eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
یڪ‌بار میخواستند تیپ سیدالشهداء علیه السلام را تشویق کنند. تشویقی شماره یڪ‌و‌دو. گفته بودند که اسم خودت را تشویقی یڪ بنویس و نفر بعدی را هم معرفی ڪن. اسم خودش را ننوشـــــت. هرڪاری ڪردند، گفت ڪه اسم اسماعیل را برای تشویقی یڪ باید بنویسید. 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
روز قبلش آمد قرارگاه. سر سفره شام بودیم یا ناهار یادم نیست. آمد با حاج قاسم روبوسے 😚ڪــرد. گفت ڪــه مے خواهد با شما عڪــس بگیرد. حاج قاسم با استقبال گفت:«چشم قربونت برم😍!» دست انداخت گردن عمار و او را بوسید😘. 📚🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
در خط که مے‌رفتم، برخی موازے ما مےرفتند. راه‌مےرفتم، راه مےافتادند. مےایستادم مےایستادند. وقتی علت را پرسیدم، گفتند:«برای اینکه تیر نخوری.»🖤 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بهش گفتم «نوحه هم بخونین» برگشت نگاهم کرد. صورتش خیس خیس بود. نمے‌دانم اشڪـــ😢 بود یا آب💦 باران. پرسید:«چی بخونم؟» گفتم: هرچی به زبون‌تون‌اومد.» گفت:«خودت بگو.» نفسم بالا نمےآمد. انگار یکی چنگ انداخته بود و گلویم را فشار مےداد. خیلی زور زدم تا نفس عمیق بڪشم. گفتم: از حرم تا قتلگاه زینـــب صدا مےزد حسین دست و پا مےزد حسین، زینــب صدا مےزد حسین سینه مےزد برای محمد حسین.🖤🖤🖤 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
• . زیاد یادش مےافتم. بیشتر یاد صداے گرفته‌اش. یادم نمےرود.بعد از شهادتش یکی از بچه‌هاتیر خورده بود. نمےتوانست خودش را بکشد عقب. پشت بیسیم مےگفت:«مثل مسلم تنها شدم! کجایی عمار؟!» 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
زمان دانشجویے‌اش ڪه یزد بود، ایام تعطیل هم یا اردوے جهادے مے‌رفت یا راهیان‌نور. تو مناطق جنگے روایتگرے مے‌کرد. همه مناطق را مےشناخت. حتی بیشتر از من که در منطقه بودم. ★˝نمےدانستم حاج احمد متوسلیان، یزدی است˝★ با اینکه یزدی هستم، از محمد حسین شنیدم. 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
• . باهم رفتیــم جلسه‌اے پیش حــاج حسین همدانے. معروف بود بــ«ابووهب»ــه. دیدم انگار بیـــن این دونفر سر و سرے هست. چنان عمار را توے بغل چسباند و مے‌زد پشت کمرش که بعضے بچه‌ها می‌گفتند: «حسودیےمون‌شد.» 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
هوو اومد! هر موقع زنگ مــی‌زد یا دم خانه آفتابی می‌شد، خانمـم این جمله را تڪرار مےڪرد. سه، چهارساعتی مےنشست. همیشه هم یڪ جا تڪیه مےداد، پشت به آشپز خانه. 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
یڪ چیز ڪه از محمد حسین توے ذهنم مانده، نماز شب هایش است. واقعا خسته مےشدیم. صبح ها به‌زور بیدار مےشدیم، ولی چند شب که زودتر بیدار شدم، دیدم تک‌وتنها گوشه‌ای نماز شب مےخواند. 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
فرماندهے تیپ را قبول ڪرد. به من مےگفت ڪه تو دنبال بازے هستی، ول ڪن بیا این‌ور. من گفتم ڪه تو دنبال گندگی هستی. این ڪــار را قبول نمےڪردم. ما آموزش مے دادیم و آن ها عملیاتے بودند. 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
آدم مثل چاله می‌ماند دیگر. محمدحسین بیل اول را که ریخت، هواخواهش شدم. از او چیزهای ظاهری یاد نگرفتم. الان هم لباس‌پوشیدنم مثل سابق است. او تیپ خودش را می‌زد، من هم تیپ خودم را. 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
باهم رفتیــم جلسه‌اے پیش حــاج حسین همدانے. معروف بود بــ«ابووهب»ــه. دیدم انگار بیـــن این دونفر سر و سرے هست. چنان عمار را توے بغل چسباند و مے‌زد پشت کمرش که بعضے بچه‌ها می‌گفتند: «حسودیےمون‌شد.»🤤 📚 🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3