مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨اجابت دعای مضطر_۲ ✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇: 🆔h
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه
✨ برای مردم بگو_۱
🌷پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم ) فرمودند : کسی که دوست دارد خدا را ملاقات کند در حالی که ایمانش کامل و اسلامش نیکو است باید ولایت حضرت صاحب الزمان (ارواحنا له الفداه) را قبول کند.
ازکردهای اصیل گیلان غرب بود. از آن شیعیان راسخ که ایمانش زبانزد بچه های رزمنده بود. خودش ماجرای ورودش به جنگ را این گونه تعریف می کرد: سال ۱۳۵۸ پس از گرفتن دیپلم وارد آموزش و پرورش شدم. یک سال بعد تصمیم داشتم که درسم را ادامه دهم که جنگ شروع شد. بلافاصله به سپاه پیوستم. چند بار از آموزش و پرورش نامه آمد که برگرد اما حفظ اسلام و مملکت واجب تر بود. من در حماسه چهارم مهر ۱۳۵۹ با همه اهالی خون گرم و مؤمن گیلان غرب با یاری خدا و پشتیبانی خلبانانی شجاع هوانیروز مانند شیرودی و کشوری به مقابله با لشکر چهارم عراق پرداختیم و آنها را از شهر عقب راندیم . بعد از آن در سپاه گیلان غرب مشغول فعالیت شدم. هفده ماه در تمامی حملات چریکی و برون مرزی شرکت داشتم. من منطقه را مثل کف دستم بلد بودم. آذر ماه ۱۳۶۰ بود. قرار شد که عملیات مطلع الفجر برای آزادسازی مناطق اشغال شده آغاز شود. برادر حسین، فرمانده سپاه گیلان غرب به من گفت: شما که به منطقه مسلط هستی با یک گروه گشتی برو و میدان های مین را پاکسازی کن.
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه ✨ برای مردم بگو_۱ 🌷پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم ) فرم
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه
✨ برای مردم بگو_۲
✍...قرار شد قبل از شروع عملیات تعدادی تیربار و تجهیزات را به داخل مناطق دشمن انتقال دهیم و راهکارهای لازم را باز کنیم. تهیه ی نقشه از دیگر وظایف ما بود. کارمان را شب جمعه از تنگه ی حاجیان تا تنگه ی گورک، که هفت کیلومتر بود، آغاز کردیم. پانزده نفر بودیم که بعد از عبور از تنگه ی حاجیان به روستای گاومقر رسیدیم. ساعت هفت و سی دقیقه غروب بود. دو تپه ی مهم آنجا بود که دشمن بالای آنها نیرو گذاشته بود. بچه ها را همان جا نگه داشتم و با احمد فتاحی راهی تپه ها شدم. می خواستم مین های موجود را پاکسازی کنم. دو ردیف سیم خاردار روی زمین کشیده شده بود. بین آنها مین گذاری شده بود. شب رنگ هایی هم به سمت عراقیها گذاشته بودند تا خودشان اشتباهی وارد میدان نشوند. مین های موجود را پاکسازی کردم. به احمد گفتم: «برو بچه ها را بیاور. باید از میان این دو تپه عبور کنیم.» احمد برگشت. من هم در حال عبور بودم. یکباره احساس کردم که روی کوره ای از آتش هستم! رفتم هوا و به پشت روی زمین افتادم. خواستم بلند شوم که دیدم پای راستم از ساق روی زمین است! پایم تقریبا قطع شده بود. پای چپ هم شکسته بود. احمد، که روی زمین دراز کشیده بود، گفت:«چی شده؟!» گفتم: «پاهایم شکسته برو کمک بیار.» احمد سریع دوید و رفت...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه ✨ برای مردم بگو_۲ ✍...قرار شد قبل از شروع عملیات تعدادی تیربار و
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه
✨ برای مردم بگو_۳
✍...هوا تاریک بود و نم نم باران می آمد. عراقی ها از سنگرهایشان در بالای تپه بیرون آمدند. اما فکر نمی کردند ما تا آنجا جلو آمده باشیم. فکر کردند لابد حیوانی به روی مین رفته! پاهایم درد می کرد. خون از آن جاری بود. اما چون هنوز گرم بود درد نداشتم. یکدفعه دیدم نور چراغ قوه به صورتم افتاد! چند عراقی از بالای تپه به سراغم آمدند. سرم را کج کردم. دهانم را باز کردم و خودم را به مردن زدم! عراقی ها بالای سرم آمدند. منتظر بودم که مرا به رگبار ببندند. چشمانم بسته بود. یکی از آن ها به شدت دوربینی را که در گردنم بود کشید و بیرون آورد.
دیگری هم لگد محکمی به پهلویم زد. بعد هم راه افتادند و رفتند! مطمئن بودند که من مرده ام. از طرفی بچه ها وقتی دیده بودند که عراقی ها به سمت من آمدند همه برگشتند. دردِ پایم شدت گرفته بود. بدنم می لرزید. زیر لباسم یک نارنجک داشتم آن را درآوردم. گفتم ضامن را بکشم و خودم را از بین ببرم. اما گفتم نه. هر چه خواستم خودم را تکان دهم و روی زمین بکشم نشد. یک باره در آن تاریکی و سرمای آذرماه و با آن شدت درد به یاد مولایم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) افتادم. گفتم: «آقا به دادم برس، آقا شما امید ما هستی. من گنه کارم اما تنها امیدم شما هستی.» بعد هم شروع به گریه کردم. یک رسمی هم در روستای ما بود که در شرایط سخت یک گاو را نذر امام زمان می کردند. من هم یک گاو نذر کردم...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه ✨ برای مردم بگو_۳ ✍...هوا تاریک بود و نم نم باران می آمد. عراقی
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه
✨ برای مردم بگو_۴
✍...در آن شرایط همان طور که چشمانم پر از اشک بود احساس کردم کسی دستم را گرفت و گفت: «بلند شو برویم!» خوشحال شدم. گفتم: «بچه ها برگشتند.» گفتم: «کی هستی؟» آن شخص گفت: «شما چه کسی را صدا زدی؟» آمدم سرم را برگردانم که دیدم نمی توانم؟ گردنم سالم بود اما نتوانستم رویشان را ببینم. فقط می دیدم که لباس سفید بلندی بر تن دارند. آقا دستم را از زیر بغل گرفتند و حرکت کردند. عجیب بود. من روی دو پا رفتم و هیچ دردی نداشتم! دستم را آقا گرفته بود و راه می رفت. همین طور که حرکت می کردیم ذوق زده شده بودم. من کنار قطب عالم امکان بودم. با خوشحالی درباره ی جنگ و انقلاب پرسیدم آقا فرمودند: «صبر داشته باشید. شما انقلاب کرده اید. ان شاء الله پیروزید.» از آقا دوباره با اصرار درباره ی انقلاب و جنگ و شهادت سؤال کردم. آقا فرمودند: «پیروزی نزدیک است. حالا که اصرار دارید دعای فرج بخوانید.»
خود آقا شروع کردند و من هم ادامه دادم: الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء...بعد هم دعای الهم کن لولیک را ادامه دادند. بعد آقا به ستاره ای اشاره کردند و گفتند: «این ستاره ی شفقه است که نشانه ی وقت نماز صبح است. همین جا بنشین تا نماز صبح بخوانیم.» بدن و لباس هایم خونی بود. با کمک آقا تیمم کردم...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7