✨آیت الله مجتبی تهرانی (ره):
اگر میخواهی صدقه بدهی، همین طوری صدقه نده؛ زرنگ باش، حواست جمع باشد.
صدقه را از طـرف امـام رضـــا(ع)
بــرای سـلامتی وظهور امام زمـان(عج) بـده!
این جوری برای دو معصوم است؛
دو معصومی که خدا آنها را دوست دارد،
ممکن نیست خداوند این صدقه تو را رد کند. توهم اینجا حق واسطهگریات را میگیری.
تو واسطهای و همین حق واسطهگری است
که اجازه میدهد تو به مراحل خاص برسی.
🔴 صدقه اول ماه فراموش نشود
🔺صدقه دادن به قصد سلامتی امام
🔺 صدقه دادن به نیابت از #امام_زمان
محبان مهدی
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_سی ام ♥️عشق پایدار♥️ برای امدن بابا لحظه شماری میکردم, بعضی وقتا از, حس عشقی پنهان س
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سی_و_یکم
♥️عشق پایدار♥️
فاطمه وخاله که در کمتراز,دقیقه به اوضاع واحوال ما پی بردندوفهمیدند که چه خبراست وچه کسی خواستگاری کرده و...فلطمه که خیلی با من جورد وبه غیر از دخترخاله بودن رفیقهای صمیمی هم بودیم, انگاری دلش برام سوخته بود امد داخل اتاق ومیخواست بیاد کنارم وبه نوعی دلداریم بدهد که ناگاه خاله دستش راکشید وگفت:کنار این دختره ی پررو نرو...میترسم تورا هم از راه به در کند وبا نگاهی خصمانه به صورتم خیره شد
چون نمیدانستم به چه گناهی,مجازات میشم ,صدا زدم گفتم:چیه خاله ,حالا من شدم دختره ی پررو؟؟!!به خاطراینکه خواستگاربرام اومده وسر پسرت بی کلاه مونده پررو شدم؟؟بگو که قصد داشتی منو برا جلالت لقمه بگیری وحالا یکی دیگه ,بهتر ودهن پرکن تر از پسر یک لاقبا وبداخلاقت پا پیش,گذاشته سوختی ومن شدم پررو وراه به درکن اره؟؟
خاله با خشم فریاد زد:پسر من با اون ادم کش ها قابل قیاس نیست.
گفتم:یا حضرت عباس ,ازکی خواستگاری مساوی با ادمکشی شده؟؟پس یه مشت ادمکش دورم راگرفتن وخبرندارم...
ناگاه دست خاله بالا رفت تا به صورتم بزند,دستش راتوهواگرفتم وگفتم:دیگه نشد,مامانم نیستی که بزارم کتکم بزنی,تااینجا هم احترام خالگی وبزرگتر یودنت را نگه داشتم..
با این حرف من انگار عقده دل خاله باز شدو چشماش رابست ودهانش رابازکرد:دختره ی کله خوار,مادربیچارت تنگ قبرستانه ,کدوم مادر تو اگه قدم داشتی مادرت را زیر خاک گور نمیکردی...
خدای من ,این چی میگفت؟؟مادر من که زنده است؟؟
خاله بی توجه به حال من بی رحمانه گفت وگفت...
ازعشق یوسف میرزا,از مرگ عبدالله از دربه دری ,عزیز وبتول,از مرگ مادرجوانمرگم ازرفتن ماه بی بی واز دربه دری پدر وبرادرم,داستانهای قذیمی را که سالیان سال در دل مدفون کرده بود را اشکار کرد و وقتی همچی راتمام وکمال گفت از اتاق بیرون زد,صدای گریه ی مادرم یاهمون خاله صغری رامیشنیدم ,حال خودم بدتراز او بود,پناه بردم به قران ,همون قرانی که حالا میفهمیدم یادگار پدرم اقاعزیز بود.
سرم راگذاشتم روی قران اشک ریختم....گریه کردم....ضجه زدم و....دیگه چیزی نفهمیدم .......
ادامه دارد.....
#براساس واقعیت #داستان
▪کُپی برداری بدون ذکر نام نویسنده حَرام اَست
🌿🍁🍂🍁🌿
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
محبان مهدی
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_سی_و_یکم ♥️عشق پایدار♥️ فاطمه وخاله که در کمتراز,دقیقه به اوضاع واحوال ما پی بردندوف
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سی_و_دوم
♥️عشق پایدار♥️
نمیدونستم چه مدت گذشته,چشام رابازکردم ,خودم را درحالی که ازتب میسوختم در رختخواب دیدم,مادرم کنار بسترم با دستمالی خیس بر سروصورت داغم میکشید تادید چشام رابازکردم,مثل قبلنا مرا به آغوش کشید وهردوبی صدا گریه کردیم,مادرم سرورویم راغرق بوسه کردولی
ازم میخواست تا حلالش کنم,درکش میکردم,پدر وخواهرومادر از دست داده بود واین بین من باعث زنده شدن خاطرات تلخ شده بودم.
گفتم:مادر دیگه حرفش رانزن...من ناخواسته باعث زنده شدن کابوسهاتون شدم
تا نام مادراز دهانم خارج شد,اشک شوق از دیدگان خاله صغری روان شد,باورنمیکرد به این راحتی گذشته باشم..
چشمم به قرانی افتادکه پدر در اخرین سفرش به ماه بی بی سپرد تا به دست دخترکش برساند.دست درازکردم بردارمش ,دیدم جلدش دراثر اشکهای اون شب ,ازقران جداشده.مادرم تا نگاهم رادید گفت:قربون دختر قشنگم بشم,ناراحت نشو ,درست میشه,میدیم کتاب فروشیها درستش میکنن.....
واینگونه بود من از واقعیت وجودی خودم اگاه شدم وزندچیم رنگی دیگر گرفت,رنگی از غربت وبی کسی گرچه پدرخوانده ومادرخوانده ام مثل قبل بودند اما من مریم قبل ندم ,از بازی روزگار متعجب بودم ,یک زمان مادرم را درمقابل یوسف میرزا قرار میدهد وچرخ روزگار میچرخد ومیچرخد وسپس پسر یوسف میرزا درمقابل دختر بتول قرارمیگرد ,انگار باید باشد تا من به واقعیت زندگی ام پی,ببرم حال که فهمیدم که هستم وچه هستم باید جوری دنبال پدرم باشم,اما چگونه؟؟با چه سرنخ ونشانه ای؟با کدام یار ویاوری؟...
ادامه دارد
#براساس واقعیت #داستان
▪کُپی برداری بدون ذکر نام نویسنده حَرام اَست▪
🍂🌿🍁🍂🌿
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
محبان مهدی
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_سی_و_دوم ♥️عشق پایدار♥️ نمیدونستم چه مدت گذشته,چشام رابازکردم ,خودم را درحالی که ازتب
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سی_و_سوم
♥️عشق پایدار♥️
زندگی درسکوتی عجیب,شتابان میگذشت,پدرم ,همان پدر مهربان قبل شده بودومادر برای جبران ان سیلی تمام مهروعاطفه اش راخرجم میکرد وبیشتر از,قبل به من میرسید ونمیگذاشت آب در دلم تکان بخورد.
اما ته دلم از دست خاله کبری ناراحت بود,با اون برخورد اون روزش که با بدترین حالت رازهای مگوی زندگی مرا برملا کرد ومرا باعث مرگ مادرم معرفی کرد ,دلم ازش گرفته بود باهاش کمتر صحبت میکردم از نگاه های جلال میگریختم ,انگار یا هر نگاهش اتش غضبی را به جانم مینداخت غضبی که از نرسیدن به خواسته قلبی ام نشات میگرفت وتمام سعیم براین بود تا کمترباهاشون برخورد کنم,حتی از همصحبتی با فاطمه هم کناره گیری میکردم وروزها خود را در اتاق حبس میکردم وسرم را با دوخت ودوزهای تمام نشدنی گرم میکردم ,اخر من از رفتن بیرون منع شده بودم وخاله کبری وبچه هاش مثل شاهینی در کمین بودند تا مبادا من پا را از خانه بیرون گذارم ودر هر حال روز میگذرد و اما روزگار انجور که ما میخواهیم نمیچرخد واینک زندگی روی دیگرش را نشانم میداد.
یک ماه از آن طوفان میگذشت,بااینکه پدرخوانده ام ,آزادم گذاشته بود به شرطی که به طرف خیاطخانه نروم ,اما من میلی به خروج ازخانه نداشتم ,فقط یک بار برای ترمیم جلدقران به چندکتاب فروشی سرزدم که همه کتاب فروشی ها ,نشانی جایی را درمرکز شهرونزدیک مسجدجامع میدادند.که این کار راگذاشتم برای موقع مناسب تری.....
یک روز ,صبح زود باصدای بگو ومگوی پدرومادرم از خواب پریدم,تابه حال امکان نداشت این دو باهم بحث کنند ,این اولین بار بودکه اینچنین صحنه ای میدیدم.
مادرم میگفت:چکارکنم ,خواهربزرگمه,میگه همونقدرکه توحق داری ,منم حق دارم,میگه برای روزا بی بچه ایت,بچه شده ,الان دیگه سهمت تمومه ونوبتی هم باشه نوبت ماست.
وپدرم گفت:به خدا گناه داره,یک ذره وجدان داشته باشید این طفلک ضربه ی سختی خورده,بعدشم دختر درس خونده وهنرمندم رابدم به اون پسره که ده سال ازش بزرگتره واخلاقشم مثل زهرمار میمونه؟؟!!!
فهمیدم دوباره برای زندگی من است که به شور نشستن,دوباره سرپرستی من را بین خودشون تقسیم میکنند,خسته بودم.ودلشکسته ,کسی مهریتیمی ونداشتن پدر برجبینش خورد ,حق اظهارنظر ندارد
دیگه تحمل اینهمه کش وقوس وجنگیدن نداشتم ,خودم راسپردم دست سرنوشت......
وباز روزگار چرخید وچرخید ,گاهی بروفق مراد نیست ,اما همیشه هم تلخ نیست وشیرینیها در دل خود نهفته....
ادامه دارد
#براساس واقعیت #داستان
#کُپی برداری بدون ذکراسم نویسنده حَرام اَست
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
حجت الاسلام پناهیان.mp3
15.75M
#سخنرانی
📝 مراسم سخنرانی در مسجد مقدس جمکران قبل از دعای کمیل
🎤 حجت الاسلام علیرضا #استاد_پناهیان
🗓 پنجشنبه ۲۳ آذر ١۴٠٢
🔈#سخنرانی
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @Mohebannemahdi
╚══🌸🕊═════════╝
♻️ساعت 22:00 ♻️
🔸همه باهم دعای فرج رو زمزمه کنیم در ساعت قرار عاشقی 🔸
💛⃟🌿دعای فرج💛⃟🌿
*┄┅═✧﷽✧═┅*
🌼 الهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ
وَ انْکَشَفَ الْغِطآء ُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ
وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآء ُ
وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی
وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ
📿 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد📿
اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ
وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ
اَوْ هُوَ اَقْرَب ُ
✨یا مُحَمَّد ُیا عَلِیُّ
یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ✨
اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ
وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ
یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمان ِ
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ. الْعَجَل َ
یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین...
التماس دعا🤲
🌸هدیه به ساحت مقدس آقا امام زمان🌸
📿صلوات📿
💢💢💢💢💢💢💢💢💢
🌙دعای سلامتی امام زمان 🌙
🌼اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِه
في هذِهِ السَّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَة
وَلِيّاً و َحافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً و َدَليلاً و َعَيْنا
حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا.
💠اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدْ و آلِ مُحَمَّدْ
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ -
اَللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَجْ💠
🔸اگرهمگی #یڪدل و #یڪصدا
برای #ظهور دعا ڪنیم،🤲
قطعاً،امر شریف ظهور به زودی، #محقق خواهدشد ..💫
👌گر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری🕊
#نماز_شب
♨️ دو عملی که در آخرت سبب آمرزش می شود!!
🔸 قطب راوندی در لباب الالباب آورده که منصور ابن عمار را بعد از مرگش در خواب دیدند.
از وی پرسیدند خداوند ترا به چه چیز آمرزید؟ گفت: خدا مرا به دو چیز آمرزید:
🔸 به «نماز شب و شب زنده داری» و «به دوستی علی بن ابیطالب(علیه السلام) »
📚 دارالسلام، نوری، ج ۲، ص ۳۴۶
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
عرب به لطیفترین و طاهرترین موجود میگه"حوراء"،
توو علم لغت مثال زدن که اگه"نسیمی"،گلبرگی
از گلی جدا بکنه و اون"گلبرگ"در حالیکه توو باد
رقصان و غلطانه،به صورت حوراء"ضربه"بزنه،
صورت حوراء از برخورد با اون"کبود"میشه؛
و پیامبر فرمودن:"فاطمة انسیة الحوراء"..
😭😭😭
✧❁🌸❁✧═؛
همراه خوبم؛
شماهمدعوتیبه کانال محبان المهدی
═✧❁🌸❁✧═
https://eitaa.com/Mohebannemahdi
خدایا❗☝🏻
بر محمّد و آل او درود فرست.
🌸🍃و به هنگام غفلت، مرا با یاد خودت هشیار کن🤲🏻
🌸🍃و در این مهلت چند روزه، مرا به طاعت و عبادت خودت مشغول ساز.🤲🏻
🌸🍃و راههای آسانتر برای وصول به محبت خودت را پیش رویم بگشا!🤲🏻
🌸🍃تا خیر دنیا و آخرت را برایم کمال ببخشی.🤲🏻
📚فرازی از دعای مکارم الاخلاق
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سلامي گرم✋🏻، روزی ديگر…🌥️
💕به لطف حق تعالي هر انچه خير و بركت وجوددارد، دراين روز جديد، چو باران رحمت بر زندگيتان ببارد.
#پیام_صبحگاهی
#ایام_فاطمیه
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ...
✨سلام بر تو ای نور خداوند که هدایت یافتگان به مدد آن ، راه را از بیراهه می شناسند و مومنان به یمن آن نجات مییابند...
📚 زیارت امام زمان در روز جمعه
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان