فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تذکر مهم حاج قاسم
ما با مردم کم حرف میزنیم
مگه ما دستمون خالیه که بترسیم حرف بزنیم؟
ما نباید فقط به قشر مذهبی نزدیک به خودمون نگاه کنیم، ما باید مردممون رو حفظ کنیم.
@Modafeaneharaam
۱۶ دی به سوریه پرواز کرده بودند. تنها پنج روز بعد طبق پیش بینیهایش در روز ۲۱ دی ماه به شهادت رسید. عباس قبل از اعزامش گفته بود که من بروم خیلی زود شهید میشوم. مادرم که این حرف را شنید به او گفت چرا شهید شوی. برو به جنگ و برگرد. اما عباس گفت در سوریه چیزی جز شهادت در انتظارش نیست. یادم است شب چهارم دی ماه با هم خلوت کردیم. خیلی از حرفهایش را با من در میان می گذاشت. غیر از برادری مثل دو تا دوست بودیم. آن شب به من گفت: تمام شد. گفتم چی تمام شد؟ گفت شهادت نزدیک است. آرام ضربهای به شانهاش زدم و گفتم اول رضایت پدر و مادرت را بگیر بعد. گفت قانونی هم که حساب کنیم از ۲۲ سالگی دیگر کسب اجازه والدین مطرح نیست. فهمیدم که تصمیمش جدی است. چند روز بعد رفت و نهایتا پنج روز بعد از اعزامش در خان طومان به همراه شهدایی مثل عباس آبیاری، میثم نظری، مهدی حیدری، مصطفی چگینی، مجید قربان خانی، محمد آژند و. . . به شهادت رسیدند. مقاومت آن ها باعث شده بود تا خیلی از نیروها اسیر یا کشته نشوند. برادرم جزو ۱۵ نفری بود که روی یک تپه مقاومت میکردند
راوی: برادر شهید #عباس_آسمیه
#سالروز_شهادت🕊🕊
@Modafeaneharaam
@Modafeaneharaam
دو روز قبل از اعزامش وقتی لباسهای نظامی اش را شسته بودم، به خانه آمد و رفت لباسها را خيس خيس پوشيد، دی ماه بود و هوا سرد. گفتم چرا لباس ميپوشی. سرما ميخوری. گفت من از پرواز جاماندم و دوستانم رفتند، ميخواهم بچهها را سركار بگذارم و الکی با لباس نظامی از زير قرآن رد شوم و عكسم را بين بچهها پخش كنم. گويا نقشهاش بود كه به اين ترتيب از زير قرآن ردش كنيم. اما من احتياط كردم و حتی نميخواستم از او عكس بگيرم كه گفت مريم خانم جو گير نشو. قرآن كه بالای سرم نميگيری،🙁
حداقل عكس بگير. به ناچار عكسش را انداختم. پنجشنبه بود و شنبه اش بدون خداحافظی رفت.😔
راوی: مادر شهید مجید قربانخانی
#سالروز_شهادت🕊🕊
@Modafeaneharaam
@Modafeaneharaam
این عکس دلمو لرزوند:)💔
حضور حاج قاسم در مراسم ترحیم شهید قربانخانی؛
نکته جالب تر اینکه شهید هادی طارمی یکی از محافظان حاجی داره گریه میکنه...😭
شهادت فقط و فقط
راهکارش اشکه!👌
@Modafeaneharaam
@Modafeaneharaam
به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن. گفت: «این ریشها جان میدهد که با خون خضاب شود. من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم». گفتیم هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمیشود. پیش از عملیات به ما بازو بند ندادند. در عملیات نیز محاصره کامل و مهماتمان هم تمام شد. زینبیون و فاطمیون عقب کشیده بودند...
مجروحین را گذاشتیم در ماشین که ناگهان صدایی آمد. گفتم: «چی شد؟» گفتند مرتضی پرید.(موشک به تویوتا خورده بود)
دیدم کنار تویوتا سرش یکجا و تنش یکجای دیگر افتاده است. همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم، شهید شد.💔
راوی:همرزم #شهید_مرتضی_کریمی
#سالروز_شهادت🕊🕊🕊
@Modafeaneharaam
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلآمِهادےٓ🕊
با خدا باش از همان جایی که گمان نمیکنی روزی تورا می رساند.
#شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ ♥️
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 دو ساعت نیم وقت طلایی در شبانه روز
چرا⁉️
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
@Modafeaneharaam
خواب شہید دو روز قبل از شهادت
شب ۱۹ دی ماه ۹٤ عباس در حال استراحت بود ڪه در خواب حضرت زینب (س) را صدا میزد، دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را اینگونه تعریف میڪند:
در خواب دیدم بانویی قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، عباس جان پسرم بیا ڪنارم، من که متوجه نبودم با من هست پرسیدم با من هستید؟ بانوی قد خمیده گفت بله عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را داری، بعد شهید عباس آسمیه را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا نصیری را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستی بیا کنارم، شهید مرتضی ڪریمی را صدا ڪرد و فرموند: هم اسم پدرم هستی بیا فرزندم، میثم (شہید میثم نظری) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوی قدخمیده به داخل نور رفتیم!
دو روز بعد از خواب شہید آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤ در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر بهشهادت رسیدند.💔
🕊شهید عباس آبیاری🕊
#سالروزشهادت:۱۳۹۴/۱۰/۲۱
#سالروزولادت :۱۳۷۰/۲/۱۳
مکانشهادت:سوریهخانطومان
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم وداع با شهید مصطفی چگینی... معراج شهدا
مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅ 💠#قسمت_بیست_و_سوم : یا مرگ یا پیروزی
💐🍃💐🍃
🍃💐🍃
💐🍃
🍃
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅
💠#قسمت_بیست_و_پنجم : استعداد سیاه
وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد ... من اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست ...
.
قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ... منم صدام رو بلندتر کردم ... باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ... اصلا بندازید زندان ... و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید ... آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ... هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟ ... .
.
مکث کردم ... دیگه نفسم در نمی اومد ... برگشتم سمت میز خودم ... .
- متاسفم ... اما نه برای خودم ... متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی ... هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن ... انسان امروز، در آسمان سفر می کنه... اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده ... .
.
بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ... قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید ... سکوت کنید ... هر دوتون ساکت باشید ... و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم ... .
سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ... اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ... با چنان نفرتی بهم نگاهمی کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت ... چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ... .
.
- من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ... فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم ... وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ... ختم دادرسی ... و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ... .
.
تا صبح خوابم نبرد ... چهره اونها ... چهره مایوس و ناامید موکل هام ... حرف ها و رفتارها... فشار و دردهای اون روز ... نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ... تمام اون سالهای سخت ... همین طور که به پشت دراز کشیده بودم ... دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد ... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ... چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ...
.
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠#قسمت_بیست_و_ششم : پرونده جنجالی
فردا صبح، کلی قبل از ساعت 9 توی دادگاه حاضر بودم ... مثل آدمی که با پای خودش اومده بود و جلوی جوخه اعدام ایستاده بود ... منتظر بودم، هر لحظه قاضی ماشه رو بکشه ... اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورد ... قاضی رای پرونده رو به نفع ما صادر کرد ... فریادهای وکیل خوانده بی اثر بود ... ما پرونده رو برده بودیم ... و حالا فقط قرار بود روی مبالغ جریمه و مجازات خوانده بحث کنیم ...
.
.
جلسه تمام شد ... وکیل خوانده با عصبانیت تمام، اتاق رو ترک کرد ... از جا بلند شدم ... قاضی با نگاه تحسین آمیزی بهم لبخند زد ... برای اولین بار توی عمرم، طعم پیروزی رو با همه وجود، حس می کردم ... دستش رو سمت من دراز کرد ... آقای ویزل ... کارتون خوب بود ...
.
باورم نمی شد ... تمام بدنم می لرزید ... از در که بیرون رفتم دستم رو گرفتم به دیوار ... نمی تونستم روی پاهام بایستم ... هنوز باورم نمی شد و توی شوک بودم ... موکل هابا حالت خاصی بهم نگاه می کردن ... .
- شکست خوردیم؟ ...
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... نه، پیروز شدیم... ما بردیم ... برای اولین بار بود جلوی کسی گریه می کردم ... و این اولین بار، اشک شادی بود ... اصلا باورم نمی شد ... اگر خدایی وجود داشت ... این حتما یه معجزه بود ...
.
خبر پیروزی پرونده من بین کارگرها پیچید ... مجبور بودم به کارم ادامه بدم ... همه با تعجب بهم نگاه می کردن ... یه وکیل سیاه، که زباله جمع می کرد ... کم کم توجهات بهم جلب شد ... از نگاه های عجیب و سراسر بهت اونها ... تا سوال های مختلف ... طبق قانون، برای پرسیدن سوال حقوقی باید بهم پول و حق مشاوره می دادن ... اما من پولی نمی گرفتم ... من برای پولدار شدن وکیل نشده بودم... .
.
همین مساله و تسلطم روی قانون، به مرور باعث شهرت من شد ... تعداد پرونده هام زیاد شده بود ... هر چند، هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... همیشه ضریب شکست من، چند برابر طرف مقابلم بود ... با هر پرونده فشار سختی روی من وارد می شد ... فشاری که بعدش حس می کردم یه سال از عمرم کم شد ...
.
موکل ها هم اکثرا فقیر ... گاهی دستمزدم به اندازه خرید چند وعده غذا می شد ... اما من راضی بودم ... همه چیز روال عادی داشت ... تا اینکه ... اون پرونده جنجالی پیش اومد ...
پلیس... یه نوجوان 17 ساله رو ... با شلیک 26 گلوله کشت... نام: محمد ... جرم: مشارکت در دزدی و حمل سلاح گرم ... .
⬅️ادامه دارد....
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐🍃 🍃💐🍃 💐🍃 🍃 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅ 💠#قسمت_بیست_و_پنجم : استعداد سیاه وکیل مق
💐🍃💐🍃💐
🍃💐🍃
💐🍃💐
🍃
💐
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅
💠#قسمت_بیست_و_هفتم : گلوله های یک تراژدی
.
اون روز توی دفتر مشغول کار بودم که پدر و مادرش وارد شدن... خبر کشته شدن پسرشون رو توی اخبار دیده بودم ... .
.
پسرشون به خاطر یه برنامه، تا نزدیک غروب توی مدرسه مونده بود ... داشته برمی گشته که پلیس به خاطر رنگ گندمی پوستش ... و کوله بزرگ دوشش ... و نزدیک بودن به محل جرم ، بهش شک می کنه ...
.
.
اونها بلافاصله با ماشین جلوی اون می پیچن ... محمد به شدت وحشت زده میشه ... که ماشین دوم هم از پشت سر، راهش رو می بنده ... پلیس ها فریاد زنان از ماشین بیرون میان ... و در حالی که فریاد می زدن دست هات رو ببر بالا ... به سمت اون شلیک می کنن ...
.
.
26 گلوله ... بدون لحظه ای مکث و تردید ... بدن محمد رو سوراخ سوراخ کرده بودن ... بچه وحشت زده ای که هرگز نفهمید چرا اون رو به گلوله بستن؟ ... .
.
سلاح گرم یا هیچ کدوم از اشیای مسروقه توی وسایل محمد پیدا نشده بود ... طبق تصاویر پزشکی قانونی از جسد ... چند گلوله به زیر کتف و بغلش اصابت کرده بود ... این فقط در شرایطی می تونست اتفاق افتاده باشه که اون بچه ... به نشانه تسلیم دست هاش رو بالا برده باشه ... یعنی اونها، به کسی شلیک کرده بودن که تسلیم شده ... این چیزی بود که تمام شاهدهای صحنه به زبان آورده بودن ... .
- اون بچه با وحشت و در حالی که می لرزید ... کوله اش رو انداخت و دستش رو بالا برد ... .
.
هیچ کسی از اون پلیس ها سوالی نکرد ... هیچ کدوم توبیخ نشدن ... رئیس پلیس بدون ساده ترین کلمات عذرخواهی اعلام کرد ... هر روز انسان های زیادی در دنیا جان شون رو از دست میدن ... و کشته شدن محمد هم مثل اونها، فقط یه تراژدیه ... اما پلیس ها به اینکه ... اون بچه مسلح هست یا نه ... شک کردن ... و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود محسوب می شده ... و اونها هیچ اشتباهی مرتکب نشدن... .
.
26 گلوله برای دفاع از خود ... حتی دیدن چهره پدر و مادرش هم تمام وجودم رو آتش می زد ... هیچ کسی بهتر از من، حس اونها رو درک نمی کرد ... .
.
اونها حرف می زدن ... من حرف های اونها رو می نوشتم ... و زیرچشمی به دست علیل و دردناکم نگاه می کردم ... هر چند اونها هم سفیدپوست بودن ... اما قسم خوردم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم ... .
.
چند روزی می شد که مردم با شنیدن این خبر به خیابون اومده بودن ... از تحصن جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی ... تظاهراتی که عموما باخشونت پلیس تمام می شد ... .
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
🚨 خواب جالب استاد #رائفی_پور در مورد #ظهور امام زمان😱😳
یه شبی دانشگاه علوم قرآنی شاهرود سخنرانی داشتم اونجا گفتم آقا به ظهور مشتاق تر هست تا ما؟! اومدم جایی که اسکانم بود یه لحظه با خودم گفتم نکنه اشتباه گفتم حالا آقا منتظره وقتش برسه یهوو دیدم یه پرنده اومده تو خونه موقع بیرون رفتن راه رو گم کرده بود همینطور میخورد به شیشه خون می پاشید رو شیشه اومدم شیشه رو بشکونم تا برگشتم بزنم یک صدایی بیخ گوش چپم این طرف گفت...😭😱👇
http://eitaa.com/joinchat/2779709457Cea40fa4630
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
رفیــق...
امـام زمـانــت نیــست راحتے؟؟؟!!😔👇
http://eitaa.com/joinchat/2779709457Cea40fa4630
eitaa.com/joinchat/2779709457Cea40fa4630
دلت میاد کانال امام زمان رو خالی بزاری💔
شهید امیرعلی محمدیان از جوانترین شهدای مدافع حرم است که سال 1395 در سوریه به شهادت رسید و جاویدالاثر شد.😔
امیرعلی محمدیان در آذر ماه 1371 به دنیا آمد. مادرش نصیبه ابراهیمیان می گوید: از پنج شش سالگی شروع به حفظ آیات قرآن کرد، چون به استعداد او پی بردم، نامش را در کلاس قرآن مسجد محله نوشتم. همه ی دل خوشی اش رفتن به مسجد بود. در هیات ها تا دیروقت، فعالیت می کرد. در تعزیه ها شرکت می نمود و اشقیاخوان بود، و به سبب درشتی هیکلش نقش (شمر) را به او می دادند.
امیرعلی از همان دوران کودکی نوع نگاه و رفتارش با دیگران فرق میکرد. بیشتر از سنش میفهمید و همین باعث شده بود برای مادرش تکیهگاهی باشد. نصیبه ابراهیمیان، مادر شهید محمدیان میگوید: «من و امیرعلی باهم یک غار تنهایی داشتیم. وقتی دلم از دنیا میگرفت به آنجا میرفتیم و با او درددل میکردم. شنوندهی خوبی بود. حالا من ماندهام و تنهایی.»💔
#سالروز_شهادت🕊🕊
@Modafeaneharaam
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت🔰
#شهید_صادق_رحمانی🌹
هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدة النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولى الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید
@Ahmad_mashlab1115
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تفریحاتی از حاج قاسم که بوی شهادت میداد
@Modafeaneharaam
. 📱قاب گوشی سردار سلیمانی📱
💠چاپ طرح دلخواه شما روی قاب💠
😍قاب گوشی با طرحهای مذهبی😍
✅ با ضمانت و کیفیت بالا
🚚ارسال درب منزل
🎁بهترین هدیه🎁
📱قیمت و نمونه قاب👇
♻️ eitaa.com/joinchat/3328114688C70aa60579a
❣ #سلام_امام_زمانم❣
و ما بدون تو در هر کجای این عالَم که باشیم غریبیم...
#امامِتمامِروزها
❤️الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج❤️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@Modafeaneharaam
#حدیث_روز
✍امام رضا علیه السلام: هر که از پدر و مادرش سپاسگزاری نکند، از خداوند سپاسگزاری نکرده است
📚میزان الحکمه، ج۱۳، ص۴۹۱
@Modafeaneharaam
#فراری_از #وصیت_نامه شهید📩
#راوی #همسر شهید
برای من به صورت جداگانه نوشته بودند با این مضمون که🔻
سفارش کرده که به فکر خوشی ها باشم و بدی ها رو فراموش کنم و سختی ها را پشت سر بگذار.
آروم باش مثل زینب که سختی ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت. مثل کوه پشت سرمی گذاشت و خم به ابرو نمی آورد،تو هم مثل او باش
قافله سالار زندگی مان تو هستی مراقب بچه هایمان باش
تقوا و معنویت را در عمق وجود فرزندانمان قرار بده
شهید #محمد_آژند🌹
#ایام_شهادت 🕊
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽بزرگ شدی چه کاره میشی؟ مثل بابام شهید!
مهدی هزاره، شهید مدافع حرم فاطمیون، همسر باردار و فرزند به دنیا نیامدهاش را به خدا میسپارد و به مسلخ عشق میرود و پروانهوار به شمع میزند، او میرود تا مهاجرت به سوی خدا را معنا کند.
مشروح گفتگو با همسر شهید: fna.ir/61rkr
@Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی
🌹مراسم سالگرد شهادت شهید مدافع حرم امیرعلی محمدیان🌹
🎙سخنرانی و روایتگری:حاج محمدتقی وکیلپور
🎤مداحان:حاج محمدرضا بذری
کربلایی احمد صادقی
📆چهارشنبه ۲۲ دی ماه ۱۴۰۰
⏰از ساعت ۱۸
🗺#تهران_بزرگراه بعثت_شهرک شهید بروجردی_بلوارامام رضا_بیت الشهدا
@Modafeaneharaam
🔰 تقاص
حضرت آیتالله خامنهای: «آنهایی که سلیمانی را شهید کردند، ترامپ و امثالش، جزو فراموششدگان تاریخ خواهند بود، امّا او تا ابد زنده است و دشمنان او گموگور خواهند شد. البتّه انشاءالله بعد از آنکه تقاص دنیویشان را بدهند.»
@Modafeaneharaam