📚داستان مرد ادارى و همكارش
يكى از رفقايمان نقل مىكرد كه روز اول ماه رمضان بود، روزه گرفتيم رفتيم اداره و تازه با يك آقايى به اصطلاح هم ميز و آشنا شده بوديم. او هم روزه مىگرفت. بعد از يكى دو ساعت آن رفيقم گفت: فلانى! من مىخواهم يك تذكرى به شما بدهم.
گفتم: بفرماييد. گفت: من خيلى از شما معذرت مىخواهم كه اين تذكر را مىدهم ولى خوب لازم مىدانم كه اين تذكر را بدهم، از اخلاق بد خودم است، چه عرض كنم. من يك چنين اخلاق بدى دارم كه در ماه رمضان كه روزه مىگيرم عصبانى مىشوم، خيلى هم عصبانى مىشوم. وقتى هم كه عصبانى مىشوم ديگر هرچه به دهانم مىآيد مىگويم، حرف بد مىگويم، فحش مىدهم، توهين مىكنم. ممكن است در اين ماه رمضان به جنابعالى جسارتى بكنم. خواهش مىكنم اگر چنين شد، ديگر روزه است، اخلاق من است، خيلى ببخشيد.
اين آقاى رفيق ما گفت: گفتيم عجب كارى شد! اين مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت كرد. حالا ما يك ماه رمضان تمام بايد از او فحش بشنويم، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من اين است. گفت: من هم گفتم كه عجب تذكر بجايى دادى! اتفاقاً اخلاق من هم همينطور است و بلكه بدتر، در حال روزه عصبانى مىشوم، يك وقت مىبينى كه اين دوات را برداشتم و پراندم به سرت. گفت: عجب! خيلى اخلاق بدى است. پس خوب است هر دومان مواظب باشيم.
شهید این داستان را در تبیین معیار کار اخلاقی از نظر راسل بیان کرده است که معتقد هستند اخلاق را باید رعایت کرد تا دچار عکس العمل های منفی آن نشویم.
📚مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى ج22 / 484
💚 @Mojezeh_Elaahi
❁﷽❁
💫 #رمضان ماه حسین اسٺ خدا مےداند
♥️ربّناهاے مرا #ذڪر_حسین آمین اسٺ
💫حاجٺِ هر ڪہ در این ماه بُوَد حج اما
♥️دلِ ما را طلب #ڪرببلا تسڪین اسٺ
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا🌷
#یا_ثارالله_ع💗
•💔•
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
📚حکایت
سلطان به وزیرگفت۳سوال میکنم فردااگرجواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول:خداچه میخورد؟سوال دوم:خداچه می پوشد؟ سوال سوم:خداچه کارمیکند؟ وزیر ازاینکه جواب سوالهارانمیدانست ناراحت بود.
غلامی فهمیده وزیرک داشت.وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگرجواب ندهم برکنارمیشوم.اینکه :خداچه میخورد؟چه می پوشد؟چه کارمیکند؟غلام گفت هرسه را میدانم اما دوجواب را الان میگویم وسومی رافردا اما خداچه میخورد؟خداغم بندهایش رامیخورد ، اینکه چه میپوشد؟خداعیبهای بندهای خودرامی پوشد. اماپاسخ سوم را اجازه بدهیدفردابگویم.
فرداوزیر و غلام نزدسلطان رفتند.وزیربه دوسوال جواب داد.سلطان گفت درست است ولی بگوجوابهاراخودت گفتی یاازکسی پرسیدی وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابهارااوداد. گفت پس لباس وزارت رادربیاوروبه این غلام بده غلام هم لباس نوکری رادرآوردوبه وزیرداد.بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟غلام گفت:آیاهنوزنفهمیدی خداچکارمیکند!خدادریک لحظه غلام راوزیر میکندو وزیرراغلام میکند.
💚 @Mojezeh_Elaahi
#خدا
نه نیاز به وقت قبلی دارد،
نه امروز و فردا میکند …
صبح باشد یا شب،
حالت خوش باشد یا ناخوش،
لبخند بزنی یا گریه کنی،
با لبخند همیشگیاش،
شنوندۀ تمام حرفهایت
💚 @Mojezeh_Elaahi
علاّمه نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید:
یک حکایت گوش کن اى نیک پى
مسجدى بود در کنار شهر رى
هر که در وى بى خبر چون کور رفت
مسجدم چون اختران در گور رفت
در نزدیکى ابن بابویه مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش، مسجدی که امروز به مسجد ماشاالله معروف است.
هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد می اوردند و به این سبب کسی از مردم ری شب در آن بیتوته نمی کرد.
غریبهها از آنجا که مطلع نبودند، مى رفتند و شب در آن مى خوابیدند و صبح #جنازه و مرده آنها را بر مى داشتند. بالآخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند که آن مسجد را خراب کنند، دیگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسایش مسافرین و غرباست، نباید آن را خراب کرد، بلکه بهتر این است که شب درش را بسته وقف کنید و یک تابلو هم نوشته و اعلام کنید که اگر کسى غریب است و خبر ندارد، شب در این مسجد نخوابد؛ زیرا هر کس شب در اینجا خوابیده صبح جنازهاش را بیرون آوردهاند و این چیزى است که مکرّر به تجربه رسیده و از پدران خود هم شنیدهایم و بلکه خود ما هم دیدهایم. پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آویختند. اتفاقا دو نفر غریب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را دیده و خواندند. پس یکى از آنها ـ که ظاهرا نامش ماشالله بود میگوید: من امشب در این مسجد مى خوابم تا ببینم چه خبر است. رفیقش او را ممانعت مى کند و مى گوید: با وجود این آگهى که دیده اى، باز در این مسجد مى روى و خودکشى مى کنى؟
آن مرد قبول نکرد و گفت حتما من شب را در این مسجد مى مانم. اگر مُردم که تو خبر را به خانوادهام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و #سرّى را کشف کردهام. پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد. و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و #وحشت زایى بلند شد، آهاى آمدم ـ آهاى آمدم، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز همان صدا بلند شد، آمدم، آمدم، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهیبتر و هولناکتر بود. پس آن مرد برخاست و ایستاد و چوب دست خود را بلند کرد و گفت اگر مردى و راست مى گویى، بیا، و چوب دست خود را به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند مى شود و آن #طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شکست پس طلاها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادى بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گردید.
کتاب امامزادگان و زیارتگاههای شهر ری صفحه ۲۱۸ الی ۲۲۰، ناشر، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث قم
💚 @Mojezeh_Elaahi
هرکه دعای مجیر را در«ایام البیض»
(روزهای ۱۳،۱۴،۱۵) ماه رمضان بخواند
گناهانش آمرزیده می شود، هرچند به
عدد دانه های باران و برگهای درختان
و ریگهای بیابان باشد و خواندن آن
برای شفای بیمار و ادای دین وبی نیازی
و توانگری و رفع و اندوه سودمند است
📗این دعا درمفاتیحالجنان موجود است
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨💚✨
#پروفایل_امام_حسن(ع)
💛پیشاپیش ولادت با سعادت کريم اهل بيت،💛
💛امام حسن مجتبی(ع) مبارک باد💛
با سلام
کریم کسی رو دست خالی رد نمی کنه...
شده با تغییر عکس پروفایلتون 🖼
استوری گذاشتن✨
چندتا دونه لقمه نذری 🌮🥖
شیرینی 🎂🍰
جشن خانگی 🎋🎊
پخش مولودی توی خونه یا محله 🎤🎧
یا حتی پوشیدن یه لباس رنگ روشن و تبریک میلاد آقامون 👚🎁
خودتونو از سر سفره ی کریمانه امام حسن(ع) جآنمون -❤- محروم نکنید
بچه شیعه باید زرنگ باشه😉
با کوچکترین کارها در شادی اهل بیت(ع) شریک باشیم...😍😍😍
#رمضان_کریم
#نیمه_رمضان
#مولود_رمضان
#کریم_اهل_بیت"ع"
#امام_حسنیام
#لبیک_یا_حسن"ع"
#پروفایل_امام_حسن"ع"
#فقط_به_عشق_حسن"ع"
💚✨ #اللهمعجللولیڪالفرج✨💚
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚عجایب آیت الکرسی
«ابوبکر بن نوح» می گوید: پدرم نقل کرد:
دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم.
یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم.
فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته.
گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟
گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد.
خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام.
من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم.
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سبحان الله😍
(فیلم واقعیست و در آبهای شمالی روسیه گرفته شده)
💠 آیه 6 سوره هود
🔸🔶 و ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ في کِتابٍ مُبينٍ
📎 ترجمه: هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را می داند همه اینها در کتاب آشکاری ثبت است! [ در لوح محفوظ ، در کتاب علم خدا ]
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚لگد مکروه!
"شیخ رجبعلی خیاط" تعریف میکند:
اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.
بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم میگذشتند.
ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمیکشیدم، خطرناک بود.
به مسجد رفتم و فکر میکردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود...!؟
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی!
گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...!
#داستان_بخوانیم
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫أَمَّنْ یُجِیبُ
✨الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ
💫خدایا به حق این آیه
✨مبارکه
💫هر عزیزی تو دلش هر
✨حاجتی دارد روا بفرما
💫شب زیباتون متبرک به
✨گرمی نگاه خدا
💫الــهی
✨دلخوشیهاتون افزون
💫جمع خانوادهتون پراز دلگرمی
✨شبتون بخیر
💫وپراز آرامش الهی
💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از نمونه تخفیفات | تبادلوتبلیغ
#جیغغغغغغغغ😱😳😳😍🥰
دخترا یه کانال پیدا کردم #محشررررررره😍 #آموزشایی داره کف میکنی😱
کلی #ایده_پولساز و #خلاقیت_هنری واسه تعطیلات تابستون داره💃💡💸
#ترفندهای_جدید داره بیا و ببین😋
https://eitaa.com/joinchat/1020133425C9cf6cdffc5
😍فقط باسلیقه ها بیان😍👆
: اومدی به اقدس نده خزش میکنه😑
هدایت شده از نمونه تخفیفات | تبادلوتبلیغ
گروه #دخترای_دهه_هشتادی😍👇💧
https://eitaa.com/joinchat/1020133425C9cf6cdffc5
همه دخترا توش جمعند😂😍👆
دخترا جویین اجباری👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین زمان زیارت اهل قبور 👆
👈 استاد عالی.
در برخی روایات وارد شده که ارواح به دیدن بازماندگان میآیند (به ویژه والدین به دیدار فرزندان و بالعکس) و به آنان التماس میکنند که چیزی برای ما بفرستید، ولو به کمی یک جرعه آب یا یک پاره استخوان.
از امام صادق علیهالسلام نقل شده که «مؤمن پس از مرگ از خانوادهی خود دیدار میکند و در مورد وضع آنها، آن چه را که از آن مسرور گردد، میبیند و آن چه را که از آن اندوهناک شود، بر او مخفی میماند» (فروع کافی، جلد 3، باب: انّ المیّت یزور اله، ص 230، حدیث:1)
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 عاقبت دوست و دشمن خدا....
در زمان حضرت موسى پادشاه ستمگرى بود كه وى به شفاعت بنده صالح ، حاجت مؤ منى را به جا آورد!
از قضا پادشاه و مؤ من هر دو در يك روز از دنيا رفتند!
مردم جمع شدند و پادشاه را با احترام دفن نمودند و سه روز مغازه ها را بستند و عزادار شدند.
اما جنازه مؤمن در خانه اش ماند و حيوانى بر او مسلط گشت و گوشت صورت وى را خورد!
پس از سه روز حضرت موسى از قضيه با خبر شد.
موسى در ضمن مناجات با خداوند، اظهار نمود: بارالهى !آن دشمن تو بود كه با همه عزت و احترام فراوان دفن شد، و اين هم دوست توست كه جنازه اش در خانه ماند و حيوانى صورتش را خورد! سبب چيست ؟
وحى آمد كه اى موسى !
دوستم از آن ظالم حاجتى خواست ، او هم بجا آورد، من پاداش كار نيك او را در همين جهان دادم ..
اما مؤمن چون از ستمگر كه دشمن من بود، حاجت خواست ، من هم كيفر او را در اين جهان دادم ، حال ، هر دو نتيجه كارهاى خودشان را ديدند.
📚#داستانهاى_بحارالانوار
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا تقدیم دلهای پاک تان♥️
💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از نمونه تخفیفات | تبادلوتبلیغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین محصول رفع سفیدی مو 😍
🌿با کمک گیاهان دارویی قدرت رنگ سازی را به موهات برگردون
🔝ارائه رضایت مشتریان به شما عزیزان
📣حتما کلیپ را ببنید...🙏
📱عدد (( 5 رو به 10002268)) پیامک كن همکارانمون باهات تماس میگیرن👨🏻💻👩🏻💻
😱محصول رو بگیر راضی
نبودی برگشت بزن پولتو پس بگیر!!!🤗💵
ارسالش رایگانه 😍
🔝پرداختشم درب منزل 👌👌
تا رفع کامل سفیدی موهای خود تنها یک پیامک فاصله داری📱🌺
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴از حضرت رسول (ص) نقل شده که
حضرت فرمود: خداوند به ملائکه امر فرمود:
وقتی بنده ام قصد انجام کار نیکی را کرد،
آن عمل را در نامه ی اعمالش بنویسید
و اگر آن را انجام داد،
ده برابر حسنه برایش بنویسید
و وقتی بنده ام قصد گناهی را نمود،
مـادامـی که انجـام نـداد، ننویسید ...
اگــر انجـــام داد،
فقــط یـک گنـاه بـرایش بنـویسیـد
و اگـــر منصـــرف شــد،
ثـــواب بـــرایـش بنـــویسیـــد
📚:حــدیث قــدسی
💚 @Mojezeh_Elaahi
پسر جوان فاسد الاخلاقی که از قبل با دختری جوان آشنا شده بود و توانسته بود او را گام به گام بفریبد و وانمود کند که از عشق او آب میشود و قلبش بدون او تاب و تحمل ندارد… بالأخره توانست آن دختر را رام کند و او را به چنگ آورد تا کامش را از او بر گیرد.
دختر جوان را دعوت کرد تا روز شنبه هفته ای آینده رأس ساعت پنج در مکانی بسته و فضایی رمانتیک با هم گفتگویی داشته باشند.دختر جوان نیز موافقت کرد و روز موعود فرا رسید.
پسر جوان در خانهاش به انتظار نشسته بود و با دیگر دوستانش هم تماس گرفته و آنها را از قصه ای این دختر با خبر کرد.
دقایقی به ساعت پنج مانده بود که مادرش زنگ زد و گفت: زود بیا خانه که حال پدرت خوب نیست. مجبور شد از دوستانش جدا شود؛ البته به آنان گفت: هنگامی که آن دختر آمد، شما کار خود را انجام دهید، من میروم و به پدرم سری میزنم..
از خانه بیرون شد و دوستانش را در انتظار آمدن دختر جوان ترک کرد. ساعت پنج رسید و دختر نیز وارد شد. این گرگهای بی وجدان همگی بر او تاختند.
سپس آنها خانه را ترک نموده و او را در حالت بیهوشی رها کردند… در همین حین که این حادثه به وقوع میپیوست، پسر جوان پیش پدر رسید تا از حالش اطمینان حاصل کند؛
مادرش به سویش آمد و گفت: چرا خواهرت را با خود نیاوردی؟ گفت: خواهرم؟ از کجا همراه من بیاید؟ مادر گفت: او را فرستاده بودیم تا تو را بیاورد؛ تو که تلفن های ما را جواب نمیدادی.. جوان به سرعت از خانهی پدری خارج شده و دوان دوان خود را به خانهی خویش رساند…
ناگهان خواهرش را دید که در خانهاش مورد تجاوز قرار گرفته و از حال رفته است..
همان کسی که خودش حیله گر، ترتیب دهنده و همه کاره این ماجرا بود و قربانی هم نزدیکترین انسان به او … او خواهرش بود.
💚 @Mojezeh_Elaahi
AUD-20200430-WA0039.
3.87M
🌿🌺
#صوت_دعای_مجیر
با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
⚛ خواندن دعای مجیر در روز های ۱۳؛۱۴؛۱۵ ماه مبارک رمضان بسیار سفارش و تاکید شده است.
#التماس_دعا
💚 @Mojezeh_Elaahi
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد ...
در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد ...
صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند ... گوزن چون گرفتار شد با خود گفت : دریغ پاهایم که از آنها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند ...!!!
[ چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر؛ پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد ... ]
💚 @Mojezeh_Elaahi
هارون الرشيد عباسى را پسرى بنام قاسم بود كه از علايق دنيوى قرار كرده و پيوسته به گورستانها رفته، همانند ابر بهار زار زار مى گريست.
روزى هارون در مجلس بود و قاسم آمد، جعفر برمكى وزير خنديد! هارون پرسيد: چرا مى خندى؟ گفت: احوال اين پسر اصلا به شما خليفه نمى خورد و دائما با فقراء همنشين و به گورستانها مى رود!
هارون گفت: شايد به او حكومت جایى را نداده ايم اينطور رفتار مى كند. او را خواست نصيحت كرد و گفت: مى خواهم حكومت مصر را به تو بدهم و اگر دنبال عبادت هم مى روى وزير صالح و كاردان به تو مى دهم، اما قاسم قبول نكرد.
هارون حكومت مصر را برايش نوشت و مردم تهنيت گفتند و بنا بود فردا به آنجا برود، شبانه فرار كرد.
هارون رد پاى قاسم را توانست تا رودخانه را بگيرد اما بعدش را نتوانست پيدا كند. قاسم سوار كشتى شد به بصره رفت.
عبدالله بصرى گويد: ديوار خانهام خراب شده رفتم دنبال كارگر، به جوانى برخورد كردم كه نشسته قرآن مى خواند بيل و زنبيل نزدش گذاشته ؛ از او درخواست كردم بيايد كار كند گفت: مزد چقدر است؟ گفتم: يك درهم، قبول كرد، از صبح تا غروب باندازه دو نفر برايم كار كرده خواستم پول بيشتر بدهم قبول نكرد.
فردا رفتم دنبالش پيدا نكردم، سئوال كردم، گفتند: اين جوان روزهاى شنبه فقط كار مى كند و بقيه ايام مشغول عبادت است!
روز شنبه رفتم دنبالش، آمد برايم كار كرد، مزدش را دادم و رفت. شنبه ديگر رفتم نديدمش، گفتند: دو سه روز است كه مريض احوال است و خانه اش فلان خرابه است.
رفتم او را پيدا كردم و گفتم: من عبدالله بصرى هستم، گفت: شناختم، گفتم: شما چه نام داريد؟ گفت: قاسم پسر هارون خليفه عباسى. بر خود لرزيدم و او گفت: در حال مردنم، وقتى از دنيا رفتم اين بيل و زنبيل مرا بده به آن كسى كه قبر حفر مى كند، اين قران را بده به كسى كه برايم بتواند بخواند، اين انگشتر را مى برى بغداد روز دوشنبه مجلس عام است به پدرم مى دهى و مى گویى: اين را بگذارد روى اموال ديگر، قيامت خودش جواب بدهد!
عبدالله بصرى مى گويد: قاسم خواست حركت كند نتوانست، دو مرتبه خواست نتوانست، گفت: عبدالله زير بغلم را بگير آقايم اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است بلندش كردم بعد جان به جان آفرين داد.
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت بسیار شنیدنی صابر از شفای دوقلو ها در حرم امام رضا علیه السلام
👈 از دست ندهید.
💚 @Mojezeh_Elaahi