فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸از پنجره قلبت
✨گاهی نگاه به آسمان بینداز
✨و عشق را از اعماق قلبت
✨به زندگیت دعوت کن..
✨ما در این دنیا مهمانیم
✨و خداوند میزبان
✨پس نگران فردایت نباش
✨اوست که مهمان نوازی میکند
✨به او اعتماد کن..
✨شبتون آروم
🌸در پناه لطف خدا
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ 💚 @Mojezeh_Elaahi
.
هیچگاه اجازه ندهید احساس ناامیدی باعث شود در نهایت به کمتر از آنچه که لیاقتتان است رضایت دهید ،هنگامی که احساس ناامیدی کردید ،کوتاه نیایید با انگیزه ی بیشتری حرکت کنید.
مهمترین حرکت برای انجام هر کاری
ایمان داشتن به خودتونه 🧡🍁
✧ ✧
خورشيد هر روز صبح به خاطر زنده بودن من و تو طلوع مي كند هرگز منتظر فرداي خيالي نباش سهمت را از زندگی همین امروز بگیر...
سلام صبحتون لبریز از نشاط☕️
▣
#انگیزشی
💚 @Mojezeh_Elaahi
#داستان_آموزنده
🔆نسبت مردانگی به حضرت زینب سلام الله علیها
روايت شيخ بزرگوار صدوق را در كتاب ((اكمال الدين )) و شيخ طوسى را در كتاب ((غيبت )) مورد مطالعه قرار دهيد! اين دو تن به صورت مسند از احمد بن ابراهيم روايت مى كنند كه گفت :
((در سال 282 بر حكيمه دختر حضرت جواد الائمه امام محمد تقى (علیه السلام ) وارد شدم و از پس پرده با او صحبت كرده از دين و آيين او پرسيدم و او نام امام خود را برده گفت :
فلانى پسر حسن . به او عرض كردم : فدايت شوم ، آيا آن حضرت را به چشم خود ديده ايد يا اينكه از روى اخبار و آثار مى گوييد؟ گفت :
از روى روايتى كه از حضرت عسكرى (علیه السلام ) به مادرش نوشته شده است . گفتم : آن مولود كجاست ؟
گفت : پنهان است . گفتم : پس شيعه چه كنند و نزد چه كسى مشكلات خويش را بازگو نمايند؟ گفت : به جده ، مادر حضرت عسكرى . گفتم : آيا به كسى اقتدا كنم كه زنى وصايت او را بر عهده دارد؟
گفت : به حسين بن على (علیه اللام ) اقتدا كن كه در ظاهر به خواهرش زينب (سلام الله علیها ) وصيت كرد و هر گونه دانشى كه از حضرت سجاد (ع ) بروز مى كرد، به حضرت زينب (س ) نسبت داده مى شد تا بدين گونه جان حضرت سجاد (ع ) محفوظ بماند...
📚تنقيح المقال ، ج 3 ص 79.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💚 @Mojezeh_Elaahi
#داستان_آموزنده
🔆سخنى كه به ابوطلب نيرو داد
رسول اكرم بدون آنكه اهميتى به پيشامدها بدهد با سرسختى عجيبى در مقابل قريش مقاومت مى كرد و راه خويش را به سوى هدفهايى كه داشت طى مى كرد. از تحقير و اهانت به بتها و كوتاه خواندن عقل بت پرستان و نسبت گمراهى و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دريغ نمى كرد. اكابر قريش به تنگ آمدند، مطلب را با ابوطالب در ميان گذاشتند و از او خواهش كردند يا شخصا جلو برادرزاده اش را بگيرد يا آنكه بگذارد قريش مستقيما از جلو او بيرون آيند.
ابوطالب با زبان نرم هر طور بود قريش را ساكت كرد تا كار تدريجا بالا گرفت و براى قرشيان ديگر قابل تحمل نبود، در هر خانه اى سخن از محمد صلى اللّه عليه وآله و هر دو نفر كه به هم مى رسيدند با نگرانى و ناراحتى ، سخنان و رفتار او را و اينكه از گوشه و كنار يكى يكى و يا گروه گروه به پيروان او ملحق مى شوند ذكر مى كردند. جاى معطلى نبود، همه متفق القول شدند كه هرطور هست بايد اين غائله كوتاه شود. تصميم گرفتند بار ديگر با ابوطالب در اين موضوع صحبت كنند و اين مرتبه جدى تر و مصمم تر با او سخن بگويند.
رؤ سا و اكابر قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ما از تو خواهش كرديم كه جلو برادرزاده ات را بگيرى و نگرفتى ، ما به خاطر پيرمردى و احترام تو قبل از آنكه مطلب را با تو در ميان بگذاريم متعرض او نشديم ، ولى ديگر تحمل نخواهيم كرد كه او بر خدايان ما عيب بگيرد و بر عقلهاى ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهى بدهد. اين دفعه براى اتمام حجت آمده ايم ، اگر جلو برادرزاده ات را نگيرى ما ديگر بيش از اين رعايت احترام و پيرمردى تو را نمى كنيم و با تو و او هر دو وارد جنگ مى شويم تا يك طرف از پا درآيد.
اين التيماتوم صريح ، ابوطالب را بسى ناراحت كرد. هيچ وقت تا آن روز همچو سخنان درشتى از قريش نشنيده بود. معلوم بود كه ابوطالب تاب مقاومت و مبارزه با قريش را ندارد. و اگر بنا شود كار به جاى خطرناك بكشد، خودش و برادرزاده اش و همه فاميل و بستگانش تباه خواهند شد.
اين بود كه كسى نزد رسول اكرم فرستاد و موضوع را با او در ميان گذاشت و گفت :((حالا كه كار به اينجا كشيده ، سكوت كن كه من و تو هر دو در خطر هستيم )).
رسول اكرم احساس كرد التيماتوم قريش در ابوطالب تاءثير كرده ، در جواب ابوطالب جمله اى گفت كه همه سخنان قريش را از ياد ابوطالب برد، فرمود:((عموجان ! همينقدر بگويم كه اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند كه دست از دعوت و فعاليت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت تا خداوند دين خود را آشكار كند يا آنكه خودم جان بر سر اين كار بگذارم )).
اين جمله را گفت و اشكهايش ريخت و از پيش ابوطالب حركت كرد. چند قدمى بيشتر نرفته بود كه به دستور ابوطالب برگشت .
ابوطالب گفت: حالا كه اين طور است ، پس هرطور كه خودت مى دانى عمل كن ، به خدا قسم تا آخرين نفس از تو دفاع خواهم كرد
📚سيره ابن هشام ، ج 1، ص 265
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیر کرد به پای یکیشون و افتادم.
ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد..بدجور زخم شد.
خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد.
اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم
دوستی که مثل خانوادم بود.
دوستی که بهش اعتماد داشتم.
تو مدرسه فقط اون می دونست ساق پای راستم زخم شده...اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود.
چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد.
یادم نمیاد سر چی.
یادم نمیاد کی مقصر بود.
فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی می کردیم.
وسط فوتبال وقتی داشتم شوت می زدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد.
کاری به توپ نداشت. اومد که زخمم رو بزنه.
زخمم دوباره تازه شد! دوباره درد و درد و درد...
چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم.ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه.
از این اتفاق سال ها می گذره ولی هروقت کسی رو می بینم که درد داره، زخم داره، بهش میگم
هیچوقت هیچوقت هیچوقت نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست.
نذار بفهمه چی نابودت می کنه..شاید یه روز زخم شد رو زخمت ! دردت رو واسه خودت نگه دار.
میگم مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش...اونا می تونن با یه حرف... با یه کنایه... با یه خاطره کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه... دوباره تو میمونی و درد و درد و درد.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازم نیست خودتو درگیر بدذاتی بقیه کنی
خدا حواسش هست ، همه چی رو بسپار بهش و
تو زندگی کن ...🌸🍂
شبتون بخیر دوستای عزیز🌙💕
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
با ارزش ترین آدم زندگیت
خودت هستی
قدر خودت را بدان
برای وجودت ارزش قائل باش
💡 سه نکتهی ساده برای موفقیت:
۱. بیشتر از بقیه بدون
۲. بیشتر از بقیه کار کن
۳. کمتر از بقیه انتظار داشته باش
Every storm in your ,
Life followed by a rain bow ...
هر طوفان در زندگیتان ،
یک رنگین کمان به دنبال دارد ...
▣
#انگیزشی
💚 @Mojezeh_Elaahi
نزدیک ظهر بود. قافله ایستاد. همه پایین آمدند و مشغول تهیه غذا شدند.
🌱 صحرا خالی از درخت و هیزم بود. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند : چوب بیاورید.
🌿 یارانش گفتند : این صحرا درخت و هیزمی ندارد.
فرمود: بگردید و هر چه میتوانید بیاورید.
🍂 تکه های کوچک و ریز چوب و خاشاک جمع شد و تپه ای از هیزم شد...
☘ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند :
👌 گناهان نیز اینگونه جمع می شوند ، مواظب گناهان کوچک باشید.
📚 کافی، ج 2، ص 218
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
💚 @Mojezeh_Elaahi
مردی شب هنگام قبل از سپیده دم در ساحل دریا نشست و کیسهای پر از سنگ یافت. پس دستش را داخل کیسه برد و سنگی از آن برداشت و به دریا انداخت. از صدای سنگ خوشش آمد که در دریا فرو میرفت لذا سنگی دیگر را برداشت و به دریا انداخت و همینطور به انداختن سنگهای داخل کیسه به دریا ادامه داد چرا که صدای سنگها به هنگام افتادن در آب ، این مرد را خوشحال میکرد و او را به وجد میآورد.
🖌 به کارش ادامه داد تا اینکه هوا رو به روشنایی نهاد و معلوم شد در کیسهای که کنارش قرار داشته فقط یک سنگ باقی مانده است
🖌 هوا کاملا روشن شد و آن شخص به سنگ باقیمانده نگریست و دید که یک جواهر است و متوجه شد تمام آنهایی که قبلا به دریا انداخته و فکر کرده سنگ هستند جواهر بودهاند!
🖌 لذا پیوسته انگشت پشیمانی خود میگزید و به خود میگفت : چقدر احمق هستم که آن همه جواهر را به دریا انداختم و فکر میکردم که همگی سنگ هستند آن هم بخاطر اینکه از صدای افتادن آنها در آب لذت ببرم!!
🖌 به خدا قسم اگر از ارزش آنها باخبر بودم حتی یکی از آنها را نیز از دست نمیدادم.
☘ همه ما مانند آن مرد هستیم :
☘ کیسه جواهرات همان عمری است که داریم ساعت به ساعت به دریا میاندازیم.
☘ صدای آب همان کالاها، لذتها، شهوتها و تمایلات فناپذیر دنیا است.
☘ تاریکی شب همان غفلت و بیخبری است.
☘ برآمدن روشنایی روز نیز آشکار شدن این حقیقت است که هنگام آمدن مرگ، بازگشتی در کار نیست،
☘ لذا از همین الآن بیدار شو و اوقات گرانبهای همچون جواهر خود را بدون فایده از دست نده چرا که پشیمان میشوی و پشیمانی هم سودی برایت ندارد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
💚 @Mojezeh_Elaahi
حکایت پندآموز
نیش زنبور کشنده تر است یا نیش مار؟!
روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار میگفت: آدمها از ترس ظاهر ترسناک من میمیرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمىکرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان را نیش مىزنم و مخفى میشوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن!
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد!
چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد… چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!
نتیجه گیری: بسیاری ازبیمارىها و مشکلات اینچنین هستند و آدمها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند. پس همه چىز به برداشت ما از زندگى و شرایطى که در آن هستیم بر میگردد. برای همین بهتر است دیدگاهمان را به همه چیز خوب و مثبت کنیم. “مواظب تلقینهای زندگی خود باشید…!”
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازم نیست خودتو درگیر بدذاتی بقیه کنی
خدا حواسش هست ، همه چی رو بسپار بهش و
تو زندگی کن ...🌸🍂
شبتون بخیر دوستای عزیز🌙💕
💚 @Mojezeh_Elaahi
.