eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط دو جا! ❌ چه جاهایی اجازه داریم «دروغ مصلحتی» بگیم؟ @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅ 💠#قسمت_نوزدهم : میدان جنگ توی دفتر، م
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : اولین پرونده فردا صبح با برادرش اومدن دفتر من ... اولین مراجع های من... و اولین پرونده من ... اونها که رفتن به زحمت خودم رو کنترل می کردم که گریه نکنم ... بعد از اون همه سال زجر و تلاش ... باورم نمی شد ... اولین پرونده ام رو گرفته بودم ... مثل یه آدم عادی ... سریع به خودم اومدم ... باید خیلی محکم پشت اونها می ایستادم و هر طور شده پرونده رو می بردم ... این اولین پرونده من بود ... اما ممکن بود آخرین پرونده من بشه ... . دوباره تمام کتاب ها و مطالب رو ورق زدم ... هر قانونی که فکر می کردم ممکنه به درد پرونده بخوره رو از اول مرور کردم ... . اول از همه، خودم رو به عنوان وکیل پرونده به دادگاه، قاضی و دادستانی معرفی کردم ... قاضی با دیدن من، فقط چند لحظه بهم خیره شده بود ... باور اینکه یه بومی سیاه، وکیل پرونده شده باشه برای همه سخت بود ... اما طبق قانون، احدی نمی تونست مانع من بشه ... تنها ترس من از یه چیز بود ... من هنوز یه بومی سیاه بودم ... در یه جامعه نژادپرست سفید ... . . بالاخره به هر زحمتی که بود اجازه بازرسی از دفتر رو گرفتم ... پلیس به دستور دادگاه موظف به همکاری شده بود ... احساس فوق العاده و غیرقابل وصفی بود ... پلیس های سفیدی که از حالت شون مشخص بود اصلا از من خوششون نمیاد ... من بالای سرشون ایستاده بودم و با نماینده دادستانی پرونده ها رو بررسی می کردیم ... تا دیروز، من زیردست و برده و همیشه محکوم بودم ... اما الان اونها مجبور بودن حداقل در ظاهر از لفظ آقا و قربان برای خطاب به من استفاده کنن ... اون لحظات حس یه ابرقهرمان رو داشتم ... . بهترین لحظه هم، زمانی بود که مدارک ثبت شده دست نخورده باقی مونده بود ... اونها حتی فکرش رو هم نمی کردن یه کارگر با یه وکیل سیاه، بتونن تا اونجا پیش برن ... برای همین بی خیال، زحمت از بین بردن و دست بردن توی قراردادها و اسناد ثبت شده رو یه خودشون نداده بودن ... این بزرگ ترین امتیاز برای پیروزی ما محسوب می شد ... . بالاخره زمان دادگاه تعیین شد ... و روز دادرسی از راه رسید... 🔷🔷🔷🔷 💠 : تیکه های استخوان روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم ... اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم ... از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد ... انگار همه شون مدام تکرار می کردن ... تو یه سیاه بومی هستی ... شکستت قطعیه ... به مدارک دل خوش نکن ... . رفتم به صورت آب زدم ... چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم ... داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که ... یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم ... . - شاید بهتر بود یه وکیل سفید می گرفتیم ... این اصلا از پس کار برمیاد؟ ... بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه... فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟ ... . این؟ ... وکیل سفید؟ ... نفسم بند اومد ... حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست ... حس عجیبی داشتم ... اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان ... اون وقت ..." این اصلا از پس کار برمیاد؟ " ... " این؟ " ... باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم ... هیچ کسی جز من سیاه ... حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا ... این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود ... . . به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفیدها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد ... حس سگی رو داشتم که از روی ترحم ... هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن ... انسان دوستی؟ ... حتی موکل های من به چشم انسان ... و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده ... بهم نگاه نمی کردن ... . . لحظات سخت و وحشتناکی بود ... پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم ... مغزم از کنترل خارج شده بود ... نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم ... تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم ... دستی رو که توی 19سالگی از دست داده بودم ... هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم ... مرگ ناعادلانه خواهرم ... همه به سمتم هجوم آورده بود ... . . دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود ... حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم ... که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود ... حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود ... حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد ... حس انسایت که در قلبم می مرد ... . ‌ ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅ 💠#قسمت_بیست_و_یکم : اولین پرونده فردا
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : یا مرگ یا پیروزی وارد راهروی دادگاه شدم ... اما نه برای دفاع از انسان های سفید ... باید پرونده رو برای اثبات برتری خودم پیروز می شدم ... باید به همه اونها ثابت می کردم که من با وجود همه تبعیض ها و دشمنی ها ... قدرت پیروزی و برتری رو دارم ... دیگه نه برای انسانیت ... که انسانیتی وجود نداشت... نه برای دفاع از اون دو تا سفید ... که با بی چشم و رویی دستم رو گاز گرفته بودن ... باید به خاطر دنیای بومی های سیاه و کسب برتری پیروز می شدم ... . جلسه دادگاه شروع شد ... موضوع پرونده به حدی ساده بود که به راحتی می شد حتی توی یک یا دو جلسه تمومش کرد ... اما تا من می خواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی حرفم می پرید یا مرتب فریاد می زد ... اعتراض دارم آقای قاضی ... و با جمله وارده ... دهان من بسته می شد ... موکل هام به کل امیدشون رو از دست داده بودن ... و مدام با ناراحتی و عصبانیت، زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... یاس و شکست توی صورت شون موج می زد ... . . اومدم و توی جایگاه خودم نشستم ... وکیل خوانده پشت سر هم و بی وقفه حرف می زد ... حرف هاش که تموم شد، رفت و سر جاش نشست ... قاضی دادگاه رو به من کرد ... . - آقای ویزل ... حرفی برای گفتن ندارید؟ ... . فقط بهش نگاه می کردم ... موکل هام شدید عصبی شده بودن ... . - آقای ویزل، با شمام ... حرفی برای گفتن ندارید؟ ... . . از جا بلند شدم ... این آخرین شانس تمام زندگی من بود ... یا مرگ یا پیروزی ... . - حرف آقای قاضی؟ ... آیا گوشی برای شنیدن حرف انسان های مظلوم هست؟ ... آیا کسی توی این کشور ... گوشی برای شنیدن داره؟ ... . وکیل خوانده با عصبانیت از جا پرید ... اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها مال دادگاه نیست ... . . - اعتراض وارده ... شما دارید توی صحن دادگاه اهانت می کنید ... . - من اهانت می کنم؟ ... و صدام رو بالا بردم ... من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟ ... . . 🔷🔷🔷🔷 💠 : نماینده عدالت - من اهانت می کنم؟ ... و صدام رو بالا بردم ... من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟ ... همه شما خیلی خوب می دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه ... من قبلا همه شون رو به دادگاه تقدیم کرده بودم ... و امروز ما باید فقط برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم ... اما چرا به من ... حتی اجازه اعتراض به وکیل مقابلم، داده نمیشه؟ ... . رو کردم به وکیل خوانده ... در حالی که شما، آقای وکیل ... هیچ گونه مدرکی جز بازی با کلمات به دادگاه ارائه نکردید ... آیا واقعا گوشی برای شنیدن صدای مظلوم هست؟ ... . این بار با خشم بیشتری فریاد زد ... من اعتراض دارم آقای قاضی ... . پریدم وسط حرفش و فریاد زدم ... به چی اعتراض دارید آقای وکیل؟ ... به حرف های من؟ ... یا اینکه یه بومی سیاه جلوی شما ایستاده؟ ... کپ کرد ... سرجاش میخکوب شد ... . - آقای ویزل ... به عنوان قاضی دادگاه به شما هشدار میدم... اگر به این حرف ها ادامه بدید ناچار میشم شما رو از دادگاه اخراج کنم ... . - اون کسی که توی دادگاه داره اهانت می کنه، من نیستم ... دوباره چرخیدم سمت وکیل خوانده ... شما هستید ... شما هستید که به شعور انسان هایی اهانت می کنید که قوانین رو نصب کردن ... قوانینی که میگه هر انسانی حق داره از خودش دفاع کنه ... انسان ها با هم برابرن و به من اجازه میده که اینجا بایستم ... . چرخیدم سمت قاضی ... فراموش نکنید که شما نماینده عدالت هستید ... نماینده ای که باید حرف مظلوم رو بشنوه ... و حق اون رو بگیره ... . ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ أَيْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاَحِ وَ الرِّضَا... «كجاست آنكه پريشانی‌هاىِ خلق را اصلاح و دل‌ها را خشنود می‌سازد...» ♥️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
امیرالمؤمنین عليه السلام: اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزوِ صالحان مى شدند: قانع بودن به نادانى، آزمندى به دنيا، بخل ورزى به زيادى، رياكارى در عمل، و خودرأی بودن لَولا خَمسُ خِصالٍ لَصارَ النّاسُ كُلُّهُم صالِحينَ: أوَّلُهَا القَناعَةُ بِالجَهلِ، وَالحِرصُ عَلَى الدُّنيا، وَالشُّحُّ بِالفَضلِ، وَالرِّياءُ فِي العَمَلِ، وَالإِعجابُ بِالرَّأيِ المواعظ العدديّة، صفحه 263 @Modafeaneharaam
| قدرت عجیب حاج قاسم... 🔹 حاج قاسم فقط فرماندۀ یک سیستم به نام نیروی قدس نبود. او قدرت عجیب شخصی داشت. یعنی یک حاج قاسم را جدا بررسی کن، جایگاهش در نیروی قدس را هم جدا بررسی کن. قدرت عجیب مذاکره‌ای داشت. بارها این وزارت‌خارجۀ ما رفت روسیه را راضی کند تا وارد سوریه شود. اما پوتین نمی‌آمد. حاج قاسم رفت با او یک جلسه گذاشت، روسیه را به سوریه کشاند. این مذاکره است. 🔸شما الان می‌بینید که در موارد متعدد آقایان مسئول دولتی صدای‌شان درآمده که حاج قاسم به ما هم کمک می‌کرد. وزیر بهداشت می‌گوید: «برای ما دارو می‌آورد.» بعد برای اینکه نتوانند این رد را بزنند پول‌ها را با چمدان جابه‌جا می‌کردند. ایشان همچین جایگاهی داشت. 📗برشی از تحلیل شهادت سردار سلیمانی🌹 💔 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 پیکر مطهر «شهید مدافع‌حرم مصطفی چگینی» بعد از گذشت ۶ سال از شهادتش، طی عملیات تفحص در سوریه کشف و هویتش از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.💔 🔹 مراسم وداع با پیکر مطهر شهید چگینی فردا ساعت ۱۲:۳۰ در معراج‌ شهدا برگزار می‌گردد. پ، ن:امروز سالروز شهادت این شهید بزرگوار هست یادش با صلوات❤️ @Modafeaneharaam
📸 می‌دانید مقبره "امیرکبیر" کجاست؟ 🔺شاید خیلی‌ها از محل دفن امیرکبیر مطلع نباشند. 🔸جنازه ایشان پس از ماه‌ها از شهادتش به حرم امام حسین علیه‌السلام منتقل و در رواق شرقی (رواق العلما) خاکسپاری شد.💔 سالروز شهادت🕊 @Modafeaneharaam
‍ 🍃سامرا و کوچه های ساکتش، حرم و غربتش ، مقدس و امام غائب از نظر، دل زائر و بغض ، دو رکعت نماز و ....همه را مدیون مدافعانی هستیم که با جانشان، امنیتِ جانمان را تأمین می کنند. آنان که به عشق هرجا زنگ خطری به صدا درآمد، جان بر کف حاضر شدند.🙂 🍃مهدی نوروزی از همان مدافعانی است که جسارت به حرم های سوریه، و ظلم به خانواده های شیعه را تاب نیاورد و برای دفاع راهی شد .👣 🍃شجاعتش باعث شد تا به او لقب بدهند. خط شکن بود و هرجا که نیروها در تنگنا بودند، چشم امیدشان به فرمانده بود تا خط محاصره را بشکند و همه چیز ختم به خیرشود🌴 🍃از دعای همسر در خطبه تا دعای مادر در زیر قبه به شهادتش ختم می شد. 🍃شب های جمعه از سامرا به می رفت. با بغض می خواند، روضه میخواند و گریه می کرد. شاید در ، محمد هادی اش رابه حسین سپرد و از او دل کند. 🍃بعد از زیارت در جست و جوی شهادت راه سامرا را پیش گرفت وآخر هم شهد نصیبش شد. آخرین نفس را به یگانگی معبود شهادت داد و و با ذکر شهید شد.🕊 🍃او رفت و حالا دل داغدار خانواده باقی مانده و حرف های عده ای که نمکِ روی است... و که سخت برای پدر است.... 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده : منتظر 📅تاریخ تولد: 15 خرداد 1361 📅تاریخ شهادت: 20 دی 1393. سامرا 🥀مزار شهید : کرمانشاه @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در قزاقستان چه خبر است؟ 🔺 روایتی از آغاز تا بحران و اعتراضات امروز در قزاقستان @Modafeaneharaam
خلبان «ایدن مصطفی حمید» خلبانی عراقی بود که از دستور بمباران حلبچه سرپیچی کرد و به دستور صدام حسین اعدام شد او قبل از اعدامش گفت: آیا ملت ایران و کُرد، سال‌های بعد از من یاد می کنند؟😔 یادش با صلوات🌹 @Modafeaneharaam
📣 🌹مراسم سالگرد شهادت شهید مدافع حرم میثم نظری🌹 🎙سخنران:حجت الاسلام سیدعلیرضا حسینی 🎤مداح:حاج احمد نیکبختیان حاج امیر عباسی 📆چهارشنبه ۲۲ دی ماه ۱۴۰۰ ⏰از ساعت ۲۰:۳۰ 🗺 کوهسار_خیابان ادهمی_بین خیابان روستایی و خیابان مدرسه_مسجد حضرت ولی عصر(عج) @Modafeaneharaam
فرازی از وصیت شهید میثم نظری: «در مورد ولایت فقیه، شهدا و اعمه اطهار (ع): شهدا را فراموش نکنیم، شهدا زنده اند من هر چه خواسته ام از شهدا و امام رضا (ع) گرفته ام شما هم هر چه میخواهید از شهدا بخواهید که شهدا زنده اند و یقین داشته باشید به وجود وحضور شهدا. و هرگز خارج از اسلام عمل نکنید وحتى در کوچکترین مسئله خود که در آن ابهام دارید به مرجع تقلیدتان رجوع کنید. گوش به حرف ولی امر مسلمین خود امام خامنه ای باشید.»☝️ 🕊🕊 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تذکر مهم حاج قاسم ما با مردم کم حرف می‌زنیم مگه ما دستمون خالیه که بترسیم حرف بزنیم؟ ما نباید فقط به قشر مذهبی نزدیک به خودمون نگاه کنیم، ما باید مردممون رو حفظ کنیم. @Modafeaneharaam
۱۶ دی به سوریه پرواز کرده بودند. تنها پنج روز بعد طبق پیش ‌بینی‌هایش در روز ۲۱ دی ماه به شهادت رسید. عباس قبل از اعزامش گفته بود که من بروم خیلی زود شهید می‌شوم. مادرم که این حرف را شنید به او گفت چرا شهید شوی. برو به جنگ و برگرد. اما عباس گفت در سوریه چیزی جز شهادت در انتظارش نیست. یادم است شب چهارم دی ماه با هم خلوت کردیم. خیلی از حرف‌هایش را با من در میان می‌ گذاشت. غیر از برادری مثل دو تا دوست بودیم. آن شب به من گفت: تمام شد. گفتم چی تمام شد؟ گفت شهادت نزدیک است. آرام ضربه‌ای به شانه‌اش زدم و گفتم اول رضایت پدر و مادرت را بگیر بعد. گفت قانونی هم که حساب کنیم از ۲۲ سالگی دیگر کسب اجازه والدین مطرح نیست. فهمیدم که تصمیمش جدی است. چند روز بعد رفت و نهایتا پنج روز بعد از اعزامش در خان ‌طومان به همراه شهدایی مثل عباس آبیاری، میثم نظری، مهدی حیدری، مصطفی چگینی، مجید قربان خانی، محمد آژند و. . . به شهادت رسیدند. مقاومت آن ها باعث شده بود تا خیلی از نیروها اسیر یا کشته نشوند. برادرم جزو ۱۵ نفری بود که روی یک تپه مقاومت می‌کردند راوی: برادر شهید 🕊🕊 @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
دو روز قبل از اعزامش وقتی لباسهای نظامی اش را شسته بودم، به خانه آمد و رفت لباسها را خيس خيس پوشيد، دی ماه بود و هوا سرد. گفتم چرا لباس ميپوشی. سرما ميخوری. گفت من از پرواز جاماندم و دوستانم رفتند، مي‌خواهم بچه‌ها را سركار بگذارم و الکی با لباس نظامی از زير قرآن رد شوم و عكسم را بين بچه‌ها پخش كنم. گويا نقشه‌اش بود كه به اين ترتيب از زير قرآن ردش كنيم. اما من احتياط كردم و حتی نميخواستم از او عكس بگيرم كه گفت مريم خانم جو گير نشو. قرآن كه بالای سرم نميگيری،🙁 حداقل عكس بگير. به ناچار عكسش را انداختم. پنجشنبه بود و شنبه‌ اش بدون خداحافظی رفت.😔 راوی: مادر شهید مجید قربانخانی 🕊🕊 @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
‏این عکس دلمو لرزوند:)💔 حضور حاج قاسم در مراسم ترحیم شهید قربانخانی؛ نکته جالب تر اینکه شهید هادی طارمی یکی از محافظان حاجی داره گریه می‌کنه...😭 شهادت فقط و فقط راهکارش اشکه!👌 @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن. گفت: «این ریش‌ها جان می‌دهد که با خون خضاب شود. من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم». گفتیم هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمیشود. پیش از عملیات به ما بازو بند ندادند. در عملیات نیز محاصره کامل و مهماتمان هم تمام شد. زینبیون و فاطمیون عقب کشیده بودند... مجروحین را گذاشتیم در ماشین که ناگهان صدایی آمد. گفتم: «چی شد؟» گفتند مرتضی پرید.(موشک به تویوتا خورده بود) دیدم کنار تویوتا سرش یکجا و تنش یک‌جای دیگر افتاده است. همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم، شهید شد.💔 راوی:همرزم 🕊🕊🕊 @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 با خدا باش از همان جایی که گمان نمیکنی روزی تورا می رساند. ♥️ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 دو ساعت نیم وقت طلایی در شبانه روز چرا⁉️ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸 @Modafeaneharaam
خواب شہید دو روز قبل از شهادت شب ۱۹ دی ماه ۹٤ عباس در حال استراحت بود ڪه در خواب حضرت زینب (س) را صدا میزد، دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را اینگونه تعریف میڪند: در خواب دیدم بانویی قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، عباس جان پسرم بیا ڪنارم، من که متوجه نبودم با من هست پرسیدم با من هستید؟ بانوی قد خمیده گفت بله عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را داری، بعد شهید عباس آسمیه را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا نصیری را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستی بیا کنارم، شهید مرتضی ڪریمی را صدا ڪرد و فرموند: هم اسم پدرم هستی بیا فرزندم، میثم (شہید میثم نظری) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوی قدخمیده به داخل نور رفتیم! دو روز بعد از خواب شہید آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤ در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر به‌شهادت رسیدند.💔 🕊شهید عباس آبیاری🕊 :۱۳۹۴/۱۰/۲۱ :۱۳۷۰/۲/۱۳ مکان‌شهادت:سوریه‌خانطومان @Modafeaneharaam