eitaa logo
معجزه های الهی | مطالب تکان دهنده قرآن قیامت و آخرت شب اول قبر عالم برزخ عجایب خلقت حکایت
8.9هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
6هزار ویدیو
20 فایل
🕊به نام الله 💚مبلغ سبک زندگےاسلامےباشیم💚 🌷زندگی بدون طعم گناه🌷 -------♥️------- . 💚 لطفا کپی باذکر صلوات🙏🌹 . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه تایید و نه رد میشوند . .
مشاهده در ایتا
دانلود
در بیرون خانــه، مرغابیها اطرافــم را گرفتنــد و ســروصدا کردنــد. اهــل منــزل ســعی کردنــد کــه آن‌هــا را از اطــراف مــن دور کننــد. بــه آنــان گفتــم: با آن‌ها کاری نداشته باشید. آن‌ها نوحه‌خوانی و مرثیه‌سرایی را شروع کرده‌اند! وقتــی خواســتم دِر خانــه را بــاز کنــم، لباســم بــه میــِخ در گیــر کــرد و کمربنــدم بــاز شــد. آن را محکــم بســتم و دوبــاره ایــن ابیــات را تکــرار کــردم: کمربند خود را برای مرگ محکم ببند که مرگ را ملاقات خواهی کرد. و وقتی مرگ به وادی تو رسد، بی‌تابی مکن. کسانی را می‌شناسم که از مال دنیا بهره‌ای ندارند و تهی‌دست‌‌اند، اما با دلاوری، شتابان به‌سوی مرگ قدم برمی‌دارند و مرگ را بر زندگی آمیخته با شر ترجیح می‌دهند! از منزل که بیرون آمدم و به‌طرف مسجد می‌رفتم، این ابیات را زمزمه می‌کردم: باز کنید راه جهادگر و مجاهد راه خدا را! مجاهدی که عمر خویش را پیوسته در جهاد برای خدا سپری کرد و غیر از خدای واحد را نپرستید و در بیداری مردم و دعوت آنان به عبادت کوشش‌ها کرد وارد مسجد شدم و برای اینکه مردم متوجه وقت نماز صبح شوند، ندا سر دادم:] ای مردم، برای نماز برخیزید! آمادۀ نماز باشید! [مــردم را کــه بــرای نمــاز صبــح بیــدار می‌کــردم، دیــدم ابن‌ملجــم را کــه در میــان آنــان خــود را بــه خــواب زده بــود. او را هــم صــدا زدم]: برخیز برای نماز![در محــراب مســجد قــرار گرفتــم و نمــاز را شــروع کــردم. ابن‌ملجم فریــاد زد: یا علی، حکم بــه خــدا اختصــاص دارد، نــه بــه تــو و نــه بــه اصحــاب تــو! ســپس ضربــت را بــر ســرم وارد کــرد . ابتدا گفتم:مراقب باشید این مرد از دست شما فرار نکند! [و سپس گفتم ]: سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم! فرزندم حسن آمد و سرم را به دامن گرفت. او را دلداری دادم:] به خدا سوگند، رستگار شدم. پدر تو از امروز به‌بعد دیگر ناراحتی نخواهد دید علی(ع) از زبان علی(ع) ص ۵٩٠ علی (ع) از زبان علی (ع) در آن شب، بسیار از اتاق بیرون می آمدم و آسمان را می نگریستم و می گفتم: به خدا سوگند، به من دروغ گفته نشده است و من نیز دروغ نمی گویم! قطعا امشب همان شب موعود است. هنگامی که وقت اذان صبح شد، لباسم را پوشیدم و از اتاق بیرون آمدم و این اشعار را زمزمه می کردم: کمربند خود را برای مرگ محکم ببند که مرگ را ملاقات خواهی کرد و وقتی مرگ به وادی تو رسید بی تابی مکن. در بیرون خانه، مرغابیها اطرافم را گرفتند 💚 @Mojezeh_Elaahi
اینک شما و وحشت دنیای بی علی😭 📿شهادت مولی الموحدین، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام بر همه محبین و شیعیان حضرت تسلیت باد.📿 💚 @Mojezeh_Elaahi
سه برادر، دو نفرشان مدتی مؤذن مسجد بودند، برادر اوّلی ده سال مؤذن بود و در بالای مناره مسجد اذان می گفت. پس از فوت او، برادر دوم این مسئولیت را عهده دار شد و او هم حدود ده سال به آن کار مشغول بود تا این که برادر دوم هم فوت کرد.  پس از آن، مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم چون دو برادرش به اذان گویی بپردازد، امّا او از پذیرفتن اجتناب کرد.  اصرار زیادی کردند و به او پیشنهاد نمودند که پول زیادی به او خواهند داد، ولی باز هم نپذیرفت. وقتی با اصرار مردم روبه رو شد به آنان گفت: من اذان گفتن را بد نمی دانم. ولی اگر صد برابر پولی را که پیشنهاد می کنید به من بدهید باز هم نخواهم پذیرفت زیرا این مناره ای است که دو برادر مرا بی ایمان از دنیا برد! وقتی لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسید خواستم بر بالینش سوره یس تلاوت کنم که با نهایت اعتراض و فریاد او مواجه شدم! او می گفت قرآن چیست؟ چرا برایم قرآن می خوانی؟ برادر دوم هم به این صورت در هنگام مرگش به من اعتراض کرد.  از خداوند کمک خواستم که علت این قضیه را برایم روشن گرداند. زیرا آنان مؤذن بودند، و این کار از آنان انتظار نمی رفت. یک شب خداوند بر من منت نهاد و در عالم رؤیا، برادر بزرگترم را در حال عذاب دیدم. به طرفش رفتم و گفتم: تو را رها نمی کنم تا به من بگویی چرا بی ایمان از دنیا رفتی؟  خداوند برای آن که ماجرا را به من بفهماند، زبان او را گویا نمود. او گفت: ما هرگاه که بالای مناره می رفتیم، به خانه های مردم نگاه می کردیم و به نوامیس مردم چشم می دوختیم و سرانجام چشم چرانی باعث عذاب ما در آخرت شد. 📚 تفسیر روح البیان، 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨علی به عدد ابجد میشه ۱۱۰ نمک هم به عدد ابجد ۱۱۰ میشه! بزرگی میگفت: میدونید وجه اشتراک این دو تا چیه؟ ❗️اینکه هر کی علی (ع) رو نشناسه نمک نشناسه... 💚 @Mojezeh_Elaahi
هنگامی كه شیطان به خداوند گفت: من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه می‏كنم . فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است ، پس چگونه انسان نجات می‏یابد؟ خداوند فرمود : راه بالا و پایین باز است راه بالا: نیایش و راه پایین: سجده بنابراین ، كسی كه دستی به سوی خدا بلند كند یا سری بر آستان او بساید می‏تواند شیطان را طرد كند . 🔹بنده ی من! سوگند به حق خودم دوستدار تو هستم،پس سوگند به حق من برتو، مرا دوست بدار. حدیث قدسی 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان زیبای حضرت موسی ع خدایا هر "گره ای" که به دست تو باز شد من به شانس نسبت دادم! هر "گره ای" که به دستم کور شد، مقصر تو را دانستم. خدای من، کمکم کن؛ تابفهمم تو کنارمی، نه روبروی من.. ‌ 💚 @Mojezeh_Elaahi
وقتى كه نمرود حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گريه در آمدند، جبرئيل عرض كرد خدايا! در روى زمين يك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده. خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و يارى مى كنم. ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به يارى او بشتابيم... از طرف حضرت حق خطاب شد برويد، اگر اذن داد او را يارى كنيد. ملكى كه موكل آب بود آمد، ملائكه اى كه موكل باد و خاك و آتش بودند آمدند عرض كردند: اى ابراهيم اجازه بده تو را نجات دهيم و دشمنان تو را هلاك كنيم، حضرت ابراهيم اجازه نداد. جبرئيل آمد عرض كرد: اى ابراهيم آيا حاجتى دارى. حضرت ابراهيم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم. جبرئيل گفت: به آن كس كه دارى بگو. حضرت ابراهيم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى. فرمود او خودش از حال من مطلع است و غافل نيست افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد خطاب شد اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو 📚قصص اللّٰه (داستان هايى از خدا) 💚 @Mojezeh_Elaahi
خدایا تو را جان علی ابن ابی طالب علیه السلام تورا به شبهای قدر قسم میدهم اشک چشمهای گریان را با دستهای مهربانت مبدل به اشک شوق گردان ... درد دل نیازمندان را بشو به فریاد مظلومان برس خدایا تو بینا ترین و آگاهترینی بر قلبهای سوزان و درد کشیده التیام دل دردمندان باش ای مهربانترین مهربانان شبتون بهشت🙏💚 💚 @Mojezeh_Elaahi
دست‌هاى خالیم دسـتاویز دل‌هاى پاکتان ما را نیز در این لحظات ناب از میهمانی خدا نه به بهای لياقت بلکه به رسم رفاقت دعا کنید روزتون زیبا طاعات و عباداتتون قبول "التماس دعا" 💚 @Mojezeh_Elaahi
پسر بیکار و تن‌پروری اما خوش‌سیما و صاحب‌جمالی در دهکده شیوانا بود که با وجود زیبائی جمال، کاری از او ساخته نبود و پول چندانی در بساط نداشت. روزی یکی از دوستان شیوانا نزد او آمد و با شرمندگی اظهار داشت که دختر جوانش به این پسر دلباخته است و از آینده دخترش بیمناک است، شیوانا از پدر خواست تا روز بعد دخترش را نزد او آورد. وقتی دختر همراه پدرش آمد شیوانا بی‌مقدمه از دختر پرسید: ”آیا در وجود خودت آمادگی ترک و جدائی از کسی را که دلبخته‌اش هستی داری!؟“ دخترک مطمئن و محکم گفت: ”هرگز جدائی رخ نخواهد داد. ما هر دو به همدیگر علاقه‌ داریم و پای این علاقه ایستاده‌ایم!“  شیوانا سری تکان داد و گفت: ”آیا طاقت آن را داری که در آینده‌ای نزدیک، این شخصی که به تو دلباخته به تو دشنام دهد و تو را به شکل‌های مختلف نفرین کند!؟“ دخترک با حیرت گفت: ”اینکه می‌گوئید امکان ندارد استاد! او دیوانه‌وار مرا دوست دارد و هرگز امکان ندارد حتی جمله‌ای ناروا علیه من بر زبان براند. به گمانم شما تحت‌تأثیر حرف‌های پدرم قرار گرفته‌اید و به اندازه من او را نمی‌شناسید!؟“ شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”اگر آمادگی شکست در عشق و جدائی و نفرین را داری راهی که در پیش گرفته‌ای، ادامه بده!“ وقتی دخترک از حضور شیوانا مرخص شد، پدر دختر با ناراحتی نزد شیوانا آمد و گفت: ”استاد! این چه نصیحتی بود که به دختر من کردید. چرا او را از عاقبت دلباختن به این جوان بی‌کار و بی‌مسئولیت نترساندید! شیوانا پاسخ داد: ”نگران مباش و مرا بی‌خبر مگذار!“ هفته بعد دخترک، غمگین و گریان نزد شیوانا آمد و در حالی‌که گریه امانش را بریده بود گفت: ”استاد! حق با شما بود! وقتی از این پسر خواستم تا به‌طور جدی برای تشکیل خانواده قدم پیش بگذارد و درخواست خود را با خانواده مطرح کند، او بلافاصله مرا تهدید به جدائی کرد و وقتی اصرار مرا دید، هر چه نفرین و دشنام بلد بود نثارم کرد و مرا ترک کرد و رفت! شما از کجا این را می‌دانستید!؟“ شیوانا با لبخند گفت: ”کسی که نتواند زندگی خود را مدیریت کند، چگونه می‌تواند یک زندگی مشترک را اداره کند. این پسر جوان به خاطر رشد جسمانی به بلوغ جسمی رسیده بود اما برای تشکیل زندگی فقط بلوغ جسمی کفایت نمی‌کند و بلوغ ذهنی و اخلاقی هم لازم است. این پسر هنوز هم از رابطه رفاقتی و بدون مسئولیت با تو گریزان نیست. اما وقتی اصرار تو به قبول مسئولیت و ارتباط رسمی و متعهدانه را دید، فهمید که دیگر نمی‌تواند به بازی ادامه دهد و به همین خاطر برای حفظ تعادل روانی خودش را شروع به تخریب تو و خانواده‌ات نمود. از اینکه زود متوجه این نکته شدی خالق هستی را شکرگزار باش و بی‌اعتنا به کلام و رفتار او از داشتن پدری بزرگوار که این‌چنین دورادور نگران تو است به خود افتخار کن! بگذار این جوان نفرین خنده‌دارش را با صدای بلند به هر آسمانی که می‌خواهد بفرستد! مهم این است که تو بیش از این آسیبی ندیدی! 💚 @Mojezeh_Elaahi