محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
من عکسی از شهید تو مشهد، کربلا ندیدم، زیارت رفته بودن؟
کربلا نرفتن بودن ولی زمان آموزشی در مشهد مقدس بودن که هر یک ماه یک بار به زیارت میرفت ولی گوشی ممنوع بود در زمان آموزشی چند تا عکس داشت از زیارت در مشهد ولی تو تبلت بود که تبلت گم شد
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
خاطره ای از این سفر بگین لطفاً
بله اولین باری که رفته بود زیارت من خودم هم آن موقع نرفته بودم مشهد به من قول داده بود که وقتی رفت حرم زنگ بزنه به من برای زیارت مجازی وقتی داخل صحن حرم شده بود زنگ زد گفت مامان داخل صحن حرم هستم آماده باش که با آقا حرف بزنی از خوشحالی داشتم پر در میاوردم که آقا این طور منو طلبیده در همین موقع همین که گفت مامان گوشی سمت حرم هست هرچی دلت میخواد بگو فقط همین رو تونستم بگم بعد سلام گفتم آقا جان به حق جوادت قسم پسرم مهمان خودت هست مواظبش باش که گوشی خاموش شد دلم شکست گفتم آقا جان چه اشتباهی کردم که ردم کردی بعد از برگشتش از حرم زنگ زد گفت مامان غصه نخور بهت قول میدم که خودم ببرمت مشهد اما قسمت نشدکه علی ببره بعد شهادتش از طرف مرزبانی ما رو فرستادن مشهد
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
راجع به حاجتهاشون، بهتون میگفتن؟
نه خیلی درونگرا بود هیچ موقع از حاجت یا آرزو یا خواسته ای داشته باشه حرفی نمیزد
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
نماز شب میخوندن؟
زمانی که در مرخصی به سر میبرد من گاهی میدیم ولی زمانی که سر کار بودن خبر ندارم
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
درسشون چطور بود؟ چه رشته ای خونده بودن؟
درسشون عالی بود تا راهنمایی بود تابستان میرفت کار تا کمک حال ما و هزینه تحصیلش باشه ودبیرستان در مدرسه نمونه درس میخواند و دانشگاه دولتی هم قبول شد
مهندسی و معماری ساختمان
تا حالا شده بود نمازشون قضا بشه؟گه نمازهای واجبشون، قضا میشد، چه حسی داشتن؟
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
تا حالا شده بود نمازشون قضا بشه؟گه نمازهای واجبشون، قضا میشد، چه حسی داشتن؟
بله گاهی میشد ولی قضاشو بجا میآورد و خیلی استغفار میکرد آن هم نه از روی سهل انگاری باشه نه شرایط کارش خیلی سخت بود چون مرزبانی کارش طوری هست که زمانی هست برای گشت یا درگیری چند ساعت میدیدی مشغول کار هستند ونمیشد رها کنن چون ممکن بود اتفاق بدی بیفته
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
محرم ها چیکار میکردن؟ یا ولادت و شهادت ائمه(علیه السلام)
محرم ها تا بچه بود یا سینه زن بود یا زنجیر زن بعدکه بزرگ شد طبل زن هیئت بود
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
موقع جشن تکلیف چه کار خاصی کردن یا چه حسی داشتن؟
کار خاصی نکرد ولی حسش این بود که وظیفه سنگینتر شده چون از ۱۰ سالگی نماز میخواند و گاهی روزه میگرفت اما من نمیگذاشتیم میگفتم فعلا روزه به تو واجب نشده ولی تا جایی که میتوانست روزه کله گنجشکی میگفتم بگیر
عیدها تو خونه تکونی کمک میکردن؟ تو کارهای خونه چطور؟ البته خب میدونم کار و دانشگاه داشتن، زمانی که خونه بودن
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
عیدها تو خونه تکونی کمک میکردن؟ تو کارهای خونه چطور؟ البته خب میدونم کار و دانشگاه داشتن، زمانی که
رفتار خاصی که نه ولی احترام خیلی خیلی بهمون میگذاشت مثلا اگر حرف یا کاری که علی به آن کار یا حرف راضی نبود اما به احترام من وپدرش حرفی رو حرف ما نمیزد
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
روزه مستحبی میگرفتن؟ دوشنبه و پنجشنبه ها؟
حقیقتش تا پیش من بود از دلم نمی آمد بذارم روزه بگیره چون هم وضعیت جسمانیش خیلی لاغر بود وهم این که سر کار که بود بخدا بعضی وقتها بود بخاطر این که بالای کوه بودن باید با هلی کوپتر آذوغه میبردن خیلی گرسنگی میکشید
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
راجع به اسراف کردن، چشم تو هم چشمی چه نظری داشتن؟
اسراف کردن رو کار بسیار ناپسند میدانست میگفت هستن کسایی که در بدترین شرایط زندگی میکنند حتی از کوچکترین امکانات زندگی محروم هستند حالا که امکانات در اختیار ما هست باید درست استفاده کنیم تا شاید برای بقیه الگو باشیم در مورد چشم وهم چشمی هم نظری نداشتن ساده زندگی میکرد میگفت ظاهر زندگی مردم رو نباید نگاه کنیم هر چه بیشتر چشم وهم چشمی داشته باشین در تجملات غرق میشویم واز خدا دور پس سادگی از همه چیز بهتر هست
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
برای کارهاشون برنامه ریزی داشتن؟ مثلا دفتر خودسازی داشتن؟
دفتر خودسازی که نه ولی برنامه ریزی آره برای همه کارهاشون برنامه داشتن
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
نظرشون راجع به فضای مجازی چی بود؟
میگفت خوبه ولی باید درست استفاده کنی باید گول بعضی سایتها و بعضی برنامه ها رو نخوری
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
ملاکشون برای انتخاب دوست چی بوده؟
علی دوست آنچنانی نداشت شاید ده نفر اون اون هم از همکارانش بودن زمانی که برای کادر مرزبانی وارد شدن باهم دوست شدن علی خیلی کم رو بود به سختی با کسی دوست میشد
راجع به غذا خوردن نظر خاصی نداشتن؟منظورم این که مثلا شهید حججی زود دست از غذا میکشیدن و میگفتن باید جلوی نفسمون رو بگیریم یا شهید عباس بابایی یه سیب رو مثلا میدیدن، سبحان الله میگفتن یا مثلا شهید محمدرضا دهقان امیری اوایل بادمجون نمیخوردن ولی بعداً تو جبهه سوریه اگه اشتباه نکنم، به دوستاشون میگفتن برای مقابله با نفس، بادمجون درست کنن