هدایت شده از میراث 🌱
••🌿
🔸با همون لباس عروس از مرکب پیاده شد
و چند قدمیِ خونه امیرالمؤمنین ایستاد؛ هر
کاری کردن حاضر نشد بره داخل خونه. گفتن
خانوم چیزی شده؟ چرا نمیاید داخل؟ ایشون
فرمودن: تا زینب، دختر بزرگ فاطمه بهم
اجازه نده وارد خونه نمیشم! حضرت زینب
جلو اومدن و با عشق عروس رو به خونه بردن.
🔹وارد خونه که شد، بچههای حضرت فاطمه
رو در آغوش گرفت و با گریه گفت: فکر نکنید
من اومدم جای مادرتون رو بگیرم ها! من کنیز
شمام! من خدمتگزار شمام! هر امری داشتین
فقط به خودم بگین سراپا در خدمتتون هستم.
🔸اسم واقعی ایشون فاطمه بود؛ مدتی که
از ازدواجشون گذشت، از امیرالمؤمنین خواستن
که دیگه تو خونه ایشون رو فاطمه صدا نکنن؛
چون بچهها یاد مادرشون میفتن و اذیت میشن؛
از اون روز فاطمه کلابیه شد امالبنین!
🔹بعد از کربلا، یه پیک اومد پیش حضرت
امالبنین؛ خانوم، از پیک پرسیدن بگو ببینم
از کربلا چه خبر؟ پیک گفت: خانوم! پسرهاتون
همه شهید شدن. حضرت امالبنین فرمودن:
حسین چی؟ حسین حالش خوبه؟ همهشون
فدای سر حسین!
پیک به گریه افتاد؛ گفت حسین هم شهید
شده...
🔸بعضی نقلها میگن بانو امالبنین، تا
اواخر عمرشون به قدری برای اباعبدالله گریه
کرده بودن، که بینایی خودشون رو از دست
دادن!
🔹ایشون هرروز دست نوهشون عبیدالله، پسر
حضرت عباس رو میگرفتن و به بقیع میرفتن؛
اونجا به قدری جانسوز روضه میخوندن و گریه
میکردن، که مروان حکم خبیث هم با صدای
ایشون به گریه میافتاد!...
#وفات_حضرت_ام_البنین
#روایت_من
_______________
🆔 @shagerde_ostad
" نَــنَـه أُمّالـبـنـیـن "
نمیدانم چرا انقدر به دل مینشیند ..
گویی همانچیزیاست که باید باشد ،
اما نه ؛
با این حال ،
من شما را أُمّالأدب میشناسم ..
عین ، باء ، الف و سین یعنی ادب ؛
و شمایی مادر عباس ..
چه میشود تأدیب مرا هم گردن بگیری ؟!
میدانم این حرفها تکراری است اما ،
به دستان قلم شدهٔ ابوفاضل ،
با علمدارِ امام زمان شدن ،
فاصلهها دارم .. .. .. ..
و شمایی که این مسیر را کوتاه میکنی ،
سرعت میبخشی و مرا به مقصد میرسانی ..
این معین را معینش کن ، یا #ام_البنین .. !
" نَــنَـه أُمّالـبـنـیـن "
✍️ #معین
#وفات_حضرت_ام_البنین ،
به امید اینکه تأدیبم کند ..
#سیّدمعین | تشریف بیارید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1954808056C50b41254a4