تا الان هیچ تصویری از شهید حاج صادق امیدزاده منتشر نشده است و رسانه های عبری و عربی با تصاویری از سردار محمد کاظمی، سردار صادق آهنگران، سردار صادق محمودی، سردار محمدجعفر اسدی و... اخبار مربوط به شهادت ایشان را منتشر کردهاند!
@Modafeaneharaam
📌#روایت_کرمان
«کاسبی یعنی این»
🌼فصل گلهای نرگس که میرسید میرفت در مسیر گلزار شهدای کرمان و گل میفروخت. حالا چند سالی بود که به قول خواهرش کاسبیاش خراب شده بود؛ نرگسها را ارزان میفروخت؛ ارزانتر از همه. خواهرش شاکی شد که چرا اینقدر ارزان میفروشی؟!
جواب داده بود: «شاید بخوان ببرن سر قبر حاجقاسم سلیمانی»
📝 راوی: محدثه اکبرپور
🥀شهید نعمتالله آچکزهی(شهدای اتباع افغانستانی)
@Modafeaneharaam
♦️هویت شهدای امروز سپاه پاسداران در دمشق سوریه
🔹حجت الله امیدوار
🔹علی آقازاده
🔹حسین محمدی
🔹سعید کریمی
@Modafeaneharaam
♦️اتاق بازرگانی اربیل اقلیم کردستان در بیانیهای اعلام کرده: کالا های ایرانی را تحریم میکنیم
🔹نظرات کاربران اهل اقلیم کردستان نشان می دهد که آنها موافق چنین اقداماتی نبوده و واکنش های منفی از خود نشان دادند.
🔸یکی از کردهای اقلیم به بیانیه اتاق بازرگانی اربیل برای بایکوت کالای ایرانی چنین واکنش داده است: خیر، ما مردم اقلیم کردستان تا زنده ایم قدردان مردم ایران هستیم. زنده باد ایران، زنده باد مردمش
@Modafeaneharaam
🔺تصاویر شهید یوسف امیدزاده معروف به حاج صادق که در حملات امروز رژیم صهیونیستی به حومه دمشق به شهادت رسید💔
@Modafeaneharaam
📌#روایت_کرمان
«احوال پرسی»
🌿هفت روز گذشته بود. با هیچکس حرف نمیزد، گریه هم نمیکرد. یک گوشه خودش را بغل کرده بود و خیره شده بود به دیوار.
شالش تا نصفهی سرش رسیده بود و موهای خرماییاش پیدا بود درست همانطوری که قبلاً دیده بودمش. زیر چشمهایش سیاه شده بود و لبهایش خشک.
هیچکس نمیرفت دور و برش، بی فایده بود، با کسی حرف نمیزد اما من دلم را زدم به دریا و جلو رفتم؛ سلام کردم؛ لحظهای نگاهم کرد و جوابم را داد. دوباره به یک گوشه خیره شد، لبهایش جنبید: «دروغه، دروغ میگن، اسماعیل هنوز زنده است»
قرار بود تا یک ماه دیگر بروند زیر یک سقف که آن انفجار...💥
و من بعد از چند دقیقهی سنگین شروع کردم به حرف زدن با کسی که حتی نگاهم نمیکرد.
وسط حرفهایم رسیدم به مادرم. گفتم: «مامانم پیر شده، فقط سه سال با بابام زندگی کرد تا اینکه توی شلمچه ترکشها... سی و هشت ساله که بابامو ندیده»😔
نگاهم کرد.
گفتم: «وقت نکرده بود باهاش بره مشهد»
اخم کرد.
گفتم: «وقتی بچه بودم هر وقت اسم بابام مییومد سکوت میکرد.»
سرخ شد.
گفتم: «اولین بار صدای شیون مامانمو پشت پیکر اسماعیل شنیدم...»
ابروهایش لرزید
🔸وقتی میخواستم از کنارش بلند شوم، دست گذاشت روی پایم، چند تار مویش ول شد روی صورتش، بهم خیره شد و گفت: «ماما... مامانت الان کجاست؟ حالش... حالش خوبه؟»
جلوی گریهام را گرفتم و گفتم: «خوب»
📝محدثه اکبرپور
روایتی از همسر شهید اسماعیل عرب
و همسر شهیدِ دفاع مقدس محمد اکبرپور
@Modafeaneharaam
#خبر_فوری
🔻شمار شهدای جنایت امروز رژیم صهیونیستی در دمشق به ۵ نفر رسید
🔹 روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیهای از شهادت پاسدار مدافع حرم «محمد امین صمدی» از مجروحان جنایت تروریستی صهیونیستی امروز در دمشق خبر داد.
@Modafeaneharaam
♦️بیانیه سپاه پاسداران در پی حمله رژیم صهیونیستی به دمشق
🔹روابط عمومی کل سپاه: بار دیگر رژیم ددمنش و جنایتکار صهیونیستی اقدام به تجاوز به شهر دمشق پایتخت کشور سوریه نمود و طی حمله هوایی جنگنده های رژیم متجاوز و غاصب تعدادی از نیروهای سوری و 4 تن از مستشاران نظامی جمهوری اسلامی ایران به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
🔹اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد.
@Modafeaneharaam
⚔️بیش از 70 زخم در دفاع از پیامبر(ص)!
«نبردی سخت آغاز شد و افراد بسیاری از ما به شهادت رسیدند و سپاه اسلام شکست خورد. کسانی که زنده ماندند، از مهاجر و انصار به منازل خود در مدینه بازگشتند و گفتند: پیامبر و اصحابش به قتل رسیدند!
اما من ماندم و از رسول خدا(ص) دفاع کردم؛ تا جایی که بیش از هفتاد زخم برداشتم و در نهایت خداوند شر مشرکان را دفع کرد. سپس امام لباس خود را کنار زد، دست بر زخمهای تنش کشید و فرمود: ثواب آنچه کردم انشاءالله نزد خدا محفوظ است.
آنگاه رو به اصحاب کرد و پرسید: آیا اینگونه نیست؟
اصحاب گفتند: چرا ای امیرمؤمنان.»
🔸بخشی از کتاب «آن چهارده روز»؛ زندگینامه خودگفته امیرالمؤمنین(ع)
➖ سفارش تعداد بالا(تماس یا پیام در ایتا و تلگرام):
📞 09199020313
💐 5 روز تا میلاد مولود کعبه
#آن_چهارده_روز
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_پنجاهونهم
🎙️به روایت محمود رجایی
سریع پشت فرمان قرار گرفت ماشین که عقب گرفت. چند جوان شالاب روی زمین افتاد چند در و پنجره باز و نیمه باز بود. فرد و ضعف روی فرمان تاب میخورد هر طور بود باید خودش را به پادگان میرساند نگاهی که به سیاهی میرفت به همراهانش انداخت خون روی شقیقه هایشان وخته شده بود هر دو از ناحیه ی سر تیر خورده بودند، دو تا و سه تا لباسهای سبز و قشنگشان هر جا که خون گرفته بود تیره شده بود در آغوش هم خم شده بودند. حاجی زیر لب شهادتشان را تبریک گفت. نگاهش آستیگمات میشد که به پادگان رسید توقف ماشین و بیهوشی حاج اکبر دهقان درست در یک زمان اتفاق افتاد.
به هر حال ما در تاریخ پانزده آذر هزار و سیصد و پنجاه و نه در یک جمع چهل نفره وارد سپاه شدیم که در نهایت با همه ی شرایط سخت سی و نه نفرمان به افتخار پاسداری در آمدیم. در آن موقع بعد از زرهی خیابان نبود، یعنی تا زرهی خیابان بود و بعدش خاکی وسیله ای هم در کار نبود و ما باید از شهر خودمان را به پادگان شهید عبدالله مسگر میرساندیم .
همین پادگان امام حسین فعلی بسیار وقتها پیاده گز میکردیم و گاهی هم با کامیونها که در کار جاده سازی بودند به پادگان میآمدیم ما که بچه ی شیراز بودیم یک هفته میماندیم و آخر هفته بر میگشتیم شیراز ،مثل سید که از اردکان می آمد یا دیگران همان جا مقیم بودند تا این که بعد از سه ماه آموزش سخت و فشرده آن هم زیر نظر مربیان ارتش یعنی در تاریخ نیمه ی اسفند سال پنجاه و نه به خلعت پاسداری در آمدیم از سختی دوره ی آموزش ما همین بس که در همین دوره آموزش چتربازی نیز دیدیم و دقیق یادم است که شماره ی کلاه سید سه بود و ترتیب پریدن ما از چرخ بال براساس شماره ی کلاه بود و شماره ی کلاه بر اساس ورزیدگی و شجاعت انتخاب شده بود یک محمدزاده بود ،دو رحیم محمدی و سه سید شمس الدین غازی و شماره ی کلاه من چهارده بود.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam