#معرفی شهید
نام و نام خانوادگی: آرمان علی وردی
نام پدر: عزت اله
تاریخ تولد: ۱۳۸۰/۴/۱۳
محل تولد: تهران
سن: ۲۱ سال
تاریخ شهادت: ۱۴۰۱/۸/۶
محل شهادت: شهرک اکباتان -تهران
محل دفن: بهشت زهرا تهران
قطعه ،شماره و ردیف: ۵۰،۱۱۷،۵۰
کتاب مربوط به شهید: آرمان عزیز
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.65M
زیارت عاشورا 🌸
به نیابت شهید آرمان علی وردی🌷
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_هشتم
و جعلنا
و جعلنا خوندم ... پام تا ته روے پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و مے رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین هاے سوخته...
بدن هاے سوخته و تڪه تڪه شده ...
آتیش دشمن وحشتناڪ بود ...
چنان اونجا رو شخم زده بودن ڪه دیگه اثرے از جاده نمونده بود ...
تازه منظورش رو مے فهمیدم ... وقتے گفت ...
دیگه ملائڪ هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ...
واضح گرا مے دادن... آتیش خیلے دقیق بود ...
باورم نمے شد ... توے اون شرایط وحشتناڪ رسیدم جلو ...
تا چشم ڪار می ڪرد ... شهید بود و شهید ...
بعضی ها روے همدیگه افتاده بودن ...
با چشم هاے پر اشڪ فقط نگاه مے ڪردم ...
دیگه هیچے نمے فهمیدم ...
صدای سوت خمپاره ها رو نمے شنیدم ... دیگه ڪسی زنده نمونده ڪه هنوز مے زدن ...
چند دقیقه طول ڪشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علے خودم مے گشتم ...
غرق در خون ... تڪه تڪه و پاره پاره ...
بعضی ها بے دست... بے پا ... بے سر ...
بعضے ها با بدن هاے سوراخ و پهلوهاے دریده ...
هر تیڪه از بدن یکے شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم مے دیدم ...
بالاخره پیداش ڪردم ... به سینه افتاده بود روے خاڪ ...
چرخوندمش ... هنوز زنده بود ...
به زحمت و بے رمق، پلڪ هاش حرڪت مے ڪرد ...
سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ...
از بینی و دهنش، خون مے جوشید ... با هر نفسش حباب خون مے ترڪید و سینه اش مے پرید ...
چشمش ڪه بهم افتاد ... لبخند ملیحے صورتش رو پر ڪرد ... با اون شرایط ... هنوز مے خندید ...
زمان براے من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشڪ شد ...
محو تصویرے ڪه من نمے دیدم ...
لبخند عمیق و آرامے، پهناے صورتش رو پر ڪرد ...
آرامشے ڪه هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ...
پرش هاے سینه اش آرام تر مے شد ...
آرام آرام ... آرام تر از ڪودڪی ڪه در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علے الخصوص شهداے گمنام ...
و شادے ارواح مادرها و پدرهاے دریا دلے ڪه در انتظار بازگشت پاره هاے وجودشان ...
سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ...
ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے
#ادامه_دارد...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_نهم
برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ...
محڪم علے رو توے بغل گرفته بودم ... صداے ناله های من بین سوت خمپاره ها گم مے شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علے رو روے زمین مے ڪشیدم ...
بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم ڪه علے رو مے ڪشیدم ...
محڪم روے زمین مے افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ...
دوباره بلند مے شدم و سمت ماشین مے ڪشیدمش ...
آخرین بار ڪه افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علے رو ڪه توے آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ...
بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقے مونده بودن ...
هیچ ڪدوم قادر به حرڪت نبودن ... تا حرکت شون مے دادم... ناله درد، فضا رو پر مے ڪرد ...
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روے همدیگه مے گذاشتم ...
با این امید ... ڪه با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ...
نفس ڪشیدن با جراحت و خونریزے ... اون هم وقتے یڪی دیگه هم روے تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه ڪوتاه ... ایستادم و محو علے شدم ...
ڪشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمے گردم علے جان ... برمے گردم دنبالت ...
و آخرین مجروح رو گذاشتم توے آمبولانس ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے
#ادامه_دارد...
عشـــ♥ـــق🍃
لبخندنجیبیست
کهرویلبتوسـت...
خندهاتعلتِ
آغازغزلخوانیهاست...
#شهیدمحسنحججی
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
⚡️
اونۍکهتوروباشهداآشنامۍکنهروهیچوقت رهاشنکن...
شایدمامورباشهازطرفِشهدا:)🌱
#تلنگرانه
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄