.
💚 با نام و یاد خدای بخشنده و مهربان فعالیتمان را آغاز میکنیم💚
یامَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ یا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفاءَ فیما یَشاءُ مِنَ الاَْشْیاءِ
اى که نامش دوا و ذکرش شفا است
اى که بنهد شفا را در هر چیزى که خواهد
ای مرهم دردهمه دردمندان
لباس عافیت برتن همه دردمندان و بیماران بپوشان
آمین یا رب العالمین
﷽
به نام خدا🌹
مفتخریم در ماه بزرگ و پربرکت رجب و در آستانه ی شروع سال جدید ، با توسل بر امیرالمومنین (ع) و با استعانت از حضرت دوست، کانال را افتتاح کنیم
🌹 امید است در پیشبرد این هدف موفق بوده و موجبات رضایت خاطر شما عزیزان را فراهم آوریم😊
لطفا با ما همراه باشید و ما را به دوستان و آشنایان معرفی بفرمایید❤️💚
💟 خوش آمدید 💟
💚 @Mojezeh_Elaahi
•
🌹داستان آموزنده🌹.
جبرئیل در زندان نزد حضرت یوسف آمد و گفت: ای یوسف چه کسی تو را زیباترین مردم قرار داد؟ فرمود: پروردگار.
گفت: چه کسی تو را نزد پدر محبوبترین فرزندان قرار داد؟ فرمود: خدایم.
گفت: چه کسی کاروان را به سوی چاه کشانید؟ فرمود: خدای من.
گفت: چه کسی سنگی که اهل کاروان در چاه انداختند از تو باز داشت؟ فرمود: خدا.
گفت: چه کسی از چاه ترا نجات داد؟ فرمود: خدایم.
گفت: چه کسی تو را از کید زنان نگه داشت. فرمود: خدایم.
گفت اینک خداوند میفرماید: چه چیز تو را بر آن داشت که به غیر من نیاز خود را باز گویی، پس هفت سال در میان زندان بمان (به جرم اینکه به ساقی سلطان اعتماد کردی و گفتی: مرا نزد سلطان یاد کن)
و در روایت دیگر دارد که خداوند به وی وحی کرد: ای یوسف چه کسی آن رؤ یا را به تو نمایاند؟ گفت: تو ای خدایم.
فرمود: از مکر زن عزیز مصر چه کسی ترا نگه داشت؟ عرض کرد: تو ای خدایم.
فرمود: چرا به غیر من استغاثه کردی و از من یاری نجستی، اگر به من اعتماد میکردی از زندان ترا آزاد میکردم به خاطر این اعتماد به خلق، هفت سال باید در زندان بمانی.
یوسف آن قدر در زندان ناله و گریه کرد که اهل زندان به تنگ آمدند، بنا شد یک روز گریه کند و یک روز آرام بگیرد.
🌹
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
💚 @Mojezeh_Elaahi
جهان،به کسانی که برای کوچکترین
داشتهها شاکرند و بر نداشتهها کمتر غر
میزنند، بیشتر میبخشد. آنها نعمات
بیشتری را از هستی جذب میکنند.
بیاین امروز شکرگزار داشتههایمان باشیم.
سلام صبحتون بخیر☕️
▣
𖤐⃟♥️••I believe in the miracle of God and I know that the best happens to me
من به معجزه خداوند اعتقاد دارم و میدانم بهترینها برایم اتفاق میافتد...
#انگیزشی
╔═════════ ೋღ
💚 @Mojezeh_Elaahi
ღೋ ═════════╗
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬حضور واقعی در نماز
◽ماجرای پیرمرد باربر در مسیر مشهد
🎙️حجت الاسلام #انصاریان
💚 @Mojezeh_Elaahi
☘ #خیلی_جالبه_بخونید_و_برای_دوستانتان_بفرستید 👇👇👇
روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد:
🔸حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار میشود، شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد. او متواری میشود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش میکنند و به اینجا منتقل میشود.
🔸حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول میانجامد؛ میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها قلبا دوستش داشتند.
🔸پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری بودند، برای اجرای حکم میآیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده است. بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم."
🔸بههرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم."
🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند. بههرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همهچیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید.
🔸 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقیمانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. میخواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. *من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (علیه السلام )، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (علیه السلام ) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم
🔸 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یکدفعه دیدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل درنمیافتم من قصاص نمیکنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد.
🔸 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم. *خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(علیه السلام ) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند.
🌷صلی الله علیک ایها العبد الصالح
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
خوش آمدید🌹
لطفا عضو کانال بمانید تا فعالیت را ادامه دهیم. سپاس از همراهیتون🙏💚
.