🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#امروز
#روز لباس های خالی
#روز قبرهای خالی
#روز مزارهای بی #مادر
#روز مادر #بی_مزار است💔
#امروز
#روز تشییع 150 #شهیدی است که نمی دانیم #مادرانشان کجا منتظرشان هستند .😭
#امروز
#روز انتظار 150 #مادری است که هنوز چشم به راهند #کاش_برگردی
کاش همه #کبوترها برگردند🕊
اگر #هوای_تازه می خواهید #امروز را از دست ندهید.👌
خدا می داند چند #مادر به دیدار پسرهایشان می آیند ، بی آنکه بدانند کدام تابوت ، علی اکبر #مظلوم آنها را در برگرفته است .😔
#امروز ، هوای شهر را #باشهدا عوض می کنیم .🕊🕊
#یاران_صادق
#شهید_گمنام
#مادران_چشم_انتظار
@Modafeaneharaam
#ڪلام_شهید
🌺من #پاسدارم و پاسدار بودنم محدود به جمهوریاسلامی ایران نیست❌ و در هر کجای دنیا مظلوم و #مستضعفی باشد که به او ظلــم میشود حاضــرم این جـان ناقابل خـود را تقـدیم ڪنم
و در دفـاع از #مظلـوم و فرمـان امامم فدایـی شوم♥️ و خونم پای دین، فرامین الهی و فرمان امام #سیدعلی خامنهای حفظ الله ریخته شـود. باشد که مسیری گـردد برای آینـدگان👌
◽️تاریخ ولادت: ۱۳۵۶/۰۲/۱۹
◽️محل ولادت: اهواز
◽️تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۰۹
◽️محل شهادت: حلب_سوریه
◽️ مزار شهید: گلزار شهدای اهواز
#شهید_حمیدرضا_فاطمی_اطهر
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨سیدِ بزرگوارِ نورانی،ارزنده وبرجسته
چرا ازتو کم برایمان گفته اند؟
چرا آنطور که سلبریتی هارا میشناسم تورا نشناختم؟
امام خمینی (ره) درباره ی شما فرمود: شهید بهشتی #مظلوم زیست و به شهادت رسید 🥀
دشمنی کردند با کسی که فکر تولید میکرد، کار راه می انداخت و پیش میرفت.
دشمنی هایشان را با تو قطع نکردند درحالی که نمیدانستند،راهت ادامه داره...
و بشنوند ازما فرزندان انقلاب
این نهضت ادامه دارد.
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند💔🥀
#شهید_سیدمحمدحسین_بهشتی 🌺
@Modafeaneharaam
♡مدافعان حرم، تجسمی عینی اما غریب!♡
🍃حریمِ حرم را کفتارها محاصره میکنند، غرق در خیالِ غارت و سوزاندن. #تاریخ مرور میشود،
#ظهر_عاشورا، مردی میانه میدان تنها و صدایی که در دشت طنین انداز میشود: "هَل مِن ناصِرِ یَنصُرُنی...؟"😔
🍃تاریخ تکرار میشود اما اینبار، پاسخِ ندایِ امامزمان، #لبیک مدافعانی است که در دل حسرتِ نینوا دارند! قرار نیست #اسارت تکرار شود... مرور تاریخ متوقف میشود! همانجایی که #سجادها رگ غیرتشان میجنبد که مبادا
کفتاری به #حرم جسارت کند.
🍃میروند تا مرهمی شوند بر غربتِ امام زمانمان! سردار غریب* در وصیت نامه اش نوشت، #امام_زمان(عج) غریب است، نباید آقا را فراموش کنیم چون ایشان هیچوقت مارا فراموش نمیکنند😞
🍃به راستی چقدر، روز و شبمان را به یادِ آقا سپری میکنیم؟ سجاد در یاریِ امام زمانش، سر و صورت و هرآنچه که داشت فدا کرد.
اما ما، تا به حال به خاطر مولایمان از لذت یک #گناه گذشته ایم؟🥺
🍃او سفارش کرده است، اگر درد و دل و مشورتی داریم به مزارش برویم که به لطف خدا حاضر است و #منتظر ما.
🍃سجادها #عاشقانه جان را فدای محبوب میکنند. چقدر شبیه آنها بوده ایم؟
#شهادتت_مبارک ، روسفیدِ عالم🕊
*"سردار غریب" لقبیاست که به شهید دادند، چون خیلی #مظلوم بودند♡
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_سجاد_زبرجدی
📅تاریخ تولد : ۱۹ بهمن۱۳۷۰
📅تاریخ شهادت : ۷ مهر ۱۳۹۵
📅تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🕊محل شهادت : حلب، سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_هشتم 💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بیصد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_نهم
💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان #نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده و آنها بهخوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری #تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت #داریا.»
💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه #صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد. رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود که اگر میشد صحن این #حرم قتلگاه خانوادههایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) شده بودند.
💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمههای شب، زمزمه کم آبی در #حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان خستهام را در آغوش کشید تا لحظهای که از آوای #اذان حرم پلکم گشوده شد.
💠 هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم #نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
خواست به سمتم بچرخد و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بیخبر از بیداریام با پلکهایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
💠 پشت همین پلکهای بسته، زیر سرانگشت #عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!»
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با #مهربانی صدایم زد :«خواهرم، نمازه!»
💠 مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را بههم ریخته بود که #آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
💠 تا وضوخانه دنبالمان آمد، با چشمانش دورم میگشت مبدا غریبهای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلولهای که تن و بدن مردم را میلرزاند.
💠 مصطفی لحظهای نمینشست، هر لحظه تا درِ #حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمیترسی که؟»
و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام #تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانوادهها تمام شد.
💠 دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به #داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بیمعطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.
حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم.
💠 با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچههای داریا #مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود.
مصطفی خیابانها را به سرعت طی میکرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم #مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دستههای ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری میکردند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam