فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دوستان امروز یکی از خاطره انگیزترین تلاوتهای مشهور و جادوانه استاد عبدالباسط رو که قطعا برای همه تون آشنا هست، با بهترین کیفیت تقدیمتون کردم
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#پندانه
وقتی آنکس که دوستش داریم بیمار
میشود میگوییم امتحان الهی است.
و هنگامی که شخصیکه
دوستشنداریم بیمار میشودمیگوییمعقوبتالهی!
وقتی آنکس که دوستش داریم دچار
مصیبتی میشود میگوییم از بس که
خوب بود.
وهنگامیکهبهمصیبتیدچار میشود
شخصی کهدوستشنداریممیگوییم
ازبس که ظالم بود...!
مراقب باشیم...!
♦️قضاوقدرالهیراآنطور که پسندمان
هست تقسیم نکنیم!
همهی ماحامل عیوبزیادیهستیم
و اگر لباسی از سوی خدا که نامش
سِتْر (پوشش) استنبود،گردنهایما
از شدّتِ خجالت خم میشد.
پس عیب جویی نکنیم در حالی که
عیوب زیادی چون خون در رگ ها،
در وجودمان جاریست...
#به_اميد_عاقبت_بخيري🤲🏻
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🤲نماز صبحت قضا میشه؟
شهید ثانی یم شب از خواب برخاست و دید نماز شبش قضا شده گریه کرد و گفت خدایا چه کردم که نماز شب از دستم رفت حالا امروز بعضی ها نماز صبحشان قضا میشود اما برایشان مهم نیست اما هزار تومانی اش گم میشود ناراحت است اما نماز صبحش قضا شده و نگران نیست.
مرحوم ایت الله مجتهدی ره
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
📚داستان حبه انگور
✍حاج اقای قرائتی نقل میکند:
روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم:
روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم.
همسرش باخنده میگوید:
من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود...
مرد با تعجب میگوید:
تمامش را خوردید...
زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را...
مرد ناراحت شده میگوید:
یک من(سه کیلو)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید
الان هم داری میخندی جالب است خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...
ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...
همسرش که از رفتارش شرمنده شده بوداو را صدا میزند...ولی هیچ جوابی نمی شنود.
مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته...
به او میگوید:یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید....
معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند...،
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.
همسرش به او میگوید:
کجا رفتی مرد...
چرا بی جواب چرا بی خبر؟؟؟؟
مرد در جواب همسرش میگوید..:
هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش میگوید چطور...مگه چه شده؟اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم....
مرد با ناراحتی میگوید:
شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟؟؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....
امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر
الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،
۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت...
ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد،
محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند...
⏳از الان بفکر فردایمان باشیم.
↶【به ما بپیوندید 】↷
________________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 سکانس لحظه تولد پیامبر در فیلم سینمایی محمد(ص)
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
مشّاطه فرعون فدای نام خدا شد!
✨زن مًشّاطه «آرایشگر»، سر دختر فرعون را خواست شانه كند، در هنگام شروع گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم».
دختر فرعون چنین عبارتی به گوشش نخورده بود، گفت:
این كلمه چیست؟
زن مشّاطه گفت:
حقیقت این است كه پدر تو آدم متقلّب و حقّهبازی است كه ادّعای خدائی میكند؛ خدا حقیقت دیگری است، خدا آن است كه موسی (ع) میگوید.
كم كم خبر به نزد فرعون بردند.
✨در تاریخ آمده است كه این زن را با چهار فرزندش آوردند، گفتند: در میان مردم اگر از عقایدت دست برداری، رهایت میكنیم.
گفت: دست نمیكشم، احداً، احداً، احداً، خدا، خدای موسی است و فرعون دورغ میگوید.
آتشی را برافروخته، و دستور دادند تا فرزندانش را یكی یكی در آتش بیفكنند، با این حال او باز میگفت: احداً، احداً، احداً.
✨تا آنكه نوبت به طفل شیر خوارش نیز رسیده و در آن حال دادن فرزند در راه خدا برایش مشكل شد، كودك فریاد زد:
مادر جان چرا برایت مشكل است؟ احداً، احداً، احداً.
آنگاه مادر و كودك را با هم در آتش انداختند. در دم آخر وصیّتی كرد و گفت:
دلم میخواهد خاكستر من و فرزندانم را در یك مكان دفن كنید، در آن لحظات هم، عاطفهاش جلوهگر بود، امّا باز هم فریا میكرد: احداً، احداً، احداً.
پیامبر اكرم (ص) میفرمود:
✨شب معراج در آسمان چهارم بوی عطری استشمام نمودم كه تمام آسمان را فرا گرفته بود گفتم: این بوی چیست؟
جبرئیل فرمود: یا رسول الله بوی عطر زن و فرزندان و مشّاطه فرعون است كه همه جا را در بر گرفته است.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🕊🌹🕊
بیمه #امام_زمان بشید به #راحتی
🌹توصیه های #آیت_الله_بهجت:
برای دوری شیطان
تکان میخوری بگو:یاصاحب الزمان
✨می نشینی بگو:یاصاحب الزمان
✨برمیخیزی بگو:یا #صاحب_الزمان
صبح که از #خواب بیدار می شوی مودب بایست و صبحت را با سلام به امام #زمانت شروع کن و بگو "آقا جان"
دستم به دامانت خودت یاری ام کن،
شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو "السلام علیک یا صاحب الزمان" بعد بخواب
شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر این طور شد #شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،
دیگر نمیتوانی #گناه کنی
دیگر تمام وقت #بیمه امام زمانی...
→
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴وصیت کردن هنر نیست، تا زنده ایم ببخشیم!
✨مردی انبار خرمایی داشت و ظاهراً مرد مومنی بود و به تکالیف دینی اش عمل می کرد
🌿روزهای آخر عمرش وصیت کرد و رسول خدا را هم وصی خود قرار داد که پس از مرگ او انبار خرما را به مصرف مستمندان برسانند.
🌺رسول خدا هم پذیرفت و پس از مرگ وی در انبار را بازکردو تمام خرماها را درمیان مستمندان تقسیم کرد.
❄️سپس یک دانه خرما از میان خاکها برداشت و به مردم نشان داد و فرمود: این چیست که در دست من است؟
گفتند: یک دانه خرماست که از میان خاک ها برداشته اید.
🌹فرمود: این مرد اگر خودش همین یک دانه خرما را درحیات خودش می داد، در نزد خدا محبوب تر بود از این همه خرمایی که من از طرف او طبق وصیتش انفاق کردم!
💥این تذکر بسیار تکان دهنده ای است که تا زنده هستید کارتان را خودتان انجام دهید.
🌺وصیت کردن هنر نیست. هنر این است که در زنده بودن بتوان مال را از خود جدا کرد که دردآور است.
📙 صفیرهدایت، ۳۶،توبه، آیت الله ضیاء آبادی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
14.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_اول_قبر
🍃🌹 بسیارتاثیرگذار
🌹🍃اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود
🔥هر مقداردوست داریدگناه کنید
🔹دوستداران اهل بیت نگاه کنن امام حسین قراره کجا به دیدنت بیادالتماس دعا
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#روایت_شده:
مردی از دنیا رفت. خدای مهربان به حضرت موسی (ع) وحی كرد:
یكی از دوستان من مرده است، تو او را غسل بده. هنگامی كه موسی آمد تا او را غسل دهد دید: مردم او را به علّت فسق و گناهانش در میان مزبله و خاكروبهها انداختهاند. حضرت موسی گفت:
بار خدایا تو میشنوی كه مردم درباره گناهان این مرد چه میگویند!؟
خداوند فرمود: یا موسی این مرد به هنگام مردن سه موضوع را برای خود شفیع قرار داد كه اگر آنها را برای مجموع گناهكاران شفیع قرار میداد، كلیه آنان را میآمرزیدم.
🥀گفت: پروردگارا! گر چه من مرتكب گناهانی شدهام ولی این ارتكاب به علّت فریب شیطان و همنشین بد بوده است. و تو میدانی كه من قلباً راضی به انجام این گناهان نبودهام.
🥀گر چه من با افراد فاسق مرتكب معصیت میشدم، ولی در عین حال، نشست و برخواست با نیكوكاران را بیشتر دوست داشتم.
🥀اینكه هر گاه شخص نیكوكار و شخص گنهكاری برای حاجتی نزد من میآمدند، من حاجت آن شخص نیكوكار را مقدّم میداشتم.
┏━━✨✨✨━━┓
❄️ ❄️
┗━━✨✨✨━━┛
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋تنها منبع قدرت فقط خداست
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
حکایت پندآموز توبه سر دسته راهزنان
✍یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.آن عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد» آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم ».گفتم: « رئیس شما كجا است ». گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: « این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازهی شما نخواستیم بدهیم » من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ». گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطهی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ». و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم.پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت: « مرا می شناسی؟ »گفتم: « آری! » گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كردهام »
📚كتاب پاداشها و كیفرها
┏━━✨✨✨━━┓
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi