ادامه #داستان_شگفتانگیز_دو_دانشجوی_آمریکایی👇👇
8️⃣#هم_اینجاست_بهشت!
سوال کردم اینجا چه خبر است و این مردم چه دینی دارند؟ گفتند این مردم #مسلمانند و کتاب مذهبی آنان #قرآن است و در این شهر و این ساختمان یکی از رهبران مذهبی آنها که به او #امام میگویند دفن شده است.
پرسیدم:امام کیست و چه می کند؟
گفتند:امام انسان کاملی است که به عالیترین مراحل کمال انسانی رسیده است و او با رسیدن به آن مقام، دیگر مرگی ندارد و پس از رخت بر بستن از دنیا نیز زنده است. چون این مسلمانان چنین اعتقادی دارند، به زیارت ایشان میروند و با عرض ادب و احترام حاجت می خواهند و امام، حاجت آنها را برآورده میسازد.
گفتم قسمتهای برجستهای از قرآن را برای ما نقل کنید! به ما گفتند: در یکی از آیات قرآن آمده است که #هر_چیزی_خداوند_را_تسبیح_میگوید!
آن سخنان برای ما معمایی شد که چطور با این که امام آنها مرده است، باز او را زنده میدانند؟ و بهعلاوه، معتقدند که همه چیز، حتّی کوهها و درختان، خدا را تسبیح میگویند؟ باور نکردیم .
9️⃣#به_طواف_کعبه_رفتم_به_حرم_رهم_ندادند!
تصمیم گرفتیم برای تماشا وارد آن مکان شویم. در ورودی یکی از خادمان که وسیلهای شبیه چماق با روکش نقره در دست داشت، وقتی متوجه شد ما خارجی هستیم از ورودمان به صحن جلوگیری کرد و گفت ورود خارجی ممنوع! گفتم ما چندین هزار کیلومتر در دنیا سفر کردهایم و به اماکن گوناگونی وارد شدهایم و هیچ کجا به ما نگفتند که ورود خارجی ممنوع است، چرا شما از ورود ما جلوگیری میکنید؟ قصد ما تماشای این محل است و نیت بدی نداریم.
اما آن خادم که ظاهرا سر از حرفهای ما در نمیآورد همچنان مانع ورود ما شد و ما با ناراحتی از آنجا دور شدیم و در آن حوالی روبروی مسافرخانهای لب جوی نشستیم و مدتی من به فکر فرو رفتم که نکند در عالم حقیقتی باشد که در اینجا نهان است و ما نشناسیم؟ ما که آن همه زحمت و ریاضت را تحمل کرده و نتیجهای نگرفتهایم، اگر در اینجا خبری باشد و آنان ما را راه ندهند که ما از آن مطلع گردیم، برایمان سخت حسرتآور و رنج آور است که با آن همه زحمت، تلاش و تحمل رنج سفر از رسیدن به آن حقیقت محروم بمانیم. بی اختیار گریهام گرفت و مدّتی گریستم.
🔟#ای_که_مرا_خواندهای_راه_نشانم_بده!
ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد کسی که آنجا مدفون است، یا امام و #انسان_کامل است و آنها راست میگویند، یا دروغ میگویند و او انسان کامل نیست. اگر آنها راست بگویند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش میداند که ما به دنبال چه هدفی این همه راه آمدهایم و باید ما را دریابد؛ و اگر آنان دروغ میگویند، ضرورتی ندارد که ما به تماشای آنجا برویم. همین طور که اشک میریختم و خود را تسلّی میدادم، دست فروشی که تعدادی آیینه، مهر و تسبیح در دست داشت، نزدم آمد و به انگلیسی پرسید: چرا ناراحتی؟ سربلند کردم و جریان را برای او گفتم. گفت ناراحت نباش! برو راهتان میدهند!
گفتم الان ما به آنجا رفتیم و راهمان ندادند.
گفت: آن وقت اجازه نداشتند!
من در آن لحظه فکر نکردم که او از کجا این اطلاعات را دارد... .
1️⃣1️⃣#مردان_خدا_پرده_پندار_دریدند
دوباره به طرف #حرم راه افتادیم و وقتی به در صحن رسیدیم، خادم مانع ورود ما نشد! پیش خود گفتم، شاید ما را ندیده، برگشتیم و به او نگاه کردیم؛ او عکسالعملی نشان نداد. وارد صحن شدیم و به راهرویی رسیدیم که جمعیت انبوهی از آنجا وارد حرم میشدند.
به در حرم رسیدم. فشار جمعیت زیاد بود، اما ناگهان من احساس کردم که اطرافم خالی است و هر چه جلوتر رفتم، پیرامونم خلوتتر میشد و بدون مزاحمت، ناراحتی و فشار جمعیت به پنجرههای ضریح مقدس رسیدم...
احساس کردم کسی از درون ضریح به من میگوید که چه میخواهی؟
من هر چه قبلاً در ذهنم بود، بکباره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگویم که چه میخواهم، چیزی به ذهنم نیامد؛
فقط یک مطلب به ذهنم آمد و آن اینکه چگونه همه موجودات، خدا را تسبیح میگویند؟... .
نفهمیدم چه شد ناگاه حالتی به من دست داد که میشنیدم هر آنچه پیرامون من هست، از در و دیوار تسبیح میگویند!
با مشاهده این صحنه دیگر چیزی نفهمیدم و بیهوش بر روی زمین افتادم.
پس از به هوش آمدن، خود را در اتاقی بر روی تختی دیدم که عدهای آب به صورتم میریختند تا به هوش بیایم.
2️⃣1️⃣#پس_به_معنا_عالَم_اکبر_تویی
پس از آن واقعه، من متوجه شدم که در عالم حقیقتی وجود دارد و #آن_حقیقت_در_اینجاست و انسان میتواند به مقامی برسد که مرگ و زندگی برای او یکسان باشد و او مرگ نداشته باشد. من پی بردم که قرآن راست میگوید که همه چیز تسبیح گوی خداست.
📕#منبع: مرحوم آیتالله #مصباح_یزدی(ره) در کتاب به سوی خودسازی(از مجموعه آثار ایشان تحت عنوان مشکات صص311-307).
#امام_رضا_ع
#انسان_کامل
#رواندرمانی_معنوی
🌿🌺🍃🌸🌿
#نوشتارهای_حمید_رفیعی_هنر
eitaa.com/Mohyiee