♥️ #خاطره
| درد و دل |
خانواده آرمان سالها بود که منطقه ۱۰ بودند؛
اما یکی دو سال آخر نقل مکان کرده بودند به شهران. از حوزه خیلی فاصله داشت. یه مدت با موتور پدرش رفت و آمد میکرد که اونم دزدیدند.
درد و دل که میکرد، میگفت: این فاصله خیلی زیاده، رفت و آمدم سخت شده. زمان زیادی هم میگیره که با تاکسی و اتوبوس برم.
گفتم: خب چرا یه حوزه نزدیک تر نمیری؟
گفت: حوزه آیتالله مجتهدی خیلی خوبه.
استادها و هم کلاسیهام عالی هستن؛ هرچقدر
هم سخت باشه باید اونجا برم.
راست میگفت، همونجا محل رشد و آسمانی شدن آرمان بود...
#شهید_آرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
🌹هر صبح سلامے
بہ گل روے تو زیباست
🌹چون یادگل روے تو
یاد آور عشق است
🌹۲۵ اسفند سالروز شهادت #شهید_مهدی_باکری گرامی باد
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
🌹هر صبح سلامے بہ گل روے تو زیباست 🌹چون یادگل روے تو یاد آور عشق است
هدیه ما به شهید هر نفر یك شاخـه گل صلوات🌹
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
نام و نام خانوادگی بهنام محمدی راد
تاریخ تولد 12 بهمن 1345
تاریخ شهادت 28 مهر 1359
نحوه شهادت ترکش خمپاره به سر و سینه
محل تولد خرمشهر
محل دفن قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان
نام پدر زورعلی
#شهدا
شهید بهنام محمدی کیست؟
بهنام محمدی، در تاریخ 12 بهمن سال 1345 در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز، چابک، بازیگوش و سرزباندار. شهریور 1359 شایعه حمله عراقیها به خرمشهر قوت گرفته بود. خیلیها داشتند شهر را ترک میکردند. کسی باور نمیکرد که خرمشهر به دست عراقیها بیفتد اما جنگ واقعاً شروع شده بود. بهنام که فقط 13 سال سن داشت، تصمیم گرفت در خرمشهر بماند. او مردانه ایستاد. هم میجنگید هم به مردم کمک میکرد. بمباران که میشد میدوید و به مجروحین میرسید. او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریاییاش به قلب دشمن میزد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد میرساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند. بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد اما هر بار با توسل به شیوهای از دست آنان میگریخت.
برای فریب عراقیها میزد زیر گریه و میگفت: "من دنبال مامانم میگردم گمش کردم". بهنام محمدی با بهرهگیری از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد. عراقیها که فکر نمیکردند این نوجوان 13 ساله قصد شناسایی مواضع، تجهیزات و نفرات آنها را دارد، رهایش میکردند.
یک بار که رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز نمیگفت فقط به بچهها اشاره کرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند.
این شیر بچه شجاع و پرتلاش بختیاری در رساندن مهمات به رزمندگان اسلام بسیار تلاش میکرد. گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل خود آویزان میکرد که به سختی میتوانست راه برود. علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت. او اینگونه سفارش کرده بود: از بچهها میخواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند. بهنام محمدی نوجوان 13 سالهای بود که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند.
شجاعت بهنام محمدی در تعویض پرچم ها
یکی از دوستانش درباره خاطرات شهید بهنام محمدی میگوید: «یک روز از یک ساختمان بلند در خرمشهر بالا رفت. پرچم عراق را که دید خودش را بصورت نامحسوس به ساختمان رساند و پرچم عراق را پایین آورد و بجایش پرچم ایران را بر افراشت. این حرکت او باعث تقویت روحیه بچهها شد. جالب اینجاست که عراقیها تا 18 آبان اصلاً متوجه این قضیه نشدند!
او بعد از تعویض کردن پرچمها نزد دوستانش رفت و دوستانش دیدند که دستان بهنام بخاطر پایین کشیدن پرچم عراق زخمی شده است. گروهبان مقدم، از کوله پشتی خود باندی را بیرون آورد تا دستش را پانسمان کند. اما محمدی قبول نکرد و همچنان می دوید و گروهبان مقدم هم دنبال او میدوید. او میگفت این باند را بگذار برای آنهایی که تیر خوردهاند. او یک مشت خاک از زمین برداشت و روی دست زخمیاش ریخت و رفت».