✳️ الله الله فی الایتام...
🔻 [شهابالدین] بعد از حمام دوباره به سربینه (رختکن) برگشت. مشغول لباس پوشیدن بود. حمامی گفت: «آقا، خاطرتان هست پسرانتان کوچک بودند اینجا میآمدید؟»
«بله.»
«من از شما خاطرهای دارم که هیچوقت فراموش نمیکنم.»
«عجب! چه خاطرهای؟»
«آقا، یک روز توی همین سربینه چند بچه بودند. شما و آقازادههایتان وارد حمام شدید. بچهها تنها آمده بودند. شما از من پرسیدید: «این بچهها تنهایند؟ بزرگتری همراهشان نیست؟»
من به شما عرض کردم این بچهها یتیماند. به پسرانتان آرام گفتید جلوی آنها شما را بابا صدا نزنند. پول حمام آن بچهها را هم حساب کردید. یک مقداری هم به من پول دادید. چون نزدیک شروع مدارس بود، فرمودید برای این بچهها لوازم مدرسه تهیه کنم.»
شهابالدین دستی به ریشهایش کشید و گفت: «کار عجیبی نکردم؛ سفارش مولایمان است. «الله الله فی الایتام...» آقا جان، یتیم خیلی حرمت دارد؛ اگر یتیم اشک بریزد عرش خدا به لرزه در میآید. خدا ما را کمک کند در خدمت به ایتام.
📚 از کتاب #شهاب_دین | برشهایی از زندگانی آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی
📖 صفحات ۱۷۵ و ۱۷۶
پ.ن: اثر «پناه» از استاد محمود فرشچیان در وصف یتیمنوازی حضرت علی علیه السلام
🌷اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــــدٍ وآل مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌷
✨➥🆔https://eitaa.com/Moheban_mahdi_114
❤️ امـــــامـ زمـــانـــے شـــو👆
✳️ الله الله فی الایتام...
🔻 [شهابالدین] بعد از حمام دوباره به سربینه (رختکن) برگشت. مشغول لباس پوشیدن بود. حمامی گفت: «آقا، خاطرتان هست پسرانتان کوچک بودند اینجا میآمدید؟»
«بله.»
«من از شما خاطرهای دارم که هیچوقت فراموش نمیکنم.»
«عجب! چه خاطرهای؟»
«آقا، یک روز توی همین سربینه چند بچه بودند. شما و آقازادههایتان وارد حمام شدید. بچهها تنها آمده بودند. شما از من پرسیدید: «این بچهها تنهایند؟ بزرگتری همراهشان نیست؟»
من به شما عرض کردم این بچهها یتیماند. به پسرانتان آرام گفتید جلوی آنها شما را بابا صدا نزنند. پول حمام آن بچهها را هم حساب کردید. یک مقداری هم به من پول دادید. چون نزدیک شروع مدارس بود، فرمودید برای این بچهها لوازم مدرسه تهیه کنم.»
شهابالدین دستی به ریشهایش کشید و گفت: «کار عجیبی نکردم؛ سفارش مولایمان است. «الله الله فی الایتام...» آقا جان، یتیم خیلی حرمت دارد؛ اگر یتیم اشک بریزد عرش خدا به لرزه در میآید. خدا ما را کمک کند در خدمت به ایتام.
📚 از کتاب #شهاب_دین | برشهایی از زندگانی آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی
📖 صفحات ۱۷۵ و ۱۷۶
پ.ن: اثر «پناه» از استاد محمود فرشچیان در وصف یتیمنوازی حضرت علی علیه السلام
🌷الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌷
.❤️•|اللّٰهُمَعَجِللوَلیِڪَ الفَࢪَج|•❤️
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@Moheban_Mahdii313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
✳️ وظیفهٔ من بود نگذارم حرمت ناموس شیعه از بین برود
🔻 وارد خیابان شد و به سمت حرم راه افتاد. مدتی از تصویب قانون منع حجاب گذشته بود، اما این قانون در قم مثل دیگر شهرها سفتوسخت اجرا نمیشد. کسی جرئت نداشت از سر ناموس مراجع چادر بکشد.
🔸 چادرش را محکم گرفته بود و کمک میخواست. شهاب به آن طرف خیابان دوید. قد بلند و جثهٔ قوی پاسبان هر کسی را میترساند. زیر لب گفت: «یا ابا الغيث اغثني.» دستش را دراز کرد و محکم به صورت پاسبان کوبید. پاسبان بیآنکه حرفی بزند، از معرکه بیرون رفت. زن اشک چشمهایش را با گوشۀ چادرش پاک کرد. دستش را به دیوار گرفت و بلند شد. «مادرت فاطمهٔ زهرا اجرت بدهد، آقا.»
🔺 در شبستان روبهروی ایوان آینۀ صحن مطهر شرح لمعه میگفت. پیش از آغاز درس، آنچه باعث دیر رسیدنش به درس شده بود را برای شاگردانش گفت و عذرخواهی کرد. طلاب نگران شهاب شدند. یکی از طلبهها گفت: «آقا، مدتی خودتان را پنهان کنید.» شهاب با لبخند گفت: توکل به خدا. من وظیفهام را انجام دادم. وظیفهٔ من بود نگذارم حرمت ناموس شیعه از بین برود. بقیهاش با خداست.
📚 از کتاب #شهاب_دین | برشهایی از زندگانی آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی
📖 ص ۱۲۲
🌷الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌷
.🖤•|اللّٰهُمَعَجِللوَلیِڪَ الفَࢪَج|•🖤
https://eitaa.com/joinchat/1593508070C99e491cf07