eitaa logo
مجتهدزاده | قاضی بازنشسته
5.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
63 فایل
"کانال رسمی استاد مجتهدزاده" ✓40 سال سابقه ⚖️ قاضی دادسرای نظامی ۵ سال رئیس دادگاه حقوقی ۵ ✓مدیر کل بازرسی قم ۷سال ✓دادستان ویژه روحانیت قم ۴ سال ✓مستشار دیوانعالی کشور ۱۴سال🇮🇷 ✓۱۲سال مدرس حقوق جزاء ✓و..... 📩ارتباط با استاد: @Admin_Mojtahed_Zadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📌در کتاب انوار المجالس صفحه سیصدو چهارده نقل می کند از حسن بصری (و در چند کتاب دیگر دیدم از مرحوم شیخ بهائی نقل می کنند) که گفت: یک روز در بازار آهنگران بغداد می ‏گذشتم که ناگهان چشمم افتاد به آهنگری که دستش را داخل کوره آهنگری می کند و آهن گداخته شده قرمز را می گرفت بدون آنکه ابداً احساس سوزشی کند روی سندان می گذاشت و با پُتک روی آن می زد و به هر نوع که می خواست در می آورد و می ساخت. چون مشاهده این کار شگفت انگیز بود مرا وادار به پرسش از او کرد رفتم جلو سلام کردم. جواب داد بعد پرسیدم آقا مگر آتش کوره و آهن گداخته به شما آسیبی نمی رساند؟ آن مرد گفت : نه. 🔻گفتم چطور؟ گفت : یک ایّامی در اینجا خشکسالی و قحطی شد ولی من همه چیز در انبار داشتم. یکروز یک زن وجیه و خوش سیمائی نزد من آمد و گفت ای مرد من کودکانی یتیم و خردسال دارم و احتیاج به آذوقه و مقداری گندم دارم خواهشمندم برای رضای خدا کمکی بکن و بچه ‏های یتیم مرا از گرسنگی و هلاکت نجات بده. منهم چون بهمان یک نظر فریفته جمالش شده بودم، در مقابل خواسته‏ اش گفتم: اگر گندم می خواهی باید ساعتی با من باشی تا خواسته‏ ات را برآورده کنم. آن زن از این پیشنهاد ناراحت و روترش کرده و رفت. 🔻روز دوم باز آن زن نزدم آمد، در حالیکه اشک می ریخت، سخن روز قبل را تکرار نمود، من هم حرفهای روز گذشته را برای او تکرار کردم، دوباره بادست خالی برگشت، دوباره روز سوّم دیدم آمد و خیلی التماس می کند که بچه‏ هایم دارند می میرند بیا و آنها را از گرسنگی و مرگ نجات بده. من حرفم را تکرار کردم و دیدم آن زن بطرف من می آید و پیداست که از گرسنگی بی‏طاقت شده. خلاصه وقتی که نزدیک می شد به من گفت: ای مرد من و بچه‏ هایم گرسنه هستیم بیا و رحمی کن و گندمی در اختیار ما بگذار؟ من گفتم : ای زن بی خودی وقت من و خودت را نگیر همان که بهت گفتم بیا با من باش تا بتو گندم دهم. 🔻در این موقع زن به گریه افتاد و زیاد اشک ریخت و گفت : من هرگز از این کارهای حرام نکردم و چون دیگر طاقت نمانده و کار از دست رفته و سه روز است که خود و بچه ‏هایم غذائی نخورده‏ ام به آنچه که می‌گویی ناچاراً حاضرم ولی بیک شرط گفتم به چه شرطی؟ گفت : بشرط اینکه مرا بجایی ببری که هیچ کس ما را نبیند. مرد آهنگر گفت : قبول کردم و خانه را خلوت کردم آنگاه زن را به نزد خود طلبیدم. همینکه خواستم از او بهره ‏ای بردارم. دیدم آن زن دارد می لرزد و خطاب بمن گفت: ای مرد! چرا دروغ گفتی و خلاف شرطت عمل کردی؟ گفتم کدام شرط؟ گفت : مگر بنا نبود مرا بجای خلوت ببری تا کسی ما را نبیند؟  گفتم: آری مگر اینجا خلوت نیست؟  🔻گفت : چطوری اینجا خلوت است بآنکه پنج نفر مواظب ما هستند و ما را دارند می بینند. اول خداوند عالم و غیر از او دو ملکی که بر تو موکلند و دو ملکی که بر من موکلند همه‏شان حاضراند و ما را مشاهده می کنند با این حال تو خیال می کنی اینجا کسی نیست که ما را ببیند؟ بعداً گفت : ای مرد بیا و از خدا بترس و آتش شهوت خود را بر من سرد کن، تا من هم از خدای خود بخواهم حرارت آتش را از تو بردارد و آتش را بر تو سرد کند. من از این سخن متنبه شدم و با خود گفتم این زن با چنین فشار زندگی و شدت گرسنگی اینطور از خدا می ترسد ولی تو که این همه مورد نعمتهای الهی قرار گرفته ‏ای از او (خدا) نمی ترسی؟ 🔻فوراً توبه کردم و از آن زن دست کشیدم و گندمی را که می خواست باو دادم و مرخصش کردم. زن چون این گذشت را از من دید و جریان را بر وفق عفت خود دید سرش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت ؛ ای خدا همینطور که این مرد حرارت شهوتش را بر خود سرد نمود، تو هم حرارت آتش دنیا و آخرت را بر او سرد کن از همان لحظه که آن زن این دعا را در حقم کرد حرارت آتش بر من بی‏اثر شد. 📚منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده ✍🏻 کانال رسمی استاد مجتهدزاده "⚖️" https://eitaa.com/Mojtahed_Zadeh 📩ارتباط با استاد: •••••✾...•...🌺...•...✾••••• @Admin_Mojtahed_Zadeh •••••✾...•...🌺...•...✾•••••ـ