فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع دختران شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون "غلامرضا جعفری" در معراج شهدای تهران/ دهم آذر ماه ۱۴۰۰ 😔
شهیدان غلامرضا جعفری و علی میرزایی هر دو مهاجر افغانستانی و ساکن ورامین بودند که در سال ۹۵ در خانطومان به شهادت رسیدند اما پیکرهای پاکشان در منطقه ماند و ۵ سال مفقودالاثر شدند.
@Modafeaneharaam
بهش میگفتن:
آخه تو که پسر نيستی، چه جوری میخوای بجنگی؟!
میگفت: دفاع از وطن که زن و مرد و پير و جوان نداره، هرکس بايد هرکاری که از دستش برمياد، بکنه
با اينکه سنش خيلی کم بود، اصلا از جنگ و جبهه نمیترسيد!
به کسایی هم که میترسيدن میگفت:
وقتی دشمن اومده تو شهرتون، چرا نشستيد و هيچ کاری نمیکنيد!؟ همه بايد مبارزه کنند!
#شهیده_سهام_خیام🌷
@Modafeaneharaam
👤 توییت استاد #رائفی_پور
#یه_مومن هیچوقت اجازه نمیده کینه برادر مومنش تو دلش بمونه، به شیطان اجازه جولان دادن و بازسازی خاطرات تلخ دشمنی رو نمیده، میبخشه و فراموش میکنه و به خوبیهای اون فرد فکر میکنه.
حتی از لج شیطون و برای مقابله با نفس، بهش محبت بیشتری میکنه.
اینجاست که چشمههای حکمت الهی جاری میشه.
@Modafeaneharaam
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨جمعه شب ساعت ۲۳ از شبکه اول سیما
🏳مستند ۳۶۰ درجه محاصره
🔰روایت مستند نجات مردم شهر آمرلی از چنگال داعش با فرماندهی شهید حاج قاسم سلیمانی FHd
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «جاهلیت مدرن»
👤 استاد #رائفی_پور
💥 در #آخرالزمان همه دوست دارن دیده بشن...
@Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی
#چله_زیارت_عاشورا🌹
تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊
32روز مانده💔
تا سالگرد شهادت#حاج_قاسم🕊
پیشنهاد ویژه👌
#چله_شب_هشتم
#شب_جمعه
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت پنجاه و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: تو خدایی؟ . ی
💠قسمت پنجاه و هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: سرطان
.
سریع از مسجد اومدم بیرون … چه خوب، چه بد … اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه … رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم … .
.
وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید … مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن … با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم … تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم … توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم … جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم …
.
.
یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم …
.
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: چیزی شده؟ …
.
.
باورم نمی شد … چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود …
.
.
بعد از نماز از مسجد زدم بیرون … یه راست رفتم بیمارستان… حقیقت داشت … حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود… خیلی پیشرفت کرده بود … چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ … باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند …
.
.
توی تاریکی شب، قدم می زدم … هنوز باورش برام سخت بود … توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود … جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد …
.
.
داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم … من برای تو نگرانم … دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی … از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی … خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه …
.
پاهام دیگه حرکت نمی کرد … تکیه دادم به دیوار …
.
.
خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم … نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه … اون دختر گناهی نداره …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam