امام على عليه السلام:
آنچه بخورى برود و آنچه بخورانى فراوان و پر بركت شود
ما أكَلتَهُ راحَ، و ما أطعَمتَهُ فاحَ
غررالحكم حدیث 9634
یه کوچولو تو ذهنت مرور کن، ببین برادر یا خواهرت، فامیلای دیگه! همسایه ای، آشنایی یا هر کسی به ذهنت می رسه و می دونی شاید دستشون خالی باشه رو انتخاب کن و در حد توانت با گرفتن شماره حسابش یا هر طریق دیگه به یک یا چند خانواده مقداری کمک مالی کن که شب یلدا همه با هم شاد باشیم که نکنه یه وقت بچه ای برای یه مقدار میوه و تنقلات چشماش به در بمونه و دلش بشکنه! و نکنه یه وقت پدر و مادری شرمنده بشوند!
تو خیابون هم داری می ری به یک یا چند تا از کارتن جمع کن ها یا دوره گردها یه مقدار از تنقلات یا میوه هات بده...
ان شاءالله این لحظه ها و این فرصت ها رو برای خوبی ها غنیمت بدونیم...
@Modafeaneharaam
#با_شهدا|شهید حاج رضا کریمی
✍️ عشق به فرزندان
▫️فاطمه، نُه ساله شده بود و برایش جشن تکلیف گرفتیم. حاج رضا خیلی به این چیزها اهمیت میداد. برای فاطمه یک انگشتر خرید. چند ماه بعد، ماه مبارک رمضان بود و فاطمه همه روزههایش را گرفت. آن وقت یک جفت النگو بهش هدیه داد. تولد بچهها همیشه یادش بود و برایشان هدیه میخرید. تولد حضرت زهرا سلام الله علیها هم میگفت: امروز روز فاطمه و زهراست و برای هر دوشان هدیه میخرید. روز تولد حضرت محمد صلی الله علیه وآله هم برای محمد جواد هدیه میخرید.
📚 کتاب هزار از بیست، صفحه ۶۰
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دیدار رئیس جمهور با خانواده شهید مسیحی
🔹رئیسی در شب میلاد حضرت مسیح (س) به دیدار خانواده شهید وارطان آقاخانیان از شهدای مسیحی رفت و در محیطی صمیمانه با آنها به گفتگو پرداخت.
میلاد حضرت مسیح ع بر هموطنان مسیحی مبارک🌸🌸🌸
@Modafeaneharaam
❤️🍃خیلی زینبی بود و نسبت به عمه ی سادات حساسیت خاصی داشت، همیشه می گفت: تا زمانی که به من احتیاج داشته باشند، تو سوریه می مونم و از ناموس امام حسین (ع) پاسداری می کنم.
🤔یادم هست که می گفت با چند نفر از دوستانم با هم نشسته بودیم و در مورد سوریه صحبت می کردیم٬ اگر سوریه سقوط کرد چیکار کنیم. هر کدام از دوستان یه چیزی میگفت. یکی گفت میرم لبنان یکی عراق، اون یکی ... هرکس یه جایی گفت٬ اما وقتی نوبت به مهدی رسید لبخند همیشگی خودش زد گفت:
🍃من ميرم حرم بی بی زینب، دم در حرم میمونم، تا آخرین قطره خونم از حرم خانم پاسداری می کنم.🍃
🌱اونجا بود که رفقاش به اذعان خودشون به تفکر مهدی حسادت کردند...
.
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی🌹 #اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
#روایت_همرزم_شهید
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمرین حمله به تأسیسات اتمی دیمونا در رزمایش سپاه
🔹سپاه پاسداران با شبیهسازی تأسیسات اتمی دیمونا، حمله به این مرکز حساس و حیاتی رژیم صهیونیستی را در رزمایش موشکی خود با موفقیت تمرین کرد.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید حسن تهرانی مقدم:
💫کاری که انجام می دهید ؛
حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید!
از همان در پشتی بیرون بروید.
چون اگر تشکر کنند ،
تو دیگر اجرت را گرفتهای !
و چیزی برایِ آن دنیایت باقی نمیماند...
🔴 ماداریماینطوریزندگیمیکنیم؟؟؟
🌺تقدیم به روح پاک شهید حسن تهرانی مقدم
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم🌹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیر خلاص سردار حاجیزاده به رژیم صهیونیستی
🎥 سردار حاجیزاده: توانستیم به موشکهای بالستیک جهت بدهیم💪
با این کاری که کردیم صدها میلیارد دلار از هزینههای دشمنان صفر شد؛ چون آنها دیگر نمیتوانند پیشبینی کنند که موشک ما از چه جهتی و در چه نقطهای فرود میآید.✌️
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌هدف شما از دینداری چیه؟
➕یک پاسخ دقیق کمتر شنیده شده
👈🏻 این کلیپ از مبحث «تنهامسیر برای رسیدن به لذت های برتر» تهیه شده است.
#تصویری
@Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
🔴حادثه ای تکان دهنده 😳
جلوی حرم امام رضا جمعیت شوکه شدند !😱
❗http://eitaa.com/joinchat/2157117470C4d7200778f
❗️http://eitaa.com/joinchat/2157117470C4d7200778f
توصیه میکنم از دست ندید 🚫👆
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
🚫عکسی عجیب داخل اتاق رهبری 😳
🚯نکته ای در این عکس است ک خود رهبر هم از آن مطلع نبود 😳📛📛
🔴 برای دیدن عکس و خواندن ماجرا روی لینک زیر کلیک کنید
👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
http://eitaa.com/joinchat/2157117470C4d7200778f
http://eitaa.com/joinchat/2157117470C4d7200778f
🌸 #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده از عاشقان حضرت زهرا بود.
اون فرمانده گردان #یا_زهرا بود.
اغلب گردان از سادات بودند و اون نیز فرمانده آنها.
🌸🍃درست در موقع شهادتش خمپاره روی سنگر خورد و #ترکش_بزرگی به #پهلوی_ چپ_محمد اصابت میکند و ترکشی هم به #بازوی_راستش.
محمد به صاحب نام گردانش اقتدا کرد و مثل #حضرت_زهرا سلام الله علیها به شهادت رسید.💔
🌸🍃او به شدت علاقه ای که به #حضرت_زهرا داشت وصیت کرده بود که روی سنگ قبرش بنویسید #یا_زهرا
🌸🍃در روز تشییع جنازه شهید تورجی خدا صبر عجیبی به مادر محمد داده بود.
مادر شهید در اون روز با صلابت سخنرانی کرد.
شهید تورجی زاده توسط پدر و مادرش به خاک سپرده شد.
🌸🍃#شهید_تورجی_زاده خیلی دوست داشتند بعد از شهادتش زیاد برایش #فاتحه بخوانند
#شهید_میگفت 👇👇👇
🔰من دوست دارم هر کاری می توانم برای #مردم انجام بدم...
حتی بعد از #شهادت!💔
اِن شاءالله که شفیع همگی ما در قیامت باشد.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم خاطراتی از حاج قاسم سلیمانی بمناسبت جمعه شهادت سردار
#به_نیت_حاج_قاسم
#مرد_میدان
#سرداردلها_اقتدار_امنیت_آرامش
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⃟♥️ ⃟ ⃟✧✦➅─────────────
اثرات فوق العاده #نماز بر ژن های بدن از زبان جراح سرطان
@Modafeaneharaam
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ 🕊🌺🌿
پرسیدند: حرفی باشهدا داری؟
گفت :شهدا شرمنده ایم
اما #نگفت...
شهدا شرمنده ایم که به #وصیت شما عمل نمی کنیم .....
شهدا شرمنده ایم که در برابر #بد_حجابی ها بی تفاوت هستیم.....
شهدا شرمنده ایم که بعضی ها #غیرتشان را ازدست داده اند....
شهدا شرمنده ایم که دیگر فرقی میان آقا و خانم نمانده.....
شهدا شرمنده ایم که از شما مینویسیم اما در عمل عاجزیم....
شهدا شرمنده ایم که فقط ادعا داریم....
شهدا شرمنده ایم که به جز شرمندگی خیلی ازکارها ازدستمان بر می آید اما انجام نمی دهیم
شهدا شرمنده ایم که بعد ازشما #فقـــــط شرمنده ایم.....
شهدا واقعا شرمنده ایم
شهدا آنقدر شرمنده ایم که حتی از گفتن این جمله شرمنده میشویم....
شهدا ما شرمنده ایم که #فقــــــــــط شرمنده ایم......
شهداااااااااا
صدایمان را دارید؟ ما #فقـــــط شرمنده ایم #همـــــین
والسلام
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقشه آمریکا برای نفت خاورمیانه
#به_نیت_حاج_قاسم
#مرد_میدان
#سرداردلها_اقتدار_امنیت_آرامش
@Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی
#چله_زیارت_عاشورا🌹
تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊
10 روز مانده💔
تا سالگرد شهادت#حاج_قاسم🕊
پیشنهاد ویژه👌
#چله_شب_سی_و_یکم
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 #بدون_تو_هرگز🌺✅ 💠قسمت چهل و هفتم: سومین پیشنهاد علی اومد
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿
🌿
💠قسمت چهل و نهم: خداحافظ زینب
تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ...
- بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ...
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ...
- یادته 9 سالت بود تب کردی ...
سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ...
- پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ...
التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ...
- خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ...
پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود ...
- برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ...
و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت
خب ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ...
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ...
پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ...
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ...
🔷🔷🔷🔷
💠قسمت پنجاه: سرزمین غریب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه...
سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ...
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ...
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ...
هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ...
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ...
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ...
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...
- بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ...
⬅️ادامه دارد ....
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 💠قسمت چهل و نهم: خداحافظ زینب تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که م
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿
🌿
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺بدون تو هرگز🌺✅
💠قسمت پنجاه و یک: اتاق عمل
دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...
اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ...
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...
از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ...
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ...
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید
...
تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ...
🔷🔷🔷🔷
💠قسمت پنجاه و دوم: شعله های جنگ
آستین لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی ...
چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ...
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد ... مرد بود ...
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ...
- اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ... اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ...
خواست خدا این بوده که بیای اینجا ...
اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ... خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ... این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ...
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ...
-
بابا ... من رو کجا فرستادی؟ ... تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات رو ...
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ... چشم هام رو بستم ... - خدایا! توکل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ...
از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ...
پرستار از داخل گوشی رو برداشت ... از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم ... شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ...
از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود ... اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست ... از راه غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ...
⬅️ادامه دارد ....
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیاز فوری
جهت خانواده نیازمند
*ای که دستت می رسد کاری بکن*
خانواده ای پنج نفره به مساعدت شما عزیزان نیازمندند.
متأسفانه کاشانه ی این عزیزان وضعیتی نامطلوب دارد و یکی از فرزندان نیز درگیر بیماری هستند.
بیایید همدل باشیم، بیایید همدرد باشیم.
ما را در این امر خداپسندانه و خیرخواهانه کمک کنید.
قطعا این کمکی که قرار است به این خانواده بکنید شاید در زندگی خودتان تاثیر چندانی نداشته باشد اما در زندگی همنوعتان می تواند تاثیرگذار باشد. با همان اندک کمک شما و دیگران می تواند سیل عظیمی از کمک ها را به سوی این خانواده نیازمند روانه کرد. و این خانواده عزیز دوباره لبخند به لب آورند و دوباره حال دلشان خوب شود.
شماره کارت به نام سید محمد رضا هاشمی
5859831190428408
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت🔰
#حضرت_ام_فروه🌹
#مادر_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام❤️
هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدة النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولى الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید
@Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 استوری | ۱٠ روز مانده ...
☑️ولله ولله ولله ...
#مرد_میدان
@Modafeaneharaam