eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 _کجا میری؟!! +بگم،جیغ و داد راه نمیندازی؟ _بگو آقا مصطفی قلبم اومد تو دهنم.😢 +عراق! _میری عراق؟! به اجازه کی؟! که بعد بری سوریه⁉️ +رشته ای بر گردنم افکنده دوست! _زدم زیر گریه...😭 +کاش الان اونجا بودم عزیز. _که چی بشه! +آخه وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشی!😍 _لذت میبری زجر بکشم؟! +بس کن سمیه!چرا فکر میکنی من دل ندارم؟!خیال میکنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم😔؟ خدا حافظ سمیه،مواظب خودت و فاطمه باش! _گوشی را قطع کردی.چندبار شماره ات را گرفتم، اما گوشی ات خاموش بود.سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم، درحالی که اشک هایم می آمدند💔.کجا میرفتی آقا مصطفی؟ میرفتی تا ماه شوی.‌ به روایت همسر شهید 📚کتاب اسم تو مصطفاست‌ 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Modafeaneharaam
💞 میگفت: بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب اجازه نمیده.😞 منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس چی میشد... لحظه آخر بهش پیامک زدم، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت باشه...منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم🌹. تو فقط دعا کن... کاش میدونستی چه محکمی هستی...❤️ تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم مهرتان سنجیده ام خوبان فراوان دیده ام اما تو چیز دیگری...💕💞💕 🌷 @Modafeaneharaam
♥️ همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد، که هر وقت از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس📝خودش هم همین کار را میکرد. عادت داشت قبل از خواب همه‌ی مسائل روز را کند. خیلی وقت‌ها شب‌ها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من شدی، منو ببخش🙏 من منظوری نداشتم😔 آخرش هم یه جمله مینوشت گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی⁉️ من اصلا یادم نمیاد یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم❤️ به نقل از: همسر شهید @Modafeaneharaam
❣ همسرم شهید ڪمیل خیلے بود☺️ مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد... یادمه تابسـتون بود و هوا بود خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم😴 «من بہ گرما خیلے حساسم» خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته بعد از چند ثانیہ احساس خیلے ڪردم🌱 و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ... دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالای سرم مے چرخونہ تا بشم😇 ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے... شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳😢 پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز داری مےچرخونے!؟ خستہ شدی😞 گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد☺️ 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Modafeaneharaam
💞 اولین غذایی که بعد اَز عروسیِمان درست ڪردم استانبولے بود. از مادرم تلفنے پرسیدم، شد سوپ.... آبش زیاد شدہ بود...😫 منوچهر میخورد و بَه بَه وچَه چَه میڪرد!. روز دوم گوشت قلقلی دُرست ڪردم... شدہ بود عین قلوہ سنگ...🙁 تا من سفرہ را آمادہ ڪنم، منوچهر چیدہ بودشان رویِ میز و با آنها تیلہ بازی میڪرد قاہ قاہ میخندید...میگفت: چشمَم ڪور دندَم نرم تا خانومم آشپزی یاد بگیره هر چی درست ڪنه میخورَم حتی قلوہ سنگ🤗 @Modafeaneharaam
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 . عاشق 💞خدا بود... کسی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و تشکر داشته باشه...🤗 یاد گرفته بودم که... به جای تشكر بهش میگفتم... "الهی شهید شی و همنشین سیدالشهدا(ع)...❤" تو جوابم میگفت... "دعات قبول....☺️ ولی آخه من خود خدا رو میخوام...❤" همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت... اینو به خوبی میتونستم... از اولین و آخرین شرطش واسه ازدواج درک كنم... بهم گفت میخواد دوماد حضرت زهرا(س)بشه... خیلی شوخ‌طبع بود...😄 بعضاً اصرار میکردم كه... "صادقم...❤ یكم جدی باش..." ولی اون میگفت... "زندگی مگه غیر از شوخیه...؟"😉 زندگی واسش تنها یه بازی بود... تنها حرف‌ جدی ما مربوط میشد به شهادتش...❣ همون جلسه خواستگاری... كارشو برام توضیح داد و گفت... ممكنه چندین ماه تو مأموریت باشه... وقتی هم اتفاقات سوریه شروع شد... بی‌تابیش😥 شروع شد... تموم این مدت تلاش میکرد رضایتمو واسه این سفر بگیره... پا به پاش تو جریان كاراش بودم و... به نحوی قضیه سوریه رفتنش واسم عادی شده بود... ولی این اواخر... هر لحظه بودن با صادق واسم ارزشمند بود...💕 چون مطمئن بودم كه همسرم به خواسته قلبیش میرسه... صادقم داوطلبانه پیگیر كاراش بود... اوج احساسات و وابستگیهای دیوانه‌وارمون به هم...💕 واسه هر دومون عذاب‌آور بود... وقتی فهمیدم واسه رفتن در تلاشه... حالم دگرگون شد...😣 گریه كردم...😭 از علت ناراحتی و اشکام سؤال كرد و... این پلی شد واسه صادقم تا برام از رفتن و وصیتایش بگه... از اون به بعد واسه مون عادی شده بود... صادق از نبودناش میگفت و من از دلتنگیهای بعد رفتنش...💔 گریه میکردم و خودش آرومم میکرد...😭 قبل رفتنش... مدت سه سالی كه با هم زیر یه سقف بودیم...💕 كلی واسش مراسم عزا گرفته بودم... مراسمی كه جز خدا و من و صادق... هیچ شركت‌ كننده‌ای نداشت...😔 سال آخر زندگیمون مدام دلهره رفتنشو داشتم... () ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄ @Modafeaneharaam
💞 ازدواج من و ،ڪاملاً سنٺے بود. روزےڪہ بہ خواستگارے بندہ آمدند، همسر شہیدم گفت: «من دنباݪ عاقبٺ بخیرے و هستم🕊 و دوسٺ دارم همســ💍ـر آیندہ ‌ام نیز با من هم‌قدم باشد...». ایمان و عشق بہ اهݪ بیٺ(ع) در همان روز خواسٺگارے در چہـرہ ‌اش متبلور بود و باڪلام دلنشینش ڪہ بوے خدا می‌داد، من را جذب ڪــ😍ـرد. @Modafeaneharaam
#عاشقانه_شهدا اولین بار که میخواست بره آینه قرآن‌گرفتم براش قرآن رو بوسید و باز کرد ترجمه آیه رو برام خوند ولی بار آخری که میخواست بره وقتی قرآن رو باز کرد آیه رو ترجمه نکرد😕 گفتم سعید چرا ترجمه نمیکنی⁉️ رو به من کرد و گفت ✨ اگه ترجمه آیه رو بهتون بگم ناراحت نمیشین؟! گفتم: نه..! گفت: آیه شهادت اومده😔 من به آرزوم میرسم🕊💚 #شهید_سعید_بیاضی_زاده🌸 @Modafeaneharaam
🙃🍃 روزی که خانواده تهرانی مقدم به خانه ما آمده بودند ما شیطنت کردیم و کفشهای ایشان را دیدیم حاج حسن یک جفت کتونی سفید چینی به پا کرده بود که این کفش‌ها از شدت غبار و خاک رنگ تیره‌ای به خود گرفته بود.😐 بعد از میان پرده اتاق ایشان را نگاه کردم و دیدم مانند همه کسانی که به جبهه می‌روند با یک لباس چهارجیب خاکستری با یک شلوار کتان کرم رنگ آمده بودند و حتی دکمه‌های آستین ایشان باز بود.😧 خیلی دلم گرفت که چرا ایشان با چنین وضعیتی به خواستگاری آمده‌اند...😑 اما وقتی فقط ۱۰ دقیقه با ایشان حرف زدم متوجه شدم ایشان اخلاصی دارد که تمام ظاهر او را محو می‌کند.🙂 همسر @Modafeaneharaam
همسرم ملیحه جان🌸 باید مجددا قول بدهی 😇 ڪه همیشه با حجاب باشی 👑 همیشه با ایمان باشی 🌺 همیشه به مردم ڪمڪ ڪنی 😍 و به همه محبت ڪنی 👌 🌼🍃 @Modafeaneharaam
همیشه همسرداری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم، لباس هایش را می چید واز من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت. هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید، تعادل را رعایت میکرد به خاطر دل همسرش ، دل مادرش را نمی شکست و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمیکرد. 《راوی: همسر شهید مهدی نوروزی》 @Modafeaneharaam
گفتم: کاش میشد منم همراهت به جبهه بیام!😔 لبخندے زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: هیچ میدونی سیاهی چادر تو از سرخی خون من🥀 کوبنده تر است؟! همین حجابت را رعایت کنی، مبارزه ات را انجام داده اے🌿 ✍ : همسر شهید محمدرضا نظافت @Modafeaneharaam
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹 به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید؛ برای روز مادر و روزهای عید. اگر فراموش می کرد، در اولین فرصت جبران می کرد. هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد. زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چندتا نظامی پشت در هستند، گفتند: "منزل جناب سرهنگ شیرازی؟" دلم لرزید. گفتم :" جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟ اتفاقی افتاده؟ " گفتند: از طرف ایشان پیغامی داریم." و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که دستانم می لرزید ، باز کردم. یک نامه بود با یک انگشتر عقیق . نوشته بود:" برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم." یک نفس راحت کشیدم. اشک امانم نداد. به روایت همسر شهید صیاد شیرازی ════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════ @Modafeaneharaam
*⚘﷽⚘ 📜 🌹خطبه عقد این شهید به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید با اشاره به آن روز خاطره انگیز می‌گوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق می‌زد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود. 🌹«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.» •|خاطره‌ای‌از‌شهید💔نوید صفری🕊|• @Modafeaneharaam
💖 زندگی با ایشان ، زندگی راحتی نبود ! سخت بود ، ولی به سختی اش می ارزید ! خیلی وقت نمی کرد که در خانه کنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت کمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما آرامش می داد ! مهربانی اش ، ایمان اش و قدرشناسی اش !👌 💖 یک روز جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا ، آستین هایش را هم ! پرسیدم : حاج آقا! چرا این طوری کرده ای ؟ رفت طرف آشپزخانه . گفت : به خاطر خدا و برای کمک به شما ! رفت توی آشپزخانه و وضو گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن ! رفتم که نگذارم ، در را رویم بست و گفت : خانم ! بروید بیرون ! مزاحم نشوید ! پشت در التماس می کردم : حاج آقا ! شما رو به خدا بیا بیرون ! من نارحت می شوم ! خجالت می کشم ! شما را به خدا بیا بیرون !😰 می گفت : چیزی نیست . الان تمام می شود ، می آیم بیرون ! آشپزخانه را مرتب کرد ، ظرف ها را چید سرجایشان ، روی اجاق گاز را مرتب کرد ، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست ! ‌ آشپزخانه مثل دسته ی گل شده بود .😊 آقایون، یادتونه که حضرت امام فرمودند: بروید صیاد بشوید...😉☝ @Modafeaneharaam
‍ چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد رفتیم بازار واسه خرید..🛍 من دوتا شال خریدم... یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت: خانومی، اون شال سبزت رو میدیش به من؟😌🙄 حس خوبے به من میده😊 شما سیدی و وقتے این شال سبز شما هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم💚 گفتم:آره که میشه...😊 گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد وشد شال گردنش تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست یا دور گردنش مینداخت ... تو ماموریت آخرش هم هـمون شال دور گردنش بود که بعد شهادت برام آوردن...💔😭 @Modafeaneharaam
. گاهی یک حدیث یا جمله ی قشنگ کہ پیدا میکرد؛ . با ماژیک مے نوشت روے کاغذ . و مے زد بہ دیوار 📝 . بعد در موردش باهم حرف می زدیم . و هر چی ازش فهمیده بودیم میگفتیم😅 . آن جمله هم مے ماند روی دیوار . و توی ذهنمان👌🏽💚 . ════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════ @Modafeaneharaam
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت حجب و حیا در چهره‌اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت و سرش را بالا نمی آورد. می‌گفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید... 🕊🌱 @Modafeaneharaam
*⚘﷽⚘ 📜 🌹قبل از آنکه کارهای اعزامی حسین درست شود در هشتم آبان‌ماه با هم به بهشت رضا رفتیم. سر مزار شهید مصطفی عارفی دوست، همسرم از خاطره این شهید گفت. می‌گفت پیکرش را بعد از شهادت خودش عقب آورده بود تا از دست تروریست‌ها سالم بماند. به گفته حسین لباس‌هایش به خون شهید متبرک شده بود. من و حسین همیشه نمازهای خودمان را دو نفره به جماعت می‌خواندیم که آن روز هم قسمت شد و در بهشت رضا آخرین نماز جماعت دونفره را در پای مزار شهید مصطفی عارفی خواندیم. بعد از اتمام نماز هر دو با مزار شهید خلوت کردیم.موقع رفتن دیدم آقا حسین اشاره کرد به قبر دوستش و گفت: « آقا مصطفی حرف‌هایی که بهت زدم فقط یادت نرود.»من هم آن لحظه از او سؤال نکردم که شما چه خواهشی از شهید داشتی. 🌹فردایش دیدیم که به حسین زنگ زدند و کارهای اعزامی‌اش به صورت معجزه‌وار جور شد. شب شهادتش در آخرین تماس به من گفت برو سر قبر شهید مصطفی عارفی و از او تشکر کن. گفتم: «برای چی؟» در جواب گفت:«چون حاجت من را داد.» بعد از شهادت آقا حسین متوجه شدم حاجتش چی بود. •|خاطره‌ای‌ازشهیدحسین حریری🕊|• @Modafeaneharaam
همسر شهید : روزی که مصطفی به خاستگاری من آمد مادرم به او گفت : این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟ مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت : (( من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.)) تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و وقتی منعش می کردم ، می گفت : ((من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم.)) شهید چمران ════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════ @Modafeaneharaam
*⚘﷽⚘ فرمانده سپاه زيركوه بود .ازدواج كه كرديم ازش خواستم همراهش بروم☺️ رفتيم به يك ده سرِ مرز . زندگيمان را آنجا با نصف وانت اسباب و اثاثيه و توي يك اتاق محقر و خشتي شروع كرديم💚 آنجا نه آب داشت ، نـه بـرق ، نـه درمانگـاه ، نـه مدرسـه و نـه خيلـي چيزهاي ديگر 😪 در عوض تابستان گرماي شديد داشت و زمستان سرما 😬 مدتي تحمل كردم و ماندم . بعد از آن طاقتم طاق شد . گفتم : بريم يك جاي بهتر😩 قبول نكرد. گفت : اين ده هم جزء كشور ماسـت. مردم اينجا هم ایراني هستن🙂✌️ @Modafeaneharaam
*⚘﷽⚘ ✨🌷 🌷✨ 👌دلیل زیبایی چشم ها همسر حاج ابراهیم : یه روز نگاه کردم به چشمای حاجی گفتم حاج همت خیلی چشمات زیباست .(محبت زبانی) خدا هم که زیبا پسند، نمی گذاره چیزای زیبا تو این دنیا بمونه و اونو برای خودش برمی داره؛ حاجی اگر روزی شهید شدی مطمئنم خدا این چشمارو با خودش می بره همسر شهید همت می گفت : این چشما یکی به خاطر این زیبا بود که به بود و یکی به خاطر اینکه هر پا می شدم می دیدم این چشما در خونه خدا چه میریزن گفتم مطمئنا این چشما رو خدا خاطرخواه شده آخر در عملیات خیبر خدا این چشمارو با قابش برد.از بالای لبهاش رفت …رفت پیش خدا🌷 ════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════ @Modafeaneharaam
💔 همان روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت: قول مےدهد سیگار هم نکشد. خانمش هم گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد؛ سیگار کشیدن دور از شأن شماست! وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش را گشت؛ سیگارهایش را درآورد، له شان کرد و برد ریخت توی سطل.🕳 گفت: «تمام شد.... بعد از حدود 14سال سیگاری بودن، دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.»🚬 همین هم شد... خانمش می گفت: یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت، رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد می کنه؛ این سیگار را بگیر یک پک بزن، دودش را فوت کن توی گوشش. گفت: «نمی تونم. قول دادم دیگه سیگار نکشم.» گفتم: بچه داره درد میکشه! گفت: «ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.» عکس کمتر دیده شده از 📚به مجنون گفتم زنده بمان @Modafeaneharaam
💔 ‍ به همسرش گفت: ﺍﮔﺮ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ 💍 شهادت: 94/11/14 تدمر سوریه @Modafeaneharaam
❤️ خرداد 1390 در محضرخانه ‌ای در پاکدشت، من به عقد دائم آقا ابوالفضل راه ‌چمنی درآمدم.... روسری با چادر سفید با گل‌ های ریز و درشت رنگی سرم بود. .... آقا ابوالفضل هم کت‌ و شلوار مشکی با پیراهن یاسی بر تن داشت که زیبایی ظاهرش را چندین برابر کرده بود. روی زمین نبودم. .... فقط می ‌ترسیدم تمامی آن لحظات که برای همیشه ما به عقد هم درمی ‌آمدیم، خواب باشم. حقیقتاً بهترین روز زندگی من آخرین روز خرداد رقم خورد که در اتاق عقد محضرخانه نشسته بودیم. آرام بود. .... همیشه کنارش آرام بودم. اصلاً وقتی کنارش بودم، دوست نداشتم لحظاتم را با هیچ ‌چیزی خراب کنم روایتی از همسر شهید راه چمنی🌹 @Modafeaneharaam