eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
سال پیامبر اعظم، تقویم📅 چاپ ڪردم. ڪلا شد شصت هزار تومان. پولش را نداد. مجبور شدم از راه خیریِ💳 جور ڪنم. گفتم ڪه آخر مسئول پایگاه هم اختیارتے دارد. نظرش این بود که حداقلش باید همفڪرے شود. 📚 🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
• . گـفتم: «پاشو یخ زدیم😬. بیا شهدا را مے‌بریم داخل حسینیه🕌. اونجا تا صبح بشین پاے شهدا💫.» بین گریه هایش گــفت: «هرچه بیرون میاد از همین جاست!»😇 📚 🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
سال ۸۴ در انتخابات ریاست حوزه دانشجویــے رأی آورد از رقیبش پرسیده بود که اگر جای من بودی، چه ڪســی را برای جانشنے انتخاب می‌کردے؟ طرف من را معرفے ڪــرده بود. 📚 🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بار ها خانوم ها آمدن گلایه کردن که این آقای محمد خانی خیلی بد اخلاقے مے‌ڪند. یه مدت هم حلقه دستش مےڪرد. همه فکر مےڪردن متأهل است. بهش گفتم:« ریش هات رو چرا کوتاه نمےڪنے؟» گفت:«این طور سن و سال دارتر به چشم مےآم. ڪسی فڪر نمے‌کنه مجردم. خیلی هم ڪه خوشگل بچرخم، برام دردسر مےشه!» 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
همان شب🌗 پیدایش شد ڪه ڪاری هست؟ با بچه‌های تبلیغات فرستادمش توی شهر، با یک نیسان آبی🚛. صبح🌞 که آمدم، دیدم هنوز دانشگاه است. گفتم:«نڪنه دیشب تا حالا نرفتی؟» گفت:«همین جا خوابیدم، بغل معراج شهدا😇.» روابط عمومی بالایی داشت. سریع با همه رفیق شد، مثل رفیق چندین ساله. 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
مگه مسیحے نیستے؟!⛪️ گفت:«چند وقتے با حاج عمار بودم. جذبش شدم😍. مےخواستم ببینم اسلام و شیعه چه چیزی داره که ازش آدمے مثل اون بیرون مےآد. ڪم ڪم مسلمان و شیعه شدم😇. 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
مےخواست به ما بگوید چطوری جذب کنیم. ڪـــلاس اخلاق مےگذاشت. دور هم جمع مےشدیم. مےگفت بعد از شهادت همت، همه فکر مےڪردند صمیمے‌ترین دوستش بوده اند🤗. ما باید این‌جوری باشیم. 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
معلوم بود همین الان لباس هایش را از ساتر گرفته است.(لباس های نظامی S_313) صفر کیلومتر بود و شیک و تروتمیز. ریش بلند داشت با عینک دودی. تازه آمده بود توی تیپ دانشجویی. 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
شبے که قرار بود شهداے گمنام دانشگاه یزد را بیاورند، رفاقت‌مان گل ڪـــــــرد. خطوطـ پنج قبر را ڪشیدیم و به اسـم پنج‌تن آل‌الله نام گذارے ڪــــــــــردیم. مسئولان دانشگاه مے‌خواستند ڪــارگر بیاورند، محمد حسین و یکی، دونــــفر دیگر سفت و سخت ایستادند ڪـــــــه خودمان مےکنیم. یادم هست قبر وسط به نام حضرت زهراء «💚مادر💚»معرفی شــــــــد. محمد حسین گفت:«این چهارتا را بکنید، ولی وسطےرو دست‌نزنید،خودم‌میکنمشـ» بعد هم تذکر داد:«مےخواید دست به کار شید، وضو داشته باشید.» «فاطمیه آمد مزار شهداء میریم برای شهداء روضه مادر بخونیم شهداء زهرائیی بودن.» 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
ڪتابچه ڪوچڪی داشت مثل یڪـ دفتر یادداشت. وصیت محمد عبدی بود و چند تا از خاطراتش. مےگفت ڪه این بچه عارف بوده و اینڪه در لباس عرفان، لباس جهاد هم تنش کرده، داستان حسینــے بودنش رو مےرساند. 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
سحرها بچه‌ها را قال مےگذاشت و با مسلک خودش مےرفت زیارت. با اذن دخول و پای برهنه. زیاد دور وبر ضریح آفتابی نمےشد. اصرار داشت توی حرم، مخصوصا صحن قدس روضه و مداحی داشته باشند. 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
چند وقت بعد آمد و باز پرسید:«این عکسو مےشناسین؟» گفتم:«خب!همون شهید عبدیه.»... خندید😄 ڪـــــــــــــه نه، خودم هستم، رفته بود عین همان حالت عکس شهید عبدے، نیم رخ گرفته بود. مو نمےزد😇. 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3