مرگ ناگهانی واهمیّت صلوات
✍مرحوم قطب الدّین راوندی رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از ابوهاشم جعفری حکایت نماید:
روزی شخصی به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام وارد شد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! پدرم سکته کرده و مرده است و دارای اموال و جواهراتی بسیار می باشد، که من از محلّ آن ها بی اطّلاع هستم. و من دارای عائله ای بسیار سنگین هستم، که از تامین زندگی آن ها عاجز و ناتوان می باشم. و سپس اظهار داشت: به هر حال من یکی از دوستان و علاقه مندان به شما هستم، تقاضامندم به فریاد من برسی و مرا از این مشکل نجات دهی. امام جواد علیه السلام در پاسخ به تقاضای او فرمود: پس از آن که نماز عشای خود را خواندی، بر محمّد و اهل بیتش علیهم السلام، صلوات بفرست. پس از آن، پدرت را در عالم خواب خواهی دید؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه می نماید. آن شخص به توصیه حضرت عمل کرد و چون پدر خود را در عالَم خواب دید، به او گفت: پسرم! من اموال خود را در فلان مکان و فلان محلّ پنهان کرده ام، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام برسان. هنگامی که آن شخص از خواب بیدار گشت، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حرکت کرد. و چون به آن جا رسید، پس از اندکی جستجو اموال را پیدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد علیه السلام آورد و جریان را برای حضرت بازگو کرد. و سپس گفت: شکر و سپاس خداوند متعال را، که شما آل محمّد علیهم السلام را این چنین گرامی داشت؛ و از شما را از بین خلایق برگزید، تا مردم را از مشکلات و گرفتاری ها نجات بخشید.
📚 الخرایج والجرایح: ج 2، ص 665،
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
کرم ببین و لطف خداوندگار
🍃روزی حضرت ابراهیم مشغول خوردن غذا به تنهایی بود . به بیرون خانه رفت و پیرمردی را دید که بر دوشش هیزم داشت .
🍃از او خواست که با او غذا بخورد .هنگامی که پیرمرد شروع به خوردن کرد نام خدا را نیاورد . ابراهیم از او دلگیر شد . پیرمرد گفت من ملحد هستم و خدا را ستایش نمی کنم . و از انجا برفت .
🍃وحی آمد که ما در این مدت او را اطعام کردیم و از او چیزی نخواستیم . تو یک بار اطعام کردی و خواستار ستایش خدا از جانب او هستی . برو و او را باز آر.
🍃ابراهیم (ع) پیش پیرمرد رفت و ماجرا را تعریف کرد . پیرمرد گریست و به خدا ایمان آورد.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌺رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند:
روزی سه نفر داشتند به مسافرت میرفتند. همینکه در دامنه کوهی میرفتند باران شدیدی بارید و این سه نفر به غاری پناه بردند.
همزمان تختهسنگی از بالای کوه حرکت کرد و در دهانه این غار افتاد و غار به قبر آنها تبدیل شد و کاملاً از زندگی ناامید شدند.
با خود گفتند که هرکدام، بهترین کار زندگی را نام ببریم و بگوییم خدایا اگر این را قبول کردی به برکت این کار ما را نجات بده.
اولی گفت: دخترعمویی داشتم که به خواستگاری او رفتم. عمویم مهریه سنگینی را تعیین کرد. در قدیم، اول مهریه را میدادند. دو سه سال مداوم و پیگیر کار کردم و دویست سکه پسانداز کردم و مهریه را دادم. شب عروسی که به حجله رفتیم دخترعمویم گفت که مرا دوست ندارد.
گفتم: خودت چنین مهریه سنگینی قرار دادی.
گفت: این را گفتم تا شاید منصرف شوی. نمیدانستم میروی و تهیه میکنی. درهرصورت دلم پیش تو نیست.
تا این را گفت، گفتم: دخترعمو! دویست سکه برای خودت. من از در حجله بیرون میروم. نمیگویم تو مرا دوست نداشتم. میگویم خودم دوست نداشتم.
بیرون آمدم و به عمو این مطلب را گفتم و رفتم.
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: این آقا در آن غار به خدا گفت: خدایا اگر این کار را قبول کردی ما را از این وضعیت نجات بده!
این تختهسنگ جلوی غار به امر خدا یک مقداری به حرکت درآمد.
نوبت به دومی رسید.
گفت: سالیان متمادی کارگری روزمزد گرفتم. قرارداد با او را بر اساس یک پیمانه گندم بستم. او نیز قبول کرد.
عصر که میخواستم به او مزدش را بدهم رها کرد و رفت و اثری از او نماند.
این یک پیمانه را کشت کردم و گندم پربرکتی ثمر داد. گندمها را فروختم با پول آن دو رأس گوسفند خریدم که زادوولد کردند و در رأس چند سال به یک گله تبدیل شدند.
یک روز در خانه نشسته بودم که در خانه را زدند. دیدم همان کارگر است. گفت: آمدم یک پیمانه گندم را بگیرم.
به او گفتم: پیمانه تو آماده است.
دست او را گرفتم و داخل طویله بردم و گفتم: تمام این گوسفندها همان یک پیمانه تو است.
تمام آنها را برداشت و برد.
اگر با کسی اینطور معامله کردید خدا ندارد که به شما بدهد؟
گفت: خدایا اگر این کار مرا پذیرفتهاید ما را از این دخمه نجات بده!
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: باز یک مقداری این تختهسنگ حرکت کرد.
روایت داریم رحم کنید تا به شما رحم کنند.
نوبت به سومی رسید.
گفت: من پدر و مادر پیری داشتم. روزها دامداری میرفتم و شبها که از صحرا برمیگشتم اول کاری که میکردم یک ظرف شیر میدوشیدم و برای آنها میبردم. آنها نیز میل میکردند و میخوابیدند.
یکشب دیر رسیدم.
طبق برنامه هر شب عمل کردم و به در خانه آنها رفتم. وارد شدم. دیدم آنها در بستر خوابیدهاند.
خواستم بیدارشان کنم، دلم نیامد.
خواستم ظرف شیر را بگذارم و بروم. ولی گفتم اگر این کار را بکنم شاید نیمهشب بیدار شوند و متوجه نشوند من آمدهام و ظرف را نبینند و تا صبح گرسنه بمانند.
تصمیم سوم را گرفتم. ظرف شیر را به دست گرفتم و تا صبح بالای بستر آنها ایستادم.
صبح شد. یکدفعه پدرم بیدار شد و پرسید: کی آمدی؟
گفتم: دیشب.
گفت: چرا ما را بیدار نکردی؟
گفتم: دلم نیامد.
گفت: شیر را میگذاشتی و میرفتی.
گفتم: دلم نیامد. شاید شما از خواب بیدار میشدید و ظرف را نمیدیدید.
خدایا اگر این کار را از ما قبول کردی ما را از این مخمصه نجات بده!
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: تختهسنگ بهطور کامل از دهانه غار کنار رفت و این سه نفر نجات پیدا کردند.
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
‼️#احادیث_راه_های_گناه_نکردن
💐✨امیر المؤمنین على عليه السلام✨💐
اِقنَعْ تَعِزَّ🌿🔻
📜✨قانع باش تا عزيز گردى
📚ميزان الحكمه جلد7 صفحه 367
🔶🔸راه های گناه نکردن🔸🔶
🔸🔸
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨ده خصلت در نماز✨
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهواله فرمود:
نماز ستون دین است و در آن ده خصلت است:
❶ زینت صورت و آبروی نمازگزار است؛
❷ نور و روشنی دل است؛
❸ باعث و سبب راحتی بدن است؛
❹ سبب نزول رحمت است؛
❺ چراغ آسمان است. جایی که نماز خوانده می شود برای آسمان ها مانند ستاره ای می درخشد.
❻ سبب سنگینی عمل در ترازوی اعمال است؛
❼ سبب خشنودی پروردگار است؛
❽ بهای بهشت است؛
❾ اُنس در قبر است؛
❿ حجاب و پرده ای از آتش جهنم است.
و کسی که نماز را به پا داشت دین را بپا داشت. و کسی که نماز را ترک کند دین را نابود کرد.
📚مواعظ العددیّه،ص 224
#فوروارد_فراموش_نشه
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅روز شمار غدیر
✍پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من شهر علم هستم و علی علیهالسلام دروازة آن، هر کس که آهنگ شهر کند باید که از دروازه آن وارد شود.
📚تاریخ بغداد ج4 ص348
🌺سه روز مانده تا عيد غدیر🌺
: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🍃علت وجوب نمازهای روزانه از زبان پیامبر اکرم (ص)
✅چرا نماز صبح می خوانیم؟
🌞صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان می ماند.
✅چرا نماز ظهر می خوانیم؟
☀️ظهر،همه عالم تسبیح خدا می گویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که دراین ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه می شود.
✅چرا نماز عصر می خوانیم؟
✨عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم.
✅چرا نماز مغرب می خوانیم؟
🌅مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نماز می خوانیم.
✅چرا نماز عشا می خوانیم ؟
🌠خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرار داد.
📚علل الشرایع شیخ صدوق،ص 337
#فوروارد_فراموش_نشه
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمهای مهربان زندگیتون 💫
قرصهای آرامبخش✨
بدون عوارض هستند 💫
قدرشون را بدانيد✨
شب بخیر ✨💫✨
╰══•◍⃟🌾•══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی سخت نیست
🌼زندگی تلخ نیست
🌸زندگی همچون نتهای موسیقی
🌼بالا و پایین دارد
🌸گاهی آرام و دلنواز
🌼گاهی سخت و خشن
🌸گاهی شاد و رقصآور
🌼گاهی پر از غم
🌸زندگی را باید احساس کرد...
🌼الهی ساز دلتون زیباترین آهنگو بزنه
بفرمایید صبحانه😋🍳
✍#با_توکل_زانوی_شتر_ببند!
💕حضرت موسی علت بیمار شد، بنی اسرائیل به عیادتش آمدند، بیماری او را تشخیص دادند و گفتند: اگر به وسیله ی فلان گیاه خود را معالجه کنی بهبودی خواهی یافت. گفت: دارو مصرف نخواهم کرد تا خداوند مرا شفا دهد. مدتی مریض بود، به او وحی شد: به عزت و جلالم سوگند شفایت نمیدهم مگر این که خود را به وسیله ی همان دارویی که بنی اسرائیل گفتند مداوا کنی. آنها را خواست و گفت: همان دارو را بیاورید تا استفاده کنم، طولی نکشید بهبودی یافت. موسی از این که ابتدا چنین گفته بود در دل بیمناک بود، خطاب رسید: ای موسی! خیال داری با توکل خود، حکمت و اسرار خلقت مرا از بین ببری، به جز من چه کسی این فواید با ارزش را در ریشه ی گیاهان قرار داده است؟ [1]
🌺در روایت آمده است: یکی از زهاد از اجتماع و شهر دور شد و در کنار کوهی منزل گرفت و گفت: از هیچ کس چیزی نخواهم خواست تا خداوند روزیام را برساند. هفت شبانه روز به همین طریق گذرانید. نزدیک بود بمیرد؛ اما رزقی که میخواست نرسید، عرض کرد: پروردگارا! اگر میخواهی مرا زنده بداری رزقی که برایم تعیین کرده ای برسان و گرنه جان مرا بگیر. وحی رسید: به عزت و جلالم سوگند! روزی تو را نمی دهم مگر داخل اجتماع شوی و بین مردم باشی. آن گاه از کوه کوچ کرد و داخل شهر شد و یک نفر آب و دیگری نان برای او آورد و روزی خود را گرفت. خداوند به او وحی کرد: تو میخواهی با زهد خود حکمت خلقت مرا نابود کنی. مگر نمیدانی روزی آن بندهام که در دست بندگانم باشد و به وسیله ی آنها به او برسد در نظر محبوب تر است از این که با دست قدرت خود برایش برسانم. گفت پیغمبر به آواز بلند باتوکل زانوی أشتر ببند.
[1]: جامع السعادات227/3.
📙پند تاریخ 5/ 184 - 186؛ به نقل از: جامع السعادات227/3 (باب توکل).
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀پیامبر اکرم( ص) فرمودند:🍀
هر صدقه ای که برای میّت داده می شود، فرشته ای آن را به مانند طبقی از نور می گیرد و به کنار قبر می آورد و می گوید:«اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ الْقُبُورِ» این هدیه را خانواده شما برای شما فرستاده اند. آنگاه آن میّت این هدیه را تحویل می گیرد و وارد قبرش می کند که همین سبب فراخی قبرش (و آسایش و آسودگی او) می گردد.
📚(مستدرک الوسائل، ج 2، ص 114، حدیث 11)
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#امانت_داری_شیخ_ابوعثمان
یکی از تجار نیشابور وقتی میخواست به مسافرت برود، کنیز خود را به رسم امانت به شیخ ابوعثمان حمیری سپرد. روزی نظر شیخ به چهره ی زیبا و اندام دلربای کنیز افتاد و بی اختیار اسیر عشق او شد. شیخ این پیش آمد را به استاد خود ابوحفص حداد گوشزد کرد و پاسخ چنین بود که از نیشابور به طرف ری حرکت کند و چندی افتخار مصاحبت با استاد بزرگ شیخ یوسف را درک نماید. ابوعثمان به جانب ری حرکت کرد، هنگامی که به آن جا رسید در کوچهها منزل شیخ یوسف را جست و جو میکرد. همه ی مردم با شگفتی به او نگاه میکردند که چرا چنین شخصی در جست و جوی مرد فاسق و بدکاری است. پس او را سرزنش کردند. شیخ از این وضع، متحیر و سرگردان شد و ناچار به نیشابور بازگشت و استاد خود - أبوحفص - را از جریان باخبر کرد. استاد دوباره به او امر کرد باید شیخ یوسف را ملاقات کنی و از روحانیت و انفاس قدسیه ی او استفاده نمایی. این بار رفت و منزل شیخ یوسف را در محله ی باده فروشان پیدا کرد. همین که وارد اتاق شد در یک طرف شیخ، بچه ای زیبا و خوش اندام و در طرف دیگر او جامی پر از شراب مشاهده کرد، بر حیرت و تعجب ابوعثمان افزوده شد، از شیخ سؤال کرد: علت انتخاب منزل در چنین محلی چیست؟ زیرا هیچ مناسبتی با مقام شما ندارد. شیخ گفت: این خانهها متعلق به دوستان و بستگان ما بود، یکی از ستمکاران از آنها خرید و به این کارها اختصاص داد؛ ولی هیچ کس خانه ی مرا نخرید. سپس از آن پسرک زیبا و شیشه ی شراب پرسید. شیخ یوسف گفت: این پسر، فرزند واقعی من است و داخل شیشه چیزی جز سرکه نیست. ابوعثمان پرسید: پس چرا با مردم طوری رفتار میکنید که نسبت به مقام شما سوء ظن پیدا کنند و به شما تهمت بزنند؟ شیخ یوسف گفت: برای این که مردم مرا به امانت داری و خوبی نشناسند و کنیزهای خود را به رسم امانت به من نسپارند، در این صورت من هم عاشق آنها نمی شوم و در این دلباختگی نمی سوزم. ابوعثمان از شنیدن این سخن، به شدت گریست و درد خویش را نزد او درمان کرد.
📙پند تاریخ199/1 ؛ به نقل از: کشکول شیخ بهایی.
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi