eitaa logo
معجزه های الهی | مطالب تکان دهنده قرآن قیامت و آخرت شب اول قبر عالم برزخ عجایب خلقت حکایت
8.9هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
6هزار ویدیو
21 فایل
🕊به نام الله 💚مبلغ سبک زندگےاسلامےباشیم💚 🌷زندگی بدون طعم گناه🌷 -------♥️------- . 💚 لطفا کپی باذکر صلوات🙏🌹 . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه تایید و نه رد میشوند . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚تیله یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی می کردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت: من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینی هاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگ ترین و قشنگ ترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود، تمام شیرینی هاشو به پسرک داد. همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه؛ چون به این فکر می کرد که همون طوری که خودش بهترین تیله هاشو یواشکی پنهان کرده، شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
آیت الله کشمیری : سوره یس بخوانید و ثوابش را به امام جواد علیه السلام هدیه کنید ، حاجات شما را خواهد داد. 💠 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🍃🐞 🐞 🔰کفش ملا ملا درمنزل یکی از دوستان به نهار دعوت داشت، وقتی وارد منزل شد دید کفش های مهمانها روی هم ریخته اگر کفش نو خود را میان این کفشها بگذارد، سهوا یا عمدا عوض خوا هد شد. فکر کرد وکفشها را در دستمال خود بپیچد به کمرش بست ورفت سر سفره شروع کرد با دیگران به غذا خوردن. شخصی که پهلوی ملا نشسته بود متوجه شد که ملا به کمرش چیزی بسته است از ملا سوال کرد: ببخشید این بسته چیست که به کمر خودتان بسته اید ؟ ملا جواب داد کتاب است. مرد دوباره پرسید چه کتابی است ودرچه خصوص نوشته شده ؟ ملا جواب داد: راجع احتیاط. مرد گفت به به نویسنده آن کیست ملا گفت یک نفر کفاش. 🦋🧚‍♀🧚‍♀🦋 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
خود را درگیر طوفان هایی که دیگران برایت می‌سازند، نکن تو آنقدر وقت نداری تا به هرکس که به‌ سویت سنگ پرتاب می‌کند، واکنش نشان دهی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
قشنگه بخونید حکایت : عدالت خداوند ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست. اراده خداوند غالبا از قدرت درک ما خارج است، اما همیشه به سود ماست. ✍ ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
هر زمیـــن خوردنی را تصور نکن در بــسیاری از افتادن ها "خیــری" نهفته است 🍂 چه بسا چيزى را خــوش نمیداریــد و آن براى شما خــوب است. 🔮 🦋🧚‍♀🧚‍♀🦋 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨ 💐اعمالی که باعث خوشحالی اموات میشود ✍با توجه به اینکه اموات دستشان از اعمال خیر کوتاه است؛ به احسان و دعاى فرزندان و خویشان و دوستان مؤمن خود، نیازمندند. مرحوم «علاّمه مجلسى» مى فرماید: دعا کردن براى اموات در نماز شب و بعد از نمازهاى فریضه و همچنین یاد آنها در مکان هاى زیارتى خوب است و براى پدر و مادر باید بیشتر دعا کرد و اعمال خیر براى آنان بجاآورد. همچنین مى فرماید: «در حدیث صحیحى آمده است که امام صادق(ع) در هر شب براى فرزند خود و در هر روز، براى پدر و مادر خود، دو رکعت نماز مى خواندند (و به روح آنان هدیه مى کردند) در رکعت اوّل سوره «انّا انزلناه» و در رکعت دوم سوره «کوثر» را مى خواندند». 💥امام صادق(ع) فرمودند: ثواب اعمال خیر، براى کسى که براى مردگان انجام مى دهد، براى او و براى آن مرده، هر دو نوشته مى شود. 🌷اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ 🌷وَ المُسلِمینَ وَالمُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَالاَموَاتِ 📚:برگرفته ازبحارالانوار و مفاتیح الجنان ↶【به ما بپیوندید 】↷ ________________________ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
الهی🙏🏼 عجب نیست که من تو را دوست دارم و من بنده عاجز و ضعیف و محتاجم! عجب آن که تو مرا دوست داری و تو خداوندی و پادشاهی و مستغنی! شبتون زیبا و آرام💚
دستها را برده ام بالا سپردم دل به آن والا و ازعمق وجود خود خدایم را صدا کردم ✨✨✨ نمیدانم چه میخواهے؟ ولے من برای تو برای رفع غمهایت برای قلب زیبایت برای آرزوهایت به درگاهش دعاکردم!🌺 روزتون در پناه امن الهی💚
📚 پـیرمـردۍ با پـسر و عـروس و نوه اش زندگے میڪرد... او دستانـش می لرزید و چـشمانش خـوب نمیدید و به سختے می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شڪست... پـسر و عـروس از این ڪثیف ڪاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ ڪاری بڪنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد... آنها یڪ میز ڪوچڪ در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایۍ آنـجا غذا بخورد. بعد از این ڪه یڪ بـشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شڪست دیگر مجبور بود غذایش را در ڪاسه چوبی بخورد، هروقت هم خـانواده او را سرزنش میڪردند پدر بزرگ فقط اشڪ میریخت و هیچ نمیگفت... یڪ روز عصر قبل از شـام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد ڪه داشت با چند تڪه چوب بازی میڪرد. پدر روبه او ڪرد و گفت: پسرم دارے چی درست میڪنی؟ پـسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان ڪاسه های چوبی درست میڪنم ڪه وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! •••یادمان بماند ڪه: "زمین گرد است..."••• ─┅═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═┅─ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
❤️عزیزجون میگفت: وقتی میخواید ازم خدافظی کنید و برگردید تهران صبح بیاید، ظهر بیاید اما غروب نیاید. ❤️میگفت غروب همین جوریشم دل آدم بیتاب و بیقرار هست چه برسه به اینکه بفهمی بچه هات قراره فرسنگ ها ازت دور بشن و برن تو یه شهر و دیار دیگه. ❤️دلتنگی دم غروبتم به شب برسه و تنهایی و هزارجور فکر نگران کننده مهمون دلت بشه... ❤️میگفت خدافظی وقت داره اما سلام نه. ❤️واسه سلام هر وقت که رسیدید بیاید، اول صبح، دم غروب، آخر شب اما واسه خدافظی... ❤️عزیزجون راست میگفت آدما رو نباید تو لحظه های بیقراری تنها گذاشت، باید صبر کرد، با دلشون راه اومد، باید اجازه داد خودشونو واسه تحمل غم رفتن آماده کنن... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍🏻"الفبای حق ‌کُشی" - خانم "الف" به بانک می‌رود. نوبت می‌گیرد. شماره‌اش ۱۳۵ است. همان‌جا دوستش را می‌بیند که سه ساعت زود تر از او آمده و دو شماره در دستش دارد. یکی ۲۴ و یکی ۲۵. شماره ۲۵ را از او می‌گیرد و کارش را زود تر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام می‌دهد و خوشحال بانک را ترک می‌کند. - آقای "ب" راننده تاکسی است. هر روز دقایقی را فریاد می‌زند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند. امروز باران شدیدی می‌آمد. آقای "ب" کسی را سوار نمی‌کرد و می‌گفت که فقط دربست می‌رود. - خانم "پ" پنجره را باز می‌کند و زیرسفره‌ای را داخل کوچه می‌تکاند. - آقای "ت" در اتوبان می‌بیند که همه‌ی ماشین‌ها در ترافیک سنگینی هستند. وارد شانه‌ی خاکی می‌شود و از چند صد نفر جلو می‌زند و بعد به داخل صف ماشین‌ها می‌آید. - خانم "ث" فروشنده است. کیفی می‌فروشد با قیمت ۲۰ هزار تومان. توریستی از همه جا بی‌خبر می‌آید که کیف را بخرد. قیمت را می پرسد. در جواب می‌شنود: ۶۰ هزار تومان. - آقای "ج" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیده‌اند، در اتاقش را بسته، چایی می‌ریزد و می‌نشیند کنار همکارش برای گپ زدن. این مثال ها را تا آخرین حرف الفبا هم می‌شود ادامه داد. یک لحظه با خودتان رو راست باشید و بپذیرید؛ بیشتر ما به اندازه "توان‌مان" متجاوزیم و دیکتاتور و ضایع کننده‌ی حق دیگران. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi