eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.7هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
279 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 کپی آزاد💐 ارتباط👇 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c کانال عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑شلمچه «مدافعان حرم» کجاست؟ 🕊31 فروردین سال 1394 طی عملیاتی در سوریه که به "بصری‌الحریر" معروف شد، نزدیک به یکصد تن از مدافعان‌حرم ایرانی و افغانستانی لشکر فاطمیون به شهادت رسیدند. 🌹در آخرین روز فروردین سال1394 عملیات بزرگی به همّت نیروهای مقاومت اسلامی شام، رزمندگان مدافع‌حرم ایرانی و افغانستانی و جمعی از مستشاران ایرانی در سوریه آغاز شد. این عملیات در منطقه بصری‌الحریر در ریف شرقی درعای سوریه انجام شد. 🕊بصری‌الحریر نام منطقه‌ای در حوران و دشت الجاه، در ناحیه‌ای به نام ازرع واقع در استان درعا (جنوب سوریه) است. منطقه حوران، منطقه‌ای آتشفشانی است که از جنوب با صحرای اردن، از غرب به بلندی‌های جولان، از شرق به میدان الصفا و السویدا و از شمال به دمشق می‌رسد. از مناطق مهم و استراتژیک نزدیک به بصری‌الحریر، می‌توان به ملیحه‌العطش در جنوب آن اشاره کرد. بصرالحریر از نظر تاریخی بسیار قدمت دارد. 🌹طی این عملیات، حدود یکصد تن از رزمندگان ایرانی و افغانستانی لشکر فاطمیون در نبرد با گروه‌ تروریستی جبهةالنصره و ارتش آزاد سوریه در این منطقه به شهادت رسیدند که پیکر تعدادی از شهدا ماه‌ها در اختیار دشمن تکفیری بود. 🕊خرداد سال1394، پیکر 65تن از شهدای عملیات بصری‌الحریر پس از انجام مذاکراتی بین طرف‌های درگیر در سوریه طی عملیات تبادل به کشور بازگشت. شهیدان هادی کجباف، حسین بادپا، سید جلال حبیب الله پور و روزبه هلیسائی از جمله فرماندهان و مستشاران ایرانی بودند که به همراه افغانستانی‌های لشکر فاطمیون در عملیات بصری‌الحریر به شهادت رسیدند. 🌹شهدای افغانستانی از جمله سلیم سالاری، از مدافعان‌حرم و رزمنده دفاع‌مقدس، شهید 20ساله سیدمصطفی موسوی که پیکرش بهمن سال1394 به کشور بازگشت، شهید سید مجتبی حسینی از طلاب حوزه علمیه و مهندس رشته کامپیوتر از دانشگاه قم، شهید مهدی جعفری، شهید علیرضا غلامی، شهید سید ضیا حسینی، شهید روحانی و ایرانی مدافع‌حرم محمدمهدی مالامیری از شهدای این عملیات هستند.🌹 🕊یکی از رزمندگان افغانستانی حاضر در این عملیات می‌گوید: دقیقا فروردین سال1394 بود. روزهایی که حتی فکرش را هم نمی‌کردیم قرار است چند روز بعد وارد چه امتحانی بشویم!😢 🌹داشتیم بررسی‌های آخر عملیات بصری‌الحریر را انجام می‌دادیم. داغ ابوحامد و فاتح از یک طرف و فشار کار و طرح پیچیده عملیات از طرف دیگر، همه‌ی بچه‌ها فکر و ذکرشان این بود که بدون ابوحامد چه می‌شود؟!😔 🕊منطقه مشخص شده بود و کار حتما باید انجام می‌شد. بعد از گذشت 5سال فکر می‌کنم که چه مصلحتی خداوند بزرگ برای بچه‌های فاطمیون درنظر گرفته بود که باید وارد چنین امتحانی می‌شدند. یاد حرفهای شهید فدایی میفتم که با چشمهای پر از اشک می‌گفت: تکه‌های جگرم را در بصری‌الحریر جا گذاشتم😭. 🌹بهترین سرمایه‌ها و جوانان رشید فاطمیون در بصری‌الحریر به شهادت رسیدند که هر کدامشون به تنهایی یک لشکر فاطمی بودند. یکی از برادران تعریف می‌کرد شب قبل عملیات ابوحامد(فرمانده شهید فاطمیون) را در خواب دیده که خیلی ناراحت و غمگین با بچه‌ها در حال حرکت به طرف منطقه عملیاتی‌ است و می‌گوید: بچه‌ها به کربلا خوش آمدید!💔 @Modafeaneharaam
دانش آموزان برای شهادت از هم سبقت میگیرند این حال و روز ، هر روز افغانستان است. جغرافیایی که در خون نشسته و دنیا چشم هایش را به روی آن بسته است. مرگ ده ها کودک افغانستانی و مرگ فرزند یک فوتبالیست در غرب ، هر دو در یک روز رخ داد ، دنیا اما یکی را دید و چشمش را به روی دیگری بست @Modafeaneharaam
●کسی خبر شهادت ایشان را به ما نداد. روز اول ماه رجب شهید می‌شوند. بعد از آن خود داعش خبر شهادت هادی را روی سایت‌ها و خبرگزاری‌هایش گذاشت. چون آقای کجباف برای ایشان چهره شناخته‌شده‌ای بود ولی ما هنوز از موضوع اطلاع نداشتیم. ● بعضی دوستان و آشنایان خبرها را دیدند و به ما گفتند. ساعت یک ونیم نیمه‌شب بود که به پسرم خبر دادند. پسرم هم از دوستان هادی در اهواز ماجرا را جویا شد که آ‌نها گفتند ما می‌خواستیم فردا صبح خبر را به شما بدهیم. از گریه و زاری پسرم و عروسم ماجرا را فهمیدم. ●حالم بد شد و بدنم شروع به لرزیدن کرد. دخترم هم با همسرش آمد خانه‌مان. آنقدر گریه و بی‌قراری کرد که اصلا نمی توانستیم ساکتش کنیم. ساعت‌های اول برای ما غیر قابل تصور بود. ●داعش در همان ساعت‌های اول اعلام کرد که جنازه هادی کجباف پیش ماست و در ازای دادن جنازه‌اش یک تا یک و نیم میلیارد دلار از ایران می خواهیم. همرزمان هادی این موضوع را به پسرم گفتند و قصد داشتند این مبلغ را هم به داعش بپردازند اما من تا موضوع را شنیدم مخالفت کردم. 🌹 💐محل شهادت:سوریه @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 همدلی دینی ملت ایران و افغانستان در فاطمیون بود که جلوه کرد گزارشی از خبرگزاری صدا و سیما @Modafeaneharaam
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : مأموریت ـ اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن می انداختی زمین نمی اومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ... ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل ... اشک، امانش رو برید ... ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ... خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ... ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ... فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ... نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ... ـ پیداش کردید؟ ... 🆔 @Modafeaneharaam 💠 : شرافت تمام وجودش می لرزید ... ـ پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ... یکم از تو بزرگ تر ... نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم ... ـ خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ... برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت ... اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ... می دونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر خون شهداست ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ... این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ... توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ... هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ... یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ... ما برای خدا رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... طلبی هم از احدی نداریم ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین آرامش ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن بدتر از گذشته ... . . ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : فصل عقرب شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... صادق که از اول شب خوابش برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ... اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ... ـ اینجا فصل عقرب داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ... فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ... - اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ... ـ یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ... شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ... شب عجیبی بود ... . . 🆔 @Modafeaneharaam 💠 : پاک تر از خاک نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ... صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ... حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ... پام با کفش ها غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ... از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ... نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ... می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ... شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ... به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ... وتر هم به آخر رسید ... - الهی عظم البلاء ... گریه می کردم و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ... خطوط نور خورشید ... به زحمت توی افق دیده می شد ... . ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
46.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃 من دور از کربلا 🍃شب جمعه من مهمونم کربلا 🎤 شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم💔 🌷 🌷 الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: دست و پای این مردم [خوزستان] را باید ببوسه انسان؛ حتی ببوسیم کار مهمی نکردیم. 🔰 بازنشر به‌ مناسبت سالگرد حضور تاریخی سپهبدشهید حاج قاسم سلیمانی در بحران سیل خوزستان @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ۅفرامۅشـےڪیمیاسـت✨🚶🏻‍♂ . . ⟯
◗دنیاۍ پروفایلآیِ شیک و دلی🔥👀🧨 ◗بیو عربی و انگیزشی🌙🌵 🍬🍭ꔪhttps://eitaa.com/joinchat/3651797043C1a110dd957 🌸🍃ꔪhttps://eitaa.com/joinchat/3651797043C1a110dd957 بیوت‌ُ برداشتی؟به جرأت میتونم بگم قشنگگ ترین بیوها و کپشن هارو میذاره 𖥔😍✨☁️
📛●داستانی عجیب و واقعی●📛 🌱 در زمان رسول خدا، مردی آمد و از تنگدستی شکایت کرد. حضرت به او فرمودند: شاید نماز نمی خوانی؟ مرد گفت: نمازهای پنجگانه را با شما به جماعت بجا می آورم. حضرت فرمودند: شاید کسی در منزلت نماز نمی خواند؟ 🔹آن مرد عرض کرد: همه نماز می خوانند پیامبر (ص) فرمودند: شاید در همسایگی تو کسی نماز نمی خواند؟ مرد گفت: تمامی آن ها نماز می خوانند. پس در آن لحظه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای رسول خدا!!!........😰😱 💠برای ادامه داستان 《👇کلیک👇》کنید http://eitaa.com/joinchat/3796762624C4e2e9e1bb2
‼️چرا باید موقع درآوردن لباس از تن بسم‌الله گفت‼️ 😑😰🤢چرا نباید از لباس های تاناکورا استفاده کنیم‼️❌ 😳😱لکه های زرد بی علت روی بعضی لباس ها نشانه چیست‼️ http://eitaa.com/joinchat/2273312768C3a2be2e04f 💯🔞 توصیه های زناشویی استاد 👇 http://eitaa.com/joinchat/2273312768C3a2be2e04f عالیه ازدست ندید👌💥
🚨📣اطلاعیه ❌فیلم اگه فیلمش نبودلفت بدید😡 🔵 شهیدی که پس از 17 سال بعد از تفحص زنده شد😲 مشاهده کلیپ در لینک زیر 👇 https://eitaa.com/joinchat/4247126026Cd39d2ddc2a 🔵سنجاق شده👆🏼
⛔️ استخدام سپاه پاسداران 👇👇 ✅آقایان ✅بانوان ✅شرایط استخدام ۱۴۰۲_۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ آجرک الله یا صاحب الزمان صاحب عزای حضرت مولی بیا ای بانی شکسته دل روضه ها، بیا درد فراق تو بخدا می کشد ما را رحمی نما به حال دل این گداها، بیا ◾️ السلام علیک یا بقیه الله ◾️ امام خوب زمانم تسلیت. @Modafeaneharaam
✍امام علی علیه السلام بهره هر کدام شما از زمین، به اندازه طول و عرض قامت شماست. 📚نهج‌البلاغه،خطبه83 @Modafeaneharaam
🔰 خدایا! به عفو تو اُمید دارم دستم خالی است و کوله‌پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه‌ای به‌امید ضیافت عفو و کرم تو می‌آیم. من توشه‌ای برنگرفته‌ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! 📚برشی از وصیت‌نامه الهی شهید حاج قاسم سلیمانی 🌙به‌مناسبت شب‌های قدر @Modafeaneharaam
🚨مداحی سوزناک میثم مطیعی با لباس عجیبش برای شهدای مدافع حرم در حضور رهبر😔 دختر3 ساله ای وسط مراسم میگه بابامو میخوام و گریه های رهبرانقلاب حفظ الله😭😭😭👇 http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
🆘 💯 یڪی از نزدیڪان میگوید : آقا احترام زیادی بــه خود میگذارند و ایـن احترام ، جواب سالها صبر و استقامت همسرشان است! معظم له درباره همسرشان می فرماید : «ایشان حتی یک بار هم، از وضع سخت زندگی و هنگامی ڪه در زندان بـه سر میبردم ، گله نکرده اند.» یک روز مـن بر سر سفره ای در کنار رهبر نشسته بودم. ، هنوز نیامده بودند . وقتی ایشان آمدند رهبر ما ، با حالت شوخی و احترام به ایشان فرمودند: .... 😳😱 📛حتما ادامه داستان رو بخونید♨️👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز بیستم ماه رمضان اللّٰهُمَّ افْتَحْ لِى فِيهِ أَبْوابَ الْجِنانِ، وَأَغْلِقْ عَنِّى فِيهِ أَبْوابَ النِّيرانِ، وَوَفِّقْنِى فِيهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ، يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ. خدایا، در این ماه درهای بهشت‌هایت را به رویم باز کن و درهای آتش دوزخ را به رویم بربند و به تلاوت قرآن موفقم بدار، ای فرو فرستنده آرامش در دل مؤمنان. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 🍃اهل کمک کردن بود و از هیچ کار خیری دریغ نمی کرد.بعضی از کار های خیری که انجام میداد،مربوط میشد به کمک و سر کشی به نیازمندانی که خودش می شناخت و گاهی به آنها سر میزد و کمک‌ های نقدی می‌کرد و اگر خانواده ای نمی توانست برای فرزندش لباسی تهیه کند باهم دست آن بچه را می گرفتیم و او را به خریده برده و برایش خرید می کردیم. 🍃گاهی هم برای خانواده های بی بضاعت وسایل منزل تهیه می کرد و سعی می کرد تمام این کار ها را کسی متوجه نشود و به صورت ناشناس انجام میداد.حتی در انجمن های خیریه زیادی عضو بود... ✍راوی: دوست شهید @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ حتما ببینید! کلیپی که وصف حال این شب‌های ماست، فدای غربت حسین زمانمان 😔💔 👤 حاج‌محمود ؛ استاد ◾ ایام شهادت @Modafeaneharaam