فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا تقدیم دلهای پاک تان♥️
💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از نمونه تخفیفات | تبادلوتبلیغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین محصول رفع سفیدی مو 😍
🌿با کمک گیاهان دارویی قدرت رنگ سازی را به موهات برگردون
🔝ارائه رضایت مشتریان به شما عزیزان
📣حتما کلیپ را ببنید...🙏
📱عدد (( 5 رو به 10002268)) پیامک كن همکارانمون باهات تماس میگیرن👨🏻💻👩🏻💻
😱محصول رو بگیر راضی
نبودی برگشت بزن پولتو پس بگیر!!!🤗💵
ارسالش رایگانه 😍
🔝پرداختشم درب منزل 👌👌
تا رفع کامل سفیدی موهای خود تنها یک پیامک فاصله داری📱🌺
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴از حضرت رسول (ص) نقل شده که
حضرت فرمود: خداوند به ملائکه امر فرمود:
وقتی بنده ام قصد انجام کار نیکی را کرد،
آن عمل را در نامه ی اعمالش بنویسید
و اگر آن را انجام داد،
ده برابر حسنه برایش بنویسید
و وقتی بنده ام قصد گناهی را نمود،
مـادامـی که انجـام نـداد، ننویسید ...
اگــر انجـــام داد،
فقــط یـک گنـاه بـرایش بنـویسیـد
و اگـــر منصـــرف شــد،
ثـــواب بـــرایـش بنـــویسیـــد
📚:حــدیث قــدسی
💚 @Mojezeh_Elaahi
پسر جوان فاسد الاخلاقی که از قبل با دختری جوان آشنا شده بود و توانسته بود او را گام به گام بفریبد و وانمود کند که از عشق او آب میشود و قلبش بدون او تاب و تحمل ندارد… بالأخره توانست آن دختر را رام کند و او را به چنگ آورد تا کامش را از او بر گیرد.
دختر جوان را دعوت کرد تا روز شنبه هفته ای آینده رأس ساعت پنج در مکانی بسته و فضایی رمانتیک با هم گفتگویی داشته باشند.دختر جوان نیز موافقت کرد و روز موعود فرا رسید.
پسر جوان در خانهاش به انتظار نشسته بود و با دیگر دوستانش هم تماس گرفته و آنها را از قصه ای این دختر با خبر کرد.
دقایقی به ساعت پنج مانده بود که مادرش زنگ زد و گفت: زود بیا خانه که حال پدرت خوب نیست. مجبور شد از دوستانش جدا شود؛ البته به آنان گفت: هنگامی که آن دختر آمد، شما کار خود را انجام دهید، من میروم و به پدرم سری میزنم..
از خانه بیرون شد و دوستانش را در انتظار آمدن دختر جوان ترک کرد. ساعت پنج رسید و دختر نیز وارد شد. این گرگهای بی وجدان همگی بر او تاختند.
سپس آنها خانه را ترک نموده و او را در حالت بیهوشی رها کردند… در همین حین که این حادثه به وقوع میپیوست، پسر جوان پیش پدر رسید تا از حالش اطمینان حاصل کند؛
مادرش به سویش آمد و گفت: چرا خواهرت را با خود نیاوردی؟ گفت: خواهرم؟ از کجا همراه من بیاید؟ مادر گفت: او را فرستاده بودیم تا تو را بیاورد؛ تو که تلفن های ما را جواب نمیدادی.. جوان به سرعت از خانهی پدری خارج شده و دوان دوان خود را به خانهی خویش رساند…
ناگهان خواهرش را دید که در خانهاش مورد تجاوز قرار گرفته و از حال رفته است..
همان کسی که خودش حیله گر، ترتیب دهنده و همه کاره این ماجرا بود و قربانی هم نزدیکترین انسان به او … او خواهرش بود.
💚 @Mojezeh_Elaahi
AUD-20200430-WA0039.
3.87M
🌿🌺
#صوت_دعای_مجیر
با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
⚛ خواندن دعای مجیر در روز های ۱۳؛۱۴؛۱۵ ماه مبارک رمضان بسیار سفارش و تاکید شده است.
#التماس_دعا
💚 @Mojezeh_Elaahi
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد ...
در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد ...
صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند ... گوزن چون گرفتار شد با خود گفت : دریغ پاهایم که از آنها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند ...!!!
[ چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر؛ پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد ... ]
💚 @Mojezeh_Elaahi
هارون الرشيد عباسى را پسرى بنام قاسم بود كه از علايق دنيوى قرار كرده و پيوسته به گورستانها رفته، همانند ابر بهار زار زار مى گريست.
روزى هارون در مجلس بود و قاسم آمد، جعفر برمكى وزير خنديد! هارون پرسيد: چرا مى خندى؟ گفت: احوال اين پسر اصلا به شما خليفه نمى خورد و دائما با فقراء همنشين و به گورستانها مى رود!
هارون گفت: شايد به او حكومت جایى را نداده ايم اينطور رفتار مى كند. او را خواست نصيحت كرد و گفت: مى خواهم حكومت مصر را به تو بدهم و اگر دنبال عبادت هم مى روى وزير صالح و كاردان به تو مى دهم، اما قاسم قبول نكرد.
هارون حكومت مصر را برايش نوشت و مردم تهنيت گفتند و بنا بود فردا به آنجا برود، شبانه فرار كرد.
هارون رد پاى قاسم را توانست تا رودخانه را بگيرد اما بعدش را نتوانست پيدا كند. قاسم سوار كشتى شد به بصره رفت.
عبدالله بصرى گويد: ديوار خانهام خراب شده رفتم دنبال كارگر، به جوانى برخورد كردم كه نشسته قرآن مى خواند بيل و زنبيل نزدش گذاشته ؛ از او درخواست كردم بيايد كار كند گفت: مزد چقدر است؟ گفتم: يك درهم، قبول كرد، از صبح تا غروب باندازه دو نفر برايم كار كرده خواستم پول بيشتر بدهم قبول نكرد.
فردا رفتم دنبالش پيدا نكردم، سئوال كردم، گفتند: اين جوان روزهاى شنبه فقط كار مى كند و بقيه ايام مشغول عبادت است!
روز شنبه رفتم دنبالش، آمد برايم كار كرد، مزدش را دادم و رفت. شنبه ديگر رفتم نديدمش، گفتند: دو سه روز است كه مريض احوال است و خانه اش فلان خرابه است.
رفتم او را پيدا كردم و گفتم: من عبدالله بصرى هستم، گفت: شناختم، گفتم: شما چه نام داريد؟ گفت: قاسم پسر هارون خليفه عباسى. بر خود لرزيدم و او گفت: در حال مردنم، وقتى از دنيا رفتم اين بيل و زنبيل مرا بده به آن كسى كه قبر حفر مى كند، اين قران را بده به كسى كه برايم بتواند بخواند، اين انگشتر را مى برى بغداد روز دوشنبه مجلس عام است به پدرم مى دهى و مى گویى: اين را بگذارد روى اموال ديگر، قيامت خودش جواب بدهد!
عبدالله بصرى مى گويد: قاسم خواست حركت كند نتوانست، دو مرتبه خواست نتوانست، گفت: عبدالله زير بغلم را بگير آقايم اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است بلندش كردم بعد جان به جان آفرين داد.
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت بسیار شنیدنی صابر از شفای دوقلو ها در حرم امام رضا علیه السلام
👈 از دست ندهید.
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌺همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت🌺
روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
#داستان
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
#شکر
📚(داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)
💚 @Mojezeh_Elaahi
خوشبختی چیست؟
یعنی پدرت با دیدن تو
زیر لب بگه
الهی شکر برای این
اولاد خوب
یعنی برای مادرت غول
چراغ جادو بشی
تاصدات کرد
حتی....!!توخیالش
توحاضر بشی بگی
جانم مادر...🌸🍃
💚 @Mojezeh_Elaahi
غلامی را آوردند پیش عمر وگفتند: اومولایش را کشته است.
عمر دستور داد غلام رابه عنوان قصاص بکشند.
حضرت علی(علیه السلام) ازجریان باخبر شد، غلام را خواست و از اوپرسید: آیا تو مولایت راکشته ای؟
گفت:آری.
حضرت فرمود:چرا او را کشته ای؟
گفت:او به خاطر امیال نفسانی آمد پیش من و بر من غلبه کرد و با من لواط کرد،من هم او را کشتم.
حضرت از اولیای مقتول پرسید:
آیااورادفن کرده اید؟گفتند بله.
پرسید:چه موقع او را دفن کرده اید؟گفتند:همین الان.
حضرت به عمرگفت:این غلام راحبس کن تاسه روز ودستوردیگری درمورداوجاری نسازتا سه روز تمام شود بعد از سه روزبه اولیای مقتول بگو تا بیایند اینجا.
وقتی سه روز تمام شد اولیای مقتول آمدند پیش حضرت علی(علیه السلام) وبه اتفاق عمر رفتند سر قبر مقتول.
سپس فرمود:قبر را بکنید.قبر را کندند تابه لحد رسیدند.
حضرت فرمود:جنازه رابیرون آورید.
به داخل قبرنگاه کردند دیدند کفن مقتول هست اماخودش نیست،گفتند:جنازه ای درقبرنیست!
حضرت علی(علیه السلام)گفت:
الله اکبر،الله اکبر...
قسم به خدا من دروغ نمی گویم،زیرا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود:
هرکس از امت من عمل قوم لوط را انجام دهد و باهمین حال بمیرد به او مهلت داده میشود تا درقبرقرارگیرد.
وقتی در لحد قبر قرارگرفت بیش ازسه روز در آنجا نمی ماند، بعد از آن او را پیش قوم لوط می برند و در عذاب سخت قوم لوط شریک میشوند و در روز قیامت هم با قوم لوط محشور می شوند...
لواط از جمله گناهان کبیره است وعمل زشتی است كه از زمان قوم لوط رواج پيدا كرده است .
آنها پایه گذار این عمل زشت بودند به طوری که قبل از آنان در هیچ قوم وملتی سابقه نداشته است..
این عمل زشت بر خلاف طبیعت انسان بوده و موجب سقوط و انحطاط انسان می شود.
اسلام هم به شدت با آن مبارزه کرده و حکم اعدام برای لواط کننده داده است..
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی شیطان عابد را فریب داد”
🌺
داستان فریب خوردن عابد از شیطان و نجات او توسط زن بدکاره... •
💚 @Mojezeh_Elaahi
خدایا
هر شب به آسمان نگاه می کنم
و می اندیشم
در این آرامش شب🌙
چه بسیار دلها که غمگین و پر اضطرابند
خدایا
تو آرام دلشان باش🌟
خدایا
شبم رابایادت بخیر کن
شب بخیر💚🌹
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الٰلّٰهُمَ اَرْزُقْنٰا زیّٰارة الْحُسَیْن
فضای خلوت دل
جلوه گاه غیری نیست
شکافتیم به نام تو ... این معما را
صبحتون حسینیــــــــــ【♥️】
#السلام_علیک_یا_حسین_ابن_علیــــــــ
💚 @Mojezeh_Elaahi
🎊مژده ای دل نور
💖چشم مرتضی آمد
🎊خوشآمد
💖 شام میلادامام مجبتی آمد
🎊خوش آمد
💖غم مخور ای دل که
🎊درماه دعا واستجابت
💖بهرتأثیردعا
🎊روح دعا آمد
💖خوش آمد
🎊ولادت امام حسن ع مبارک
💚 @Mojezeh_Elaahi
مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی اش کم شده است.ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعددر ۲متری و به همین ترتیب تابالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود.
مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.
بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟”
و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ”
گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور میکنیم دردیگران وجود دارد در وجود خودمان است.
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی تکان دهنده و شنیدنی از مکالمه حضرت داوود با یک پیرزن که شک ندارم از جمله پایانی پیرزن در انتهای این داستان غافلگیر بشوید! گاهی یک داستان کوتاه دو دقیقه تاثیرش از چندین فیلم و کتاب هم بیشتر است!
💚 @Mojezeh_Elaahi
نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده میشد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.
عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بیدلیل مغرور نشو! اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمیآمدند و «علی» را انتخاب میکردند.
معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت میکند.
پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینیاش برساند، خدا بهشت را بر او واجب مینماید و بلافاصله مشاهدهکرد که همه تلاش میکنند نوک زبانِشان را به نوک بینیِشان برسانند تا ببینند بهشتیاند یا جهنمی؟
عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش میکند و سعی میکند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.
از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو میخواهند. ""علی""برای این جماعت حیف است.
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالم ماندن جسد بعد از ۱۷ سال . پس از نبش قبر سید محمد کاظم قزوینی در سال ۱۳۹۰ بدلیل توسعه حرم در قم ، جسد وی سالم پیدا شد. کتاب وی که در مورد حضرت زهرا نوشته شده بود را در زمان دفن روی سینه ایشان گذاشته بودند.
💚 @Mojezeh_Elaahi
تلنگر
بازي فوتبال 90 دقيقه
سريال تلوزيوني 60 دقيقه
فيلم سينمايي 130 دقيقه
نماز 5 دقيقه
و جهنم طول زندگی
برای خردمندان :
درواتساب 300 دوست
درتلگرام 500 دوست
درتلفن 80 دوست
درمحله 50 دوست
درسختی ( یک نفر )
درجنازه ات ( خانواده )
درقبرت ( خودت تنها )
تعجب_نکن
این واقعیت زندگی است
(چیزی جزنمازت برایت منفعتی ندارد )
چند دقیقه نشستن بعد از نماز فرض بهترین وقتی است که خداوند رحمتش رانازل می کند
استغفار کن و تسبیح بگو وآیة الکرسی بخوان
💚 @Mojezeh_Elaahi
کره ی زمین با دقیق ترین توصیف در قرآن
🌎كره زميني كه نژاد بشر بر روي آن خلق گرديده و به حيات خود ادامه مي دهد از لايه هاي مختلفي تشكيل شده است و هر لايه از نظر تراكم ، حرارت و نوع ماده با لايه هاي ديگر فرق دارد ؛ و عجيب آن است كه قرآن كريم اين مطلب را در 14 قرن قبل به وضوح بيان نموده است :
بعد ازسالها تحقيق ازسوي دانشمندان زمين شناس روشن گرديد كه زمين از چندلايه تشكيل شده است. دانشمندان درابتدا تصور مي كردند كه زمين از 3 لايه تكوين يافته است ؛ ولي با پيشرفت هاي علم زمين شناسي مشخص گرديد كه تعداد آنها 5 لايه مي باشد . در سالهاي اخير سازمان زمين شناسي آمريكا (USGS) بررسي كاملي را با امواج زلزله از درون زمين انجام داد و در نهايت اعلام كرد كه به طور قطع و بدون شك تعداد لايه هاي زمين 7 عدد مي باشد ؛ و عجيب تر آنكه قرآن حكيم تعداد اين 7 طبقه را به روشني در آيه 12 سوره طلاق بيان فرموده است
خدا آن كسي است كه هفت آسمان وهمانند آن ( هفت آسمان ) را در زمين خلق فرمود و امر خود را بين آنها نازل كرد تا بدانيد كه خداوند بر هر چيزي تواناست و همانا علم خداوند بر هرچيزاحاطه دارد .
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔘 داستان زیبا
چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت
" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"
گاهی مثل یک کودک قدرشناس
خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده
خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند
••✾🌻🍂🌻✾••
💚 @Mojezeh_Elaahi
از پیامبر پرسیدند کفاره غیبت چیست؟
👈فرمود: هرگاه به یاد غیبت شونده افتادی از خدا برای او طلب آمرزش کن.
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸📚 داستان
🌙 پدر و مادری پیر و ازکار افتاده و خانواده ای متشکل ازچندین برادر و خواهر که اکثرا بیرون از استان زندگی میکردند...و حال من و مسئولیت این بار سنگین به لحاظ کوچکترین عضو خانواده...
🌙 در محل کارم فکرم همیشه درگیر این بود که نکند پدرم نیاز به یک لیوان آب دارد و یا گلویش میخارد و یا نیاز به بلند شدن از سر جایش را دارد...
🌙 هرگاه به خانه پدرم میرفتم نگاهی معصوم در چشمانشان میدیدم که گویا جگرم را پاره پاره میکنند...گاهی در ذهن خود مروری داشتم که چرا فقط من؟ آیا فقط من فرزندشانم؟...
🌙 اما این فقط حرفی بود که در خودم زمزمه میشد و هیچگاه بروزش نمیدادم...
حرفهای سرد هم از آنان میشنیدم ولی به روی خود نمی آوردم...
🌙 رسیدگی به آنان گاها خیلی از مهمانی ها و قرارهایم را کنسل و به تاخیر می انداخت ولی همسرم یار و همدمم بود و همیشه مرا تشویق میکرد...
🌙 یک روز به حدی برمن فشار وارد شد که جواب لبخند پدرم را ندادم و به خانه برگشتم.همسرم چای برایم آورد، نتوانستم بنوشم و انگاری وجدانم مرا سوهان میکشید...
🌙 گم بودم و درهم...آسمان گویا مرا لعنت میکرد و زمین میخواست مرا ببلعد...یاد صحنه لبخند پدرم که نشسته بر آن صندلی همیشگی بود افتادم...اشکهایم سرازیر شد...
🌙 از جا برخواستم و به خانه پدرم رفتم و تا میتوانستم آنان را بوسیدم...حتی آن شب را هم کنارشان خوابیدم...خوابی دیدم که همیشه به ذهنم خواهد ماند: شخصی به حضورم آمد، با انبوهی از کتاب، دنیایی از مجلات و ...
🌙 رو بمن کرد و گفت: اینان همه افتخاراتیست که کسب کردم، ولی هیچ افتخاری به اندازه خدمت به پدر و مادر نیست و حال حاضرم همه را بدهم و فقط چند دقیقه نزد پدر و مادرم بنشینم و یک بار دیگر نگاهشان در چشمان من باشد...تا این بزرگترین نعمت ها هستند کنارشان باشیم...
💚 @Mojezeh_Elaahi