eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.3هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.3هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
💠عشق در خون می‌نویسد سوره‌ی اخلاص را ... از بسیجیانِ فعال مشهد بود ... مدت طولانی برای اعزام به سوریه به هر دری زد و به هر مقام نظامی که می‌ شناخت متوسل شده و حتی التماس کرد اما به جایی نرسید ... در نهایت با اصرار و پافشاری عجیب توانست خودش را از طریق فاطمیون به سوریه برساند ، نکته‌ی تکان دهنده این‌ است که محمد فقط "سه روز" در میدان نبرد سوریه بود و این بسیجیِ "از دنـیا دل کنده " روز ۲۵ آبان ۱۳۹۴ با آتش مزدوران سعودی تکفیری داعش بال در بال ملائک گشود. « روحش شاد با ذکر صلوات » 🌷🕊 @Modafeaneharaam
🔖 نام : حمیدرضــــا نام خانوادگی : ضیایــــی نام پدر : علی‌اعظم تاریخ تولد : ۱۳۴۹/۳/۱۷ - تهران🇮🇷 دین و مذهب : اسلام شیعه وضعیت تأهل : متأهل ملّیـت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۸/۲۹ - البوکمال🇸🇾 مزار : تهران - بهشت‌زهــــرا سلام‌الله‌علیها ، قطعه ۲۴ @Modafeaneharaam
🌹 شهید حسن حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف می‌زد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران سنی مذهب در سوریه بعد از دوستی با و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد. 🍁به مناسبت سالروز 🔷تاریخ تولد : ۲۳ آذر ۱۳۶۱ 🔷تاریخ شهادت : ۱ آذر ۱۳۹۳ 🔷مزار شهید : گلزار شهدای اهواز 🔷محل شهادت : سوریه .......🕊🌸 @Modafeaneharaam
💐مدافع حرم «علی اکبر زوار» در ۱۷ آذرماه ۱۳۵۶ در شهر مشهدمقدس دیده به جهان گشود.بسیار آرام و صبور بود و هرکاری را که شروع می کرد، حتما به اتمام می رساند.همچنین به آیت الله قاضی ارادت ویژه ای داشت و سفارش می‌کرد، که همه زندگینامه این عالم را مطالعه کنند. 🌴به عنوان دیده بان خدمت می‌کرد و اجازه شرکت در عملیات را نداشت، اما به دلیل خوابی که دیده بود و اصرارش اجازه شرکت در عملیات را به او داد. 🌷در حین عملیات درتاریخ ۲ آذرماه ۱۳۹۴به فیض شهادت رسید و به جهت اینکه این شهید عزیز از ناحیه قفسه سینه به بالا دچار مجروحیت شده بود و منطقه نیز در دست دشمن افتاده بود، امکان برگرداندن پیکرهای پاک شهدا وجود نداشت. سرانجام پس از گذشت یک سال مفقود الجسم بودن پیکر پاک این شهید والامقام شناسایی و در تاریخ ۳۰ آذرماه ۱۳۹۵ تشییع و در بهشت رضا(ع) قطعه ۱۵ به خاک سپرده شد. 🌹 اکبر_زوار 🕊 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @Modafeaneharaam
📨 🌼شهید مدافع‌حرم 💜برادر شهید نقل می‌کنند: اصغر همیشه به فکر رفتن به سوریه بود. دغدغه عجیبی برای اعزام داشت. یک روز سبد پرتقالی از باغ چیده بود، بین همسایگان پخش می‌کرد و می‌گفت: بخورید! این شیرینی شهادت من است؛ چون چیزی نمانده که عازم سوریه شوم. 💚اصغر خیلی به من اصرار می‌کرد تا اجازه رفتن به او بدهم. شرایط زندگی مناسبی نداشتیم؛ با بودنِ پدر پیر و بچه‌های قد و نیم‌قد اصغر. برای منصرف‌کردن او دائم می‌گفتم از خانواده‌ی ما، محمد، برادر دیگرمان در کربلای۵ خودش را تقدیم انقلاب اسلامی کرده و از ما دیگر کافیست اما گوش او بدهکار نبود. اصغر آنقدر اشتیاق داشت که ماه‌ها قبل ثبت‌نام کرده بود. 💜روز اعزام فرا رسید. اتوبوس‌ها برای سوارکردن رزمندگان آمده بودند. مانع سوارشدن اصغر شدم اما بعد از حرکت اتوبوس‌ها با موتور سیکلت دنبال‌شان رفته بود. کمی آنطرف‌تر سوار شد تا از قافله عقب نماند. 💚وقتی می‌خواست از تهران به سمت سوریه حرکت کند، تنها یک پیامک زد: "حلالم کنید، خداحافظ! من عازم میعادگاه عاشقان شدم". 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 @Modafeaneharaam
🥀🕊🕊🌷🕊🕊🌹 🌷🕊 💐یکی از دوستانش تعریف می کرد که الیاس روزهای اول خیلی سر به سر همه میگذاشت اما چند روز آخر خیلی ساکت شده بود.گفته بود:الیاس یا تو ترسیدی یا خیلی پیر شدی که آنقدر ساکتی، الیاس جواب داده بود نه پیر شدم،نه ترسیده ام،انشالله جلو که رفتیم می فهمیم. دوستش می گفت بعد از شهادتش متوجه حرف هایش شدم. 🥀دوستانش تعریف کردند:به خاطر شرایط بسیار سختی که در آن گرفتار شده بودیم به ساختمانی رفتیم،فرمانده پشتش را به نیروها کرد و گفت:هرکس می خواهد جلو بیاید دستش را روی دستم بگذارد و الیاس دستش را گذاشت. به همراه الیاس به خط زدیم.بین ما و الیاس خمپاره ای اصابت کرد اما الیاس همچنان پیش رفت تا اینکه خمپاره ای به نزدیکی اش خورد اما چون آتش زیاد بود نتوانستیم از جایمان بلند شویم لذا پیکر شهید به همان صورت در منطقه ماند.بعد از آن چند نفر از نیروها خواستند پیکرش را بیاورند اما موفق نشدند و پیکر شهید در همان محل شهادت ماند. ما از چیزی خبر نداشتیم،تنها،دخترم خواب دید که الیاس از او خداحافظی کرده است.خبر شهادت را که شنیدم خدارا شکر کردم.🕊😭 ✍به نقل از:همسر شهید 🕊 @Modafeaneharaam
🌷🌷 📌فرازی از وصیت نامه شهید ( که توسط خانواده شهید منتشر شده) 🍂بنده ی گهنکار به عنوان سرباز کوچک و خدمتگزار به نظام مقدس جمهوری اسلامی به همه برادران ودوستانم توصیه می نمایم که را سر لوحه خود قرار دهند چرا که راه آنان راه خداست راه ائمه است,راه امام است. 💛 سعی کن و را طوری تربیت کنی که با فهمیدن و درک واقعی معنی حجاب را رعایت کنند,همچون خودت و به شما افتخار میکنم. . 🍂حلالم کن خیلی اذیتت کردم,خیلی ناراحتت کردم,خیلی زحمت کشیدی,نتوانستم جبران کنم دست و بالم خالی از هرگونه عمل صالح است .برایم دعا کن,طلب مغفرت کن. 🍂 بابا جان!خیلی دوستت دارم,درسهایت را مرتب بخوان و به حرف مادرت گوش کن. و یادت نره,یادت نره که,وقتی به سر میکردی خوشکل و میشدی,همیشه به یادت هستم,تو هم به یاد من باش باباجونی. 🍂 همیشه بهت میگفتم,قربونت بشم بابایی,حالا وقتی بزرگ شدی و تونستی بخونی و بنویسی بدون که تو رو هم خیلی دوس دارم,سفارشهایی که به آبجی بزرگت کردم رو فراموش نکنید. @Modafeaneharaam
‍ 🌷شهید هسته ای مجید شهریاری🌷 نام: مجید شهریاری نام پدر:محسن ولادت: 1345 شهادت:1389/9/8 وضعیت تاهل: متاهل صاحب دو فرزند اخرین مقام: _ نماینده دانشگاه شهید بهشتی در امور اجرایی همکاری با سازمان انرژی هسته ای _ عضو انجمن هسته ای ایران _ مدیر گروه کاربرد پرتوها _ عضو شورای آزمایشگاه مرکزی دانشگاه _ عضو شورای فناوری دانشگاه _ عضو کمیته تخصصی فنی و مهندسی هیات ممیزه _ مشاور جمهوری اسلامی ایران در پروژه سزامی _ برگزار کننده چهار کمیته علمی و کارگاه آموزشی نحوه شهادت: در صبح حادثه مجید شهریاری و راننده جلو نشستند و همسر وی هم عقب ماشین نشست. پس از طی ششصد متر، در بزرگراه ارتش یک موتور سیکلت به ماشین نزدیک شده و بمب را متصل می‌کند که در همین حین با فریاد راننده همسر و راننده از ماشین پیاده می‌شوند اما مجید شهریار به خاطر کمربند ایمنی نمی‌تواند در زمان کم از ماشین خارج شود. گرچه خانواده وی مایل بودند که فرزندشان در زنجان دفن شود اما نهایت وی در امامزاده صالح تهران دفن‌شد سن شهادت:44 ساله @Modafeaneharaam
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید 💜اقا میثم می‌گفت: «دوست دارم معلومات بچه من بالا باشد. ما مسلمانها وقتی به دنیا می‌آییم، امام حسین علیه‌السلام را راحت و همین جوری قبول داریم ولی در دوره جدید، بچه‌ها مفاهیم را اینطور قبول نمی‌کنند و باید با دلیل برایشان توضیح دهیم. 💛دوست دارم با علت و دلیل به فرزندم بگویم خدا و امام حسین چگونه‌اند. دوست دارم دخترم کتابخوان شود و کتابخوانش می‌کنم و از این طریق به او یاد می‌دهم که خدا را بشناسد. دوست ندارم زیاد تلویزیون نگاه کند. گاهی هم به شوخی به من می‌گفت: «اگر بچه‌ی ما تلویزیونی شود، من ازت راضی نیستم.» 💜دخترمان، حلما، ۱۷روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم خیلی مشتاقِ دیدنِ بچه بود ولی عشقش به حضرت زینب علیهاالسلام بیشتر بود. اگر بیشتر نبود، اول صبر می‌کرد بچه‌اش به دنیا می‌آمد و بعد می‌رفت اما دیگر هیچ‌چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. @Modafeaneharaam
🕊 اینگونه شهید شدم ...‼️ 💐 روایت نحوه شهادت شهید ابولفضل شیروانیان از زبان خودش 💠 همسر محترم شهید ابوالفضل شیروانیان: هنوز دوست‌هایش نیامده بودند تا نحوه شهادت ابوالفضل را بگویند. نمی‌دانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است. یک شب خوابش را دیدم. گفتم، «ابوالفضل چرا دیر کردی؟» 🕊گفت، «کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب می‌دادم.» 🌸گفتم، «از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟» 🕊گفت، «راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت، بایست. ایستادم.» 🌸پرسیدم، «چرا ایستادی؟» 🕊گفت، «در غربت یک آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم. گفت، پس بنشین. گفتم، سرم سنگین است. گفت، ابوالفضل سرت را روی پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم. بلند شدم. دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت، آقا ابوالفضل چند تا از این میوه‌ها بخوری سر دردت خوب می‌شود. منم تعدادی میوه خوردم. بعد هم رفتیم و تمام.» 💐شادی روح پرفتوح شهید @Modafeaneharaam
✍به وقت شهادت ❣✨بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشین‌ها. ❣✨همان‌طور که پیاده می‌آمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.» ❣✨حاج آقا گفت: «خانم چه می‌گویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.» ❣✨همان‌طور که سه تایی می‌خندیدیم، یک ماشین که داشت می‌رفت برای تعویض خادم‌ها نگه داشت جلوی پای‌مان. پرسید: «علقمه؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه می‌کردیم. ❣✨حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ما‌ها دقت نمی‌کنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.» راوی: پدر شهید 🌷تاریخ شهادت۱۳۹۲/۹/۲۳ 🌷 ........🕊🕊 @Modafeaneharaam
«اینجانب دانشجوی دوره 24 مصوب جواد آرامش فرزند عباس متولد 69/6/30 در شهر دولت آباد از توابع تربت حیدریه استان خراسان رضوی که دوران تحصیل ابتدایی خود را در مدرسه شهید پایرنج به پایان رساندم ...و در کنار تحصیل، به پدرم که کشاورز بود کمک می‌کردم و بعد از تحصیل 2 سال به کارگری می‌رفتم در تاریخ 86/12/11 از آنجا که دوست داشتم و می‌خواستم به کشورم خدمت کنم به مرکز گزینش شهرستان رفتم و به استخدام نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران درآمدم و بعد از دوره آموزشی درجه‌داری که در مرکز آموزش ثامن الائمه(ع) مشهد بود به درجه گروهبان یکمی نائل شدم و برای ادامه خدمت به استان سیستان و بلوچستان رفتم و طی 21 روز دوره آموزشی در مجمتع آموزشی امام رضا(ع) به شهرستان خاش منتقل شدم و در گردان 105 خاش مشغول به خدمت بودم در سال 88 گردان به زاهدان انتقال یافت و در گردان مشغول به خدمت بودم که در سال91 به دبیرستان از راه دور آرش رفتم و ثبت نام دوره پیش دانشگاهی را گرفتم و در کنکور سال 91 رتبه ده هزار گرفتم و از آنجا که دوست داشتم در سازمان خدمت صادقانه و افسر باشم به دانشگاه علوم انتظامی آمدم و مشغول به خدمت شدم.» @Modafeaneharaam