#خاطرات_شهید
🌺اصلا تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات،ملاقات با سران گروهكها بود وبيشتر وقتش صرف رفت و آمدميان آنها ميشد.غالبا هم تنها ميرفت و بدون اسلحه.مثلا يك گردن كلفتي به اسم علي مريوان دارو دسته مسلح سي _ چهل نفري راه انداخته بود.عباس تصميم گرفت كه علي مريوان را وادار به تسليم كند.
اراده كردو رفت پيش شان.اميدوار نبوديم زنده برگردد،جلويش را هم نميتوانستيم بگيريم.تصميم كه ميگرفت ديگرتمام بود.هرچه ميگفتيم بابا! اينها كه آدم نيستند، ميروي،سرت را برايمان ميفرستند،عين خيالش نبود.
مدتي با آنها رفت و آمد ميكرد،با آنها غذا ميخورد،حتي كنارشان ميخوابيد! اينها عباس را ميشناختندكه كيست و چكاره است ولي بهش تو نميگفتند.بالاخره علي مريوان و دارو دستهاش داوطلبانه تسليم شدند.
دفترچه خاطره علي مريوان كه دست بچهها افتاد ديدنديكجا درباره عباس نوشته:چند بار تصميم گرفتم او را از بين ببرم،ولي ديدم اينكار ناجوانمردانهاي است. عباس بدون اسلحه و آدم ميآيد. اينها همه حسن نيت او را نشان ميدهد.كار درستي نيست كه به او صدمه بزنم....
#شهید_عباس_کریمی
#ایام_شهادت
@Modafeaneharaam
💜 #عاشقانه_های_شهدایی
همسر سردار شهید عباس کریمی:
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند میشد و به قامت
می ایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده اید؟
من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم».
میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و
می ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
#شهید_عباس_کریمی
#یادش_با_صلوات
@Modafeaneharaam