eitaa logo
مُ‌کـافـاتـــ♤
946 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
28 فایل
‹بسم‌رب‌محبوب‌ِرب› ناگفته های یک مجنون. . ! شور مبارزه هنوز میان سنگرهاست چه میدان خاکی باشد،چه رسانه‌ای🪖🤞 دهه هشتادی؛) Tabriz📍 با ذکر صلوات همسایمون https://eitaa.com/ndvidvdvd ناشناسمون📬: https://daigo.ir/secret/9784941599
مشاهده در ایتا
دانلود
15.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ +اون‌یه‌قهرمان‌بودش‌... و‌قهرمانم‌هست‌ _بزرگ‌شدی‌میخوای‌شبیه‌داداشت‌بشی؟ +آره! ولی‌نمیتونیم‌مثلِ‌خودِ‌داداش‌شیم‌ _چرا؟ +چون‌اون‌اسطوره‌بود‌! _دلت‌برا‌ی‌داداشت‌تنگ‌شده؟ +آره‌...💔 پ.ن: بغضِ‌صداش🥲 _محمدامین‌برادرِ‌شهید شهید آرمان علی وردی 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿✧↷ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅ ☫@BORHAN128☫ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅
✨ |کمک‌به‌مردمِ‌سیل‌زده‌راالویت‌خودش‌قرار‌داد| یک خاطره هم که از آرمان داریم و به همان سال‌های نوجوانی‌اش مربوط می‌شود، در ارتباط با سیل لرستان است. آرمان سال آخر تحصیلش در دبیرستان را می‌گذراند که در استان لرستان سیل آمد. آرمان هم از آنجا که در مسجد رشد کرده بود و یک نوجوان هیاتی و بسیجی بار آمده بود، وقتی از ماجرای سیل باخبر شد، با دوستاش و با هزینه شخصی، برای کمک به منطقه سیل‌زده رفتند. این در شرایطی بود که آرمان سال آخر تحصیلش را می‌گذراند و خود را برای کنکور آماده می‌کرد. زمانی که هر دانش‌آموزی تمام تلاش و فکرش را وقف درس و مشق کرده بود، آرمان کمک به مردم سیل‌زده لرستان را اولویت خودش قرار داد. البته وقتی هم که از مناطق سیل زده برگشت، درسش را خواند و در رشته مهندسی عمران پذیرفته شد. _به‌روایت‌ازپدرِ‌بزرگوارِ‌شهید شهید آرمان علی وردی 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿✧↷ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅ ☫@BORHAN128☫ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅
|علاقه‌به‌ورزش‌های‌مختلف‌| آرمان به ورزش علاقه زیادی داشت. معتقد بود آدم هم فکری و هم جسمی باید رشد کند و به همین خاطر ورزش کشتی و شنا را دنبال می‌کرد. حتی در رشته شنا مدال قهرمانی دارد. جالب است بدانید که به مکعب روبیک هم علاقه و در درست کردن آن مهارت داشت. چند وقت قبل بود که ۵۰ نفر از روبیک‌باز‌ها در برج میلاد تصویر آرمان را با ۶ هزار مکعب روبیک درست کردند. نکته جالبی که وجود داشت این بود که عوامل این کار اطلاعی از علاقه و مهارت آرمان در روبیک نداشتند. اول قرار بود با گُل این کار را انجام دهند، اما موفق نشده بودند. بعد تصمیم گرفتند با مکعب روبیک این کار را انجام دهند و در نهایت تصویر آرمان را طراحی کردند. بعد هم به صورت نمادین، برای جای‌گذاری آخرین روبیک، از مکعب روبیک خود آرمان استفاده کردند. _به‌روایت‌‌از‌پدرِ‌بزرگوارِ‌شهید شهید آرمان علی وردی 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿✧↷ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅ ☫@BORHAN128☫ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅
20.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|خصلت‌های‌شهید‌آرمان| آرمان بچه که بود ازش می‌پرسیدم می‌خوای چیکاره بشی؟! می‌گفت: بزرگ شدم میخوام معروف شم و با مقام شهادت هم معروف شد _به‌روایت‌از‌دوستِ‌شهید‌
|دعاکنیدشهیـدبشم...| یه روز آقا آرمان بهمون گفت: بچه‌ها همه‌تون فردا روزه بگیرید بیاید حوزه، قراره افطاری بدیم. فرداش همه موقع اذان مغرب سر سفره نشسته بودیم. آقا آرمان رو کرد به بچه‌ها گفت: خب ان‌شاءالله که نماز و روزه‌هاتون قبول باشه؛ شما دل‌هاتون پاکه و چیزی به افطار نمونده، ازتون می‌خوام برام یه دعا کنید. همه گفتیم: آقا چه دعایی کنیم؟ آقا آرمان گفت: دعا کنید شهید بشم... همه‌مون دستامون رو گرفتیم بالا دعا کردیم؛ اصلا انگار نمی‌دونستیم داریم چه دعایی می‌کنیم؛ شاید بعضی‌ها معناش رو هم‌ نمی‌دونستند... به‌روایت‌ِیکی‌ازمتربی‌های‌شهید 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿✧↷ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅ ☫@BORHAN128☫ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅
|آخرین‌جشنِ‌تولد| داداش کوچک آرمان تعریف می‌کند: «خستگی برای داداش معنا نداشت. وقتی به حوزه رفت، فقط هفته‌ای ۲ روز می‌آمد خانه. با این که درس‌های حوزه خیلی زیاد بود، اما شب‌ها که همه خواب بودند بیدار می‌ماند و آن‌ها را انجام می‌داد. نمی‌خواست مامان و بابا ناراحت شوند.» او یاد آخرین جشن تولد آرمان می‌افتد و می‌گوید: «آخرین جشن تولدش از او پرسیدیم چه آرزویی داری؟ چیزی نگفت. کمی بعد آرام به مادرم گفته بود «شهادت». _به‌روایت‌از‌برادرشهید،محمدامین
|غیرقابل‌بخشش...| آرمان از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت می‌کردند اول از عواقب آن توضیح مفصل می‌داد. او می‌گفت: هر چیزی که برای خودت نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند. اگر ادامه می‌دادند، آن جمع را ترک می‌کرد‌.
|روایت‌ِمسجـــد| با آرمان رفته بودیم مسجد. وقتی بیرون آمدیم، به کسی اشاره کرد و گفت: اون رفیق منه. خواست به سمتش برود، اما برگشت. گفتم: آرمان چرا نرفتی حال و احوال بپرسی؟ گفت: متوجه شدم که همسرش همراهشه؛ هم خودم خجالت می‌کشم، هم نمی‌خوام خانواده‌اش معذب بشن... _به‌روایت‌از‌پدر‌بزرگوارِ‌شهید 🕊
|خوش‌اخلاق‌و‌مهربان‌| وقتی در خانه حضور داشت ، شلوغ بود آرمان جَوِ خانه را کلا عوض می‌کرد؛ اوایل که حوزه می‌رفت من دلتنگش می‌شدم! وقتی آرمان نبود ، انگار هیچ‌کس هم در خانه نبود ؛ در کنارِ اینها خیلی شوخ و خوش‌اخلاق و مهربان بود.... _به‌روایت‌ازمادرِبزرگوارِ‌شه‍ید