ڪہ بَرَد از من بےدل برِ جانان خبرے؟
یا ڪہ آرد ز نسیم سر ڪویش اثرے؟
اے صبا،صبح دمے بر سر ڪویش بگذر
تا معطر شود آفاق ز تو هر سحرے...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام اے جان جانانم✋♥️
@Modafeaneharaam
#پيروزى_با_گناه_پيروزى_نيست
❄️امیرالمومنین علیه السلام
☀️مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الاِْثْمُ بِهِ، وَالْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ
🌍پیروز نشد آن کس که گناه بر او چیرگی یافت ،و آن کس که با بدی پیروز شد شکست خورده است.
📘#حکمت_327
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
@Modafeaneharaam
🌹نهایت اخلاص
وقتی به عنوان فرمانده نیروی قدس به تهران رفت، در مراسم معارفه گفت:
امروز که میآمدم، دیدم در کوله پشتی هیچ چیزی ندارم، غسل شهادت و بعد به خدا توکل کردم. امیدوارم در این مسیر سربلند باشم.
#سردار_دلها 💔
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺وعده انتقام حاج قاسم، وعده همه آزادگان عالم است
🔸 سید حسن نصرالله: کسانی که جنایت ترور را مرتکب شدند، پاسخ عملشان را قبل از آخرت در دنیا خواهند گرفت و این وعده تمام انقلابی ها و آزادگان است نه فقط ایرانیان
🔸 شهید سلیمانی قبل از شهادت هرجا که آمریکای قاتل بود حضور داشت
#سالگرد_دوم_حاج_قاسم
@Modafeaneharaam
💠 دعوتید به معراج شهدا
💐 وداع با پیکر مطهر شهید مجید مسگر تهرانی🌹
⏰چهارشنبه ۱۵ دی از ساعت ۱۴
📍آدرس: تهران، خیابان وحدت اسلامی، ضلع جنوب پارک شهر، انتهای خیابان بهشت، کوچه معراج
🚞 نزدیکترین ایستگاههای مترو : امام خمینیره و ۱۵ خرداد
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اینو دیده بودین؟
شهید #ابومهدی_المهندس داره حرم امام حسین رو جارو میزنه❤️
فقط حرکت آخرش
@Modafeaneharaam
BQACAgQAAx0CUyYOlAACKJlh1BrzP2kYW8Vwxzsxml_lyA3wdgADCwACmwABkFIZi3m5TakMjiME.pdf
6.72M
📚 کتابچه | مجموعه بیانات رهبر معظم انقلاب درباره شهید حاج قاسم سلیمانی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین شهید دنیا بود ❤️
گریه دانشآموز کرمانی هنگام خواندن انشاء درباره شهید سلیمانی
@Modafeaneharaam
دلتنگم !
دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید ، از حرکت ایستاد .
دلتنگم !
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید
دلتنگتم بابای آسمانی
علیرضا مظفری نیا فرزند شهید والامقام سرهنگ پاسدار #شهروز_مظفری_نیا (شهدای فرودگاه بغداد)که ۳ ماه بعداز شهادت پدر بدنیا آمد 💔
@Modafeaneharaam
📌مراسم تشییع پیکر پاک شهید تفحص شده فاطمیون "سید محمد حسینی" و سه شهید دفاع مقدس
پنجشنبه مصادف با شهادت حضرت زهرا(س)، قم
@Modafeaneharaam
بعد از شهادت حاج قاسم
هممون قول دادیم ادامه دهنده راهش باشیم هممون گفتیم
#من_هم_یک_حاج_قاسم هستم 🌹
چقدر رو عهدمون با سردار بودیم..؟
اصلا رو عهدمون ایستادیم یا فقط حرف زدیم..🥀
#تلنـــــــــــــــــگر
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 زینب سلیمانی:
حاج قاسم هیچ تعلق دنیایی نداشت الا مردم ایران..
🔹زندگی با آرامش و عزت مردم ایران، مهمترین دغدغه حاج قاسم بود
سالگرد دوم حاج قاسم
@Modafeaneharaam
در گلزار شهدای کرمان قدم میزدیم و نگاهش با حسرت بین قبور مطهر شهدا میچرخید.
گفت: تک تک این شهدا با من حرف میزنند؛
خانم! هر وقت حاجی شهید بشه منم شهید میشم.
#شهید_مدافع_حرم
#حسین_پورجعفری🌹
@Modafeaneharaam
هدایت شده از اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🔔مشاوره مذهبی میخواهید ؟ « تماس تلفنی »
✅ موضوع همسرداری
✅ موضوع تربیت فرزند
✅ تلفنی
✅ چت
از هر استانی هستید سریع یکی را انتخاب کنید و وارد شوید تا نوبت بگیرید .👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/181076005Cf4d19f59b1
🌹✨زیر نظر استاد حوزه علمیه قم
به جمع ۱۷۰۰۰ هزار نفری ما بپیوندید
📸 توئیت حساب سایت رهبر معظم انقلاب همزمان با سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پیشنهاد ویژه کانال
🔻دکلمه محزون دختر شهید #حسین_بادپا در حضور سردار عشق حاج #قاسم_سلیمانی و جاری شدن اشکهای سردار
🔸شايد به دعايت ماهم آسمانی شديم
@Modafeaneharaam
بغضِ من ؛
گریه شد و راہ تماشا را بست
از تو جز منظرہای تار ندارم در یاد
#رقیههای_زمانه
#دردانه_شهید #هادی_طارمی🌹
#محافظ_شهید_قاسم_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✊او ایستاد پای امام زمان خویش...
💐 ۱۴ دی ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم "#مهرداد_قاجاری" گرامی باد.🌹
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
🕊شهید مدافع حرم مهرداد قاجاری🌹
💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد.
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
@Modafeaneharaam
01-Karimi-Ashke-Yas(1).mp3
5.35M
⏯ اصلا نیازی نیست از بسترت پاشی
◾#حاج_محمودڪریمی🎙
◾#فاطمیه 🕯🥀💔
👌فوق العاده💯
🕌با ما هیئت را در خانههایتان به پا کنید
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅ 🔵مقدمه نویسنده: این داستان و رخدادهای آن براس
💐🍃💐🍃💐
🍃💐🍃
💐🍃💐
🍃
💐
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅
💠#قسمت_سوم : آرزوی بزرگ
.
پدرم همیشه آرزو داشت درس بخونه ... دلش می خواست رشد کنه و روزی بتونه از اون زندگی بردگی نجات پیدا کنه ... با تصویب قانون جدید، انگار روح تازه ای توی پدرم دمیده شده بود ... نه مادرم و نه هیچ کدام از همسایه ها ... امیدی به تغییر شرایط نداشتن ... اما پدرم تصمیمش رو گرفته بود ... می خواست به هر قیمتی شده ... حداقل یکی از بچه هاش درس بخونه ...و اولین قدم رو برداشت ... .
.
اون شب وقتی به خونه برگشت غرق خون بود ... صورت سیاهش ورم کرده بود و پاره شده بود ... بدنش هم اوضاع خوبی نداشت ...
اومد داخل و کنار خونه افتاد ... مادرم به ترس دوید بالای سرش ... در حالی که زیر بغل پدرم رو گرفته بود ... اشک بی امان از چشم هاش پایین می اومد ...
.
- مگه نگفتی این بار دیگه درست میشه ... پس چرا به جای بیمارستان اومدی خونه؟ ... چرا با این وضع نرفتی پیش دکتر؟ ... بهت گفتم دست بردار ... بهت گفتم نرو ... بهت گفتم هیچی عوض نمیشه ... گریه می کرد و این جملات رو تکرار می کرد ... .
من و سیندی هم گریه مون گرفته بود و بقیه به مادرکمک می کردن ... صبح، علی رغم اصرارهای زیاد مادرم ... پدرم با اون حالش راهی مزرعه شد ... نمی خواست صاحب مزرعه بیشتر از این، عصبانی بشه ... اما دست از آرزوش نکشید ... تا اینکه بعد از یکسال و نیم تلاش بی وقفه و کتک خوردن های زیاد ... اجازه درس خوندن یکی از بچه ها رو گرفت ... .
خواهرها و برادرهای بزرگ ترم حاضر به درس خوندن نشدن ... گفتن سن شون برای شروع درس زیاده و بهتر کمک حال خانواده باشن تا سربارش ... و عرصه رو برای من و سیندی خالی کردن ...
پدرم اون شب، با شوق تمام ... دست ما دو تا رو توی دست هاش گرفت... چند دقیقه فقط بهمون نگاه کرد ... .
- کوین ... بهتره تو بری مدرسه ... تو پسری ... اولین بچه بومی توی این منطقه هستی که قراره بره مدرسه ... پس شرایط سختی رو پیش رو داری ... مطمئنم تحملش برای خواهرت سخت تره ... .
ولی پدرم اشتباه می کرد ... شرایط سختی نبود ... من رو داشت ... مستقیم می فرستاد وسط جهنم ... .
🔷🔷🔷🔷
💠#قسمت چهارم : اولین روز مدرسه
روز اول مدرسه ... مادرم با بهترین تکه های پارچه ای که داشتیم برام لباس درست کرد ... پدرم فقط تونست برام چند تا مداد و دفتر بخره ... اونها رو توی یه کیسه پارچه ای ریختیم ... و قبل از طلوع خورشید از خونه اومدیم بیرون ... پدرم با شوق تمام، چند کیلومتر ... من رو تا مدرسه کول کرد ... کسی حاضر نمی شد دو تا بومی سیاه رو تا شهر سوار کنه ...
.
وارد دفتر مدرسه که شدیم ... پدرم در زد و سلام کنان وارد شد ... مدیر مدرسه نیم نگاهی کرد و بدون اینکه سرش رو درست بالا بیاره ... رو به یکی از اون مردها گفت ... آقای دنتون ... این بچه از امروز شاگرد شماست ... .
پدرم با شادی نگاهی بهم کرد ... و دستش رو به نشانه قدرت تکان داد ... قوی باش کوین ... تو از پسش برمیای ... .
.
دنبال معلم راه افتادم و وارد کلاس شدم ... همه با تعجب بهم نگاه می کردن ... تنها بچه سیاه ... توی یه مدرسه سفید ... معلم تمام مدت کلاس، حتی بهم نگاه هم نمی کرد ... .
من دیرتر از بقیه سر کلاس اومده بودم ... اونها حروف الفبا رو یاد داشتن ... من هیچی نمی فهمیدم ... فقط نگاه می کردم ... خیلی دلم سوخته بود ... اما این تازه شروع ماجرا بود ...
.
زنگ تفریح، چند تا از بچه ها ریختن سرم ... هی سیاه بو گندو ... کی به تو اجازه داده بیای اینجا؟ ... و تقریبا یه کتک حسابی خوردم ... من به کتک خوردن از بزرگ تر ها عادت کرده بودم و کتک خوردن از دست چند تا بچه، چندان درد نداشت ... اما بدترین قسمت ماجرا زمانی بود که ... مداد و دفترم رو انداختن توی توالت ... دویدم که اونها رو در بیارم ... اما روی من و وسایلم دستشویی کردن ... .
.
دفترم خیس شده بود ... لباس های نو و و سایلم بوی ادرار گرفته بود ... دلم می خواست لهشون کنم اما یاد پدرم افتادم ... اینکه چقدر به خاطر مدرسه رفتنم کتک خورد و تحقیر شد ... چقدر دلش می خواست من درس بخونم ... و اون روز، تمام مسیر رو تا مدرسه ... سفارش کرده بود با هیچ کسی درگیر نشم... تا بهانه ای برای اخراجم از مدرسه نشه ...
.
بدون اینکه کلمه ای بگم ... دست کردم و وسایلم رو از توی دستشویی در آوردم ... همون طور خیس، گذاشتم توی کیسه ... یه گوشه آویزون شون کردم و برگشتم توی کلاس ... .
⬅️ادامه دارد ....
@Modafeaneharaam
💢دغدغه حاج قاسم برای تربیت نیروها
حاج قاسم برای رزمندگان شاخصههای زیادی داشت. یک تن از فرماندهان فاطمیون به یکی از دغدغههای حاج قاسم در تربیت نیروهای با بصیرت نظامی و دینی اشاره میکند و میگوید: سال ۱۳۹۳ اولین باری بود که در لشکر فاطمیون حاج قاسم را دیدم. از قبل به ما اعلام کردند مهمان داریم. بچهها آتش را با شاخههای شکسته درخت زیتون روشن کرده بودند، چون شاخههای درخت روغنی بود به خاطر دود روغنی آتش، صورت بچهها سیاه شده بود. وقتی حاج قاسم آمدند، با بچههایی که آنجا بودند سلام و احوالپرسی گرمی کردند. ایشان از خاطرات دوره جوانی گفت و سپس اشاره کرد من در سن و سال شما که بودم در یکی از رکنهای اصلی لشکر ثارالله مسؤولیت داشتم. سپس از یکی از رزمندهها پرسید: شما چه کاره هستی؟ او گفت: من فرمانده دسته هستم و سردار برایشان آرزوی موفقیت کرد. سردار معتقد بود که دوستان باید بزرگ بشوند و بصیرت دینی و نظامی داشته باشند.
fna.ir/60x1h
@Modafeaneharaam