eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.4هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.2هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
💞از عشق زمینی تا آسمانی خاطره‌ی فرمانده شهید حججی ( #شهید_مرتضی_حسین_پور ) 💖شش سالی که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود،اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود.❗️ خودش برایم تعریف می کرد :😍 💞« اون روزها #نمازشب می خوندم و می گفت خدایا❗️ فاطمه رو راضی کن . روزه می گرفتم و می گفتم خدایا❗️ فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا❗️ فاطمه راضی بشه و ... ❤️چندین بار پیش اومد که تنهایی به بیابان های بیرون شهر می رفتم. راه می رفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن❗️ سقفم آسمون بود و زیر پام کویر. ❤️به خدا می گفتم : خدایا! چیکار کنم این دختر راضی بشه⁉️ کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات و... من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قیامت و... می انداخت. به جایی رسیدم که به خدا می گفتم من کی هستم⁉️تو کی هستی⁉️من قراره تو این دنیا چیکار کنم⁉️... فاطمه❗️ این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم»😍 💞بعضی اوقات به مرتضی می گفتم : « ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم » امّا مرتضی می گفت : « نه❗️تو من رو ساختی» 📚برشی از کتاب ساقیان حرم خاطرات فرمانده نابغه #شهید_مدافع_حرم #مرتضی_حسین_پور🌹 @Modafeaneharaam
شهید مدافع حرم 🌹 ملقب به حسین قمی متولد: لنگرود ولادت: ۳۰ شهریور ۶۴ شهادت:۱۶ مرداد ۹۶ محل شهادت: تدمر سوریه نحوه شهادت: اصابت گلوله به پهلو😭 الگو برداری از شهداء📣 خاطره ی آموزنده از شهید ❤️ حاج هم خبر نداشت. وقتی بهش گفتیم به فکر فرو رفت.😔 تو منطقه معمولاً سوار موتور می شد و ازش تو ماموریت ها استفاده می کرد. آقا مرتضی با پول شخصی خودش یک موتور خریده بود و میگفت نمیخوام اگر اتفاقی برام بیفته موتورِ بیت مال آسیب ببینه☝️. 💔 @Modafeaneharaam
شهیدمدافع حرم 🌹 شهيد مرتضي يا همون حسين قمي فرمانده آقا محسن حججي بود روز اسارت آقا محسن مرتضي شهيد شد كه به گفته همه همرزماشون اگه مرتضي شهيد نشده بود محسن اسير نميشد😔 شهيد مرتضي اصلا اينجا نبود الان ١١ سال همش اونور بود با اينكه تازه ازدواج كرده بود و تازه خدا بهش يه پسر داده بود البته زمان شهادتشون همسرشون ٥ ماه باردار بودن كه مرتضي حتي پسرشو نديد 💔 مرتضي فرمانده نيروهاي حيدريون وزينبيون بود به گفته حاج قاسم حسين قمي دست راست من بود✅ با دروغ بيگانه بود از غيبت متنفر نماز شبش هيچ وقت ترك نميشد تا اونجا كه همسرشون ميگفتن دوست ندارم نماز شب بخوني نماز شب بخوني شهيد ميشي ❗️ بعد مرتضي ديگه نماز شب نميخوند خیلی به حرف همسرشون گوش میدادن، وقتي همسرشون علت نماز شب نخوندنشونو پرسيد در جواب ايشون مي گفتن تو خونه ما من كاري نمي كنم كه شما نارحت شي😊 هميشه معتقد بود من برا جهاد ميرم نه شهادت👌 اونقدر مبارزه ميكنم تا تكفيريهاي بيشتريو از بين ببرم، به سراحت ميگفت من يكي از ياران امام زمان هستم يدونه آرم داشت كه روي تمامي لباس هاش بود همان آرم٣١٣ كه از خودش دور نميكرد✅ ٣ سال ازدواج كرده بود ودر اين سه سال رو هم ٤ ماه ايران نبود 😔 🕊 @Modafeaneharaam
الگو برداری از شهداء 📣 شهید مدافع حرم ❤️ شهیدی که هیچ وقت کودکش را بغل نکرد😔 تو زندگيش هرچي داشت بخشيد به كسايي كه نياز داشتن ماشينشو فروخت برا كمك به يه خانواده وتهيه جهيزيه از حقوقش همه رو ميبخشيد اگر ميفهميد كسي از نيروهاش نياز داره اگر خودش نداشت قرض ميكرد و به ديگران كمك ميكرد☝️ وقتي بهش اعتراض ميشد كه تو كه خودت نداري صبر كن پولي گيرت اومد اونوقت كمك ميكني ميگفت شايدبه من قرض بدن ولي به اون نه كمك كه ميكرد هيچ وقت انتظار برگشت اون پولو نداشت✅ با اينكه تو سوريه عراق و حتي بين حزب الله همه به خوبي مرتضي رو ميشناختن وروي فرمانده جوان ٣٢ ساله حساب ويژه باز ميكردن😊 ولي اينجا كسي مرتضي رو نميشناخت حتي كسي نميدونست مرتضي فرمانده هست❗️ يه لبخند ملايم هميشه رو لباش بود خستگي ناپذير تو هرچي كه فكرشو ميشه كرد از ماموريت كه ميامد در اوج خستگي حتي يك لحظه رو از خانواده دريغ نميكرد ☝️ مرتضي دلم برات تنگ شده حيف كه خيلي كم پيش ما بود حيف كه لياقتشو نداشتيم😔 بهش گفتم مرتضي بسه ديگه تا كي ميخواي بري هر دفعه فقط يه لبحند ميزد گفتم تو يدونه هستيا فكر مادرت رو كن ميگفت من نباشم يكي بايد باشه كه اونجا اون يه نفر هم مادر داره فرقي نميكنه ❗️ ما ساده بوديم آقا مرتضي اونجا همه كاره بود و اونقدر مرد بود كه اينجا حتي به يك نفر هم نگفته بود اونجا فرمانده تمام نيروهاي حيدريون هست💔 بارها و بارها مجروح شد و جز همسرش وبرادر همسرش كه همرزمش بود هيچ كس خبر نداشت! @Modafeaneharaam
الگو برداری از شهداء 📣 شهید مدافع حرم ❤️ شهیدی که هیچ وقت کودکش را بغل نکرد تو زندگيش هرچي داشت بخشيد به كسايي كه نياز داشتن ماشينشو فروخت برا كمك به يه خانواده وتهيه جهيزيه از حقوقش همه رو ميبخشيد اگر ميفهميد كسي از نيروهاش نياز داره اگر خودش نداشت قرض ميكرد و به ديگران كمك ميكرد وقتي بهش اعتراض ميشد كه تو كه خودت نداري صبر كن پولي گيرت اومد اونوقت كمك ميكني ميگفت شايدبه من قرض بدن ولي به اون نه كمك كه ميكرد هيچ وقت انتظار برگشت اون پولو نداشت با اينكه تو سوريه عراق و حتي بين حزب الله همه به خوبي مرتضي رو ميشناختن وروي فرمانده جوان 32 ساله حساب ويژه باز ميكردن ولي اينجا كسي مرتضي رو نميشناخت حتي كسي نميدونست مرتضي فرمانده هست يه لبخند ملايم هميشه رو لباش بود خستگي ناپذير تو هرچي كه فكرشو ميشه كرد از ماموريت كه ميامد در اوج خستگي حتي يك لحظه رو از خانواده دريغ نميكرد مرتضي دلم برات تنگ شده حيف كه خيلي كم پيش ما بود حيف كه لياقتشو نداشتيم بهش گفتم مرتضي بسه ديگه تا كي ميخواي بري هر دفعه فقط يه لبحند ميزد گفتم تو يدونه هستيا فكر مادرت رو كن ميگفت من نباشم يكي بايد باشه كه اونجا اون يه نفر هم مادر داره فرقي نميكنه ما ساده بوديم آقا مرتضي اونجا همه كاره بود و اونقدر مرد بود كه اينجا حتي به يك نفر هم نگفته بود اونجا فرمانده تمام نيروهاي حيدريون هست بارها و بارها مجروح شد و جز همسرش وبرادر همسرش كه همرزمش بود هيچ كس خبر نداشت آدمو يه سري حرفا داغون ميكنه كه ميگن برا پول رفتن برا حق ماموريت كسي نميدونه شنيدم تو حسابش وقتي شهيد شد فقط 100 هزار تومان بود نه خونه اي نه ماشيني چقدر بعضي ها كم لطفاً يه روز تو يه عمليات مجبور به عقب نشيني شد همه افراد تحت امرشو به سلامت به عقب برگردوند بهش گفتن به ايران برگرده درصورتي كه لباسي نداشت برا برگشت يكي از بچه ها پولي بهش ميده كه لباسي تهيه كنه و برگرده يه پيراهن يه شلوار خريد با يه كفش كهنه برگشت چه جوري يه سري از آدما ميخوان جواب پس بدن كه اينا برا پول رفتن @Modafeaneharaam
شهید مدافع حرم 🌹 ملقب به حسین قمی متولد: لنگرود ولادت: ۳۰ شهریور ۶۴ شهادت:۱۶ مرداد ۹۶ محل شهادت: تدمر سوریه نحوه شهادت: اصابت گلوله به پهلو الگو برداری از شهداء📣 خاطره ی آموزنده از شهید ❤️ حاج هم خبر نداشت. وقتی بهش گفتیم به فکر فرو رفت. تو منطقه معمولاً سوار موتور می شد و ازش تو ماموریت ها استفاده می کرد. آقا مرتضی با پول شخصی خودش یک موتور خریده بود و میگفت نمیخوام اگر اتفاقی برام بیفته موتورِ بیت مال آسیب ببینه. @Modafeaneharaam
الگو برداری از شهداء 📣 شهید مدافع حرم ❤️ شهیدی که هیچ وقت کودکش را بغل نکرد تو زندگيش هرچي داشت بخشيد به كسايي كه نياز داشتن ماشينشو فروخت برا كمك به يه خانواده وتهيه جهيزيه از حقوقش همه رو ميبخشيد اگر ميفهميد كسي از نيروهاش نياز داره اگر خودش نداشت قرض ميكرد و به ديگران كمك ميكرد وقتي بهش اعتراض ميشد كه تو كه خودت نداري صبر كن پولي گيرت اومد اونوقت كمك ميكني ميگفت شايدبه من قرض بدن ولي به اون نه كمك كه ميكرد هيچ وقت انتظار برگشت اون پولو نداشت با اينكه تو سوريه عراق و حتي بين حزب الله همه به خوبي مرتضي رو ميشناختن وروي فرمانده جوان ٣٢ ساله حساب ويژه باز ميكردن ولي اينجا كسي مرتضي رو نميشناخت حتي كسي نميدونست مرتضي فرمانده هست يه لبخند ملايم هميشه رو لباش بود خستگي ناپذير تو هرچي كه فكرشو ميشه كرد از ماموريت كه ميامد در اوج خستگي حتي يك لحظه رو از خانواده دريغ نميكرد مرتضي دلم برات تنگ شده حيف كه خيلي كم پيش ما بود حيف كه لياقتشو نداشتيم بهش گفتم مرتضي بسه ديگه تا كي ميخواي بري هر دفعه فقط يه لبحند ميزد گفتم تو يدونه هستيا فكر مادرت رو كن ميگفت من نباشم يكي بايد باشه كه اونجا اون يه نفر هم مادر داره فرقي نميكنه ما ساده بوديم آقا مرتضي اونجا همه كاره بود و اونقدر مرد بود كه اينجا حتي به يك نفر هم نگفته بود اونجا فرمانده تمام نيروهاي حيدريون هست بارها و بارها مجروح شد و جز همسرش وبرادر همسرش كه همرزمش بود هيچ كس خبر نداشت آدمو يه سري حرفا داغون ميكنه كه ميگن برا پول رفتن برا حق ماموريت كسي نميدونه شنيدم تو حسابش وقتي شهيد شد فقط ١٠٠ هزار تومان بود نه خونه اي نه ماشيني چقدر بعضي ها كم لطفاً يه روز تو يه عمليات مجبور به عقب نشيني شد همه افراد تحت امرشو به سلامت به عقب برگردوند بهش گفتن به ايران برگرده درصورتي كه لباسي نداشت برا برگشت يكي از بچه ها پولي بهش ميده كه لباسي تهيه كنه و برگرده يه پيراهن يه شلوار خريد با يه كفش كهنه برگشت چه جوري يه سري از آدما ميخوان جواب پس بدن كه اينا برا پول رفتن @Modafeaneharaam
▫️سردار شهید حاج : را باید از در بیاوریم. خیلی دوست داشتم حسین رو تو خواب ببینم، خیلی حرفها داشتم که بهش بگم. تا اینکه حسین رو تو خواب دیدمش، اول فکر کردم کسی شبیه حسینه؛ منو دید لبخند زد؛ باز هم ماندم، گفتم شاید برادر دوقلوی حسین باشه. یادم اومد حسین برادر نداشت. بعد از حال و احوال با اون تبسم همیشگی گفت: چه خبر از حسین قمی؟ همین حرف از زبان خودش امانم را برید، بغضم ترکید و نتونستم خودمو کنترل کنم شروع کردم به گریه، خیلی صحبت ها داشتم با حسین، اما همه رو فراموش کرده بودم. گریه کنان از خواب بیدار شدم. مبهوت مانده ام چرا سراغ حسین قمی رو گرفت؟ شاید میخواست بگه ما زمینی ها حسین ها رو نشناختیم. شاید میخواست بگه مثل حسین برای فرج امام زمان (عج) تلاش کنید. شاید میخواست بگه بعد از حسین قمی ها شما چه کردید و کجای تاریخ قرار دارید؟ شاید میخواست بگه ما کار حسینی کردیم و شما کار زینبی کردید؟؟!! و شاید... «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.» @Modafeaneharaam
بارها حق مأموریتش را نگرفت به‌شدت روی بیت‌المال و حقوقی که می‌گرفت حساس بود. بارها حق مأموریتش را دریافت نکرد. گاهی هم از جیب خرج می‌کرد و آن را وظیفه خود می‌دانست. سال 94 در یکی از مناطق درگیری شدیدی به‌وجود آمد که مرتضی مجبور به عقب‌نشینی شد. وقتی برگشت به فرمانده‌اش گفتم: «مرتضی 60 روز است که اینجاست. بهتر است به عقب برگردد.»، با برگشتش موافقت شد. نگاهی به ظاهرش انداختم؛ یک لباس جنگی و یک جفت دمپایی تنها چیزی بود که داشت. پرسیدم: «پس وسایلت کو؟» گفت: «حجم آتش اجازه نداد چیزی با خود به عقب بیاوریم.» لباسی نبود که به او بدهیم. کفشی کهنه پیدا کردیم و به او دادیم تا با آن به دمشق برود. مقدار کمی پول به او دادم و گفتم: «به دمشق که رسیدی برای خودت لباس تهیه کن». چند روز بعد یکی از نیروها با پاکتی پول نزد من آمد و گفت: «مرتضی این پول را برگرداند.»، پاکت را باز کردم و دیدم بیشتر از نصف پول را برگردانده، تنها یک شلوار ساده خریده بود و پیراهنی از آن هم ساده‌تر تا بتواند به ایران برگردد، حتی کفش هم نخریده بود. @Modafeaneharaam