این انصاف نبود ڪِ یڪ نفر را ڪتڪ بزنید.
راوی: پرویز سعیدی
#شهید_عباس_بابایے☘
#نثارروحمطهرشصلواتـ
@modafeaneharaam
#خاطرات_شهدا
#شهید_عباس_بابایی♥️
یڪ روز ڪہ در ڪلاس هشتم درس میخواندیم.هنگام عبور از محله چگینے ڪه ازتوابع شهرقزوین است،یڪے از نوجوانان آنها بےجهت به ما ناسزا گفت واین باعث شد با او گلاویز شویم.
ما با عباس سه نفر بودیم و در برابرمان یڪ نفر .عباس پیش امد و برخلاف انتظار ما ڪه توقع داشتیم به یاریمان بیاید سعے ڪرد تا مارا از یڪدیگر جدا ڪند.
وقتے تلاش خود را بےنتیجه دید ناگهان قیافه اے بسیار جدے گرفت و در جانبدارے از طرف مقابل با ما درگیر شد.من و دوستم ڪه از حرڪت عباس به خشم امده بودیم به درگیرے خاتمه دادیم و به نشانه اعتراض با او قهر ڪردیم.
سپس بےآنڪه به او اعتنا ڪنیم راهمان را در پیش گرفتیم اما او در طول راه به دنبال ما مےدویدوفریاد میزد:مرا ببخشید آخر شما دو نفر بودید و این انصاف نبود ڪِ یڪ نفر را ڪتڪ بزنید.
راوی: پرویز سعیدی
#شهید_عباس_بابایے☘
#نثارروحمطهرشصلواتـ
@modafeaneharaam
در دوران تحصیل برای كمك به بابای پیر مدرسه👴
كه كمر و پاهایش درد می كند🍃
نیمه های شب
قبل از اذان صبح به مدرسه می رود...🚶
و كلاس ها و حیاط را تمیز می كند...☺️
و به خانه برمی گردد.🏡
مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش
در تردید می مانند كه جن ها به كمك آنها می آیند...😄👌
و در نیمه شبی « عباس»
را می بینند كه جارو در دست مشغول تمیز كردن حیاط است...😳☺️
#احسنت
#شهید_عباس_بابایی
@modafeaneharaam
💠 وقتی نبود، وقتی منطقه بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم😔 میگرفت. توی #خیابان زنها👩 و مردها 👨را میدیدم که دست در دست👫 هم راه میروند، غصّهام میشد. زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد. میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟😞» میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟» میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟» میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن #اجر زحمتهایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند🙂.» نمیگذاشت اخمم باقی بماند😔. کاری میکرد که #بخندم☺ و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد.
#شهید_عباس_بابایی
🌹
@Modafeaneharaam
اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمیخوره، مرخصی خواست.
امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحهی جنگ پرسیدند.
عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکانهای چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که من را نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم.🙏
امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم!
که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...☝️
#شهید_عباس_بابایی
#عند_ربهم_یرزقون
@Modafeaneharaam
#عاشقانه_شهدا
همسرم
ملیحه جان🌸
باید مجددا قول بدهی 😇
ڪه همیشه با حجاب باشی 👑
همیشه با ایمان باشی 🌺
همیشه به مردم ڪمڪ ڪنی 😍
و به همه محبت ڪنی 👌
#بخشی_از_وصیت_نامه
#شهید_عباس_بابایی🌼🍃
@Modafeaneharaam
نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها که فراغت بیشتری داشت آیه « ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد. به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت. او به قدری نسبت به #ماه_رمضان مقید و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می کرد کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می کرد.
🌷#شهید_عباس_بابایی
@Modafeaneharaam
با اصرار می خواست از طبقه ی دومِ آسایشگاه به طبقه ی اول منتقل شود.با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!» گفت: «طبقه ی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم».وقتی خواسته اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش می کنم پایین».
کتــاب پرواز تا بی نهایت، ص35
#شهید_عباس_بابایی
@Modafeaneharaam
بِهم میگفت: ملیحه... !
ما یِه دیدن داریم، یِه نگاه کردن !
من تو خیابون شایَد ببینم
ولی نگاه نمیکنم
#شهید_عباس_بابایی
@Modafeaneharaam