هدایت شده از کانال حسین دارابی
🔴 جعفر پلنگ و غذای حضرتی
آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام، ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه السلام این داستان جالب رو نقل کردن:
زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش.
نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم 🙄 بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت : حواسم نبود و در بلندگو📣 اعلام کردم : امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی آید🙄
تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جان🤲خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!🤔 از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگه
گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم ومنتظرش موندیم.
جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی😥 جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم وچشم.
به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم بهخودش و خانواده ش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راست نجات شماره تلفنت را به من میدهید؟ همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و....
اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم.
ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاری م در حرم آمد!
آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!😲گفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!😔
وقتی نا امید شدم و خواستمبه خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!😞 هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ😢
که ناگهان گوشی م زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند
پیش شما اومدم😕
حالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه😭یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانواده م بردم😇
#حسین_دارابی
هدایت شده از کانال حسین دارابی
یک نفر باید داوطلب میشد که روی سیم خاردار دراز بکشد تا بقیه از روی آن رد شوند
یک جوان فورا با شکم روی سیم خاردار خوابید، همه رد شدند جز یک پیرمرد
گفتند: «بیا!»
گفت:«نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره!»
چسبیدن به سیم خاردار کجا و چسبیدن به مقام و جایگاه کجا ...
#شهدا_شرمنده_ایم
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
هدایت شده از کانال حسین دارابی
داشتم فکر می کردم، شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح، می توانست در آخر هر کدام از اعمال، بابی باز کند با عبارت «و اما مادران...»
اجر هر عمل را که میگوید، دستور هرکدام را که توضیح میدهد، زیرش بنویسد: اما برای #مادران، این چنین است که ....
👌مثلاً همین شب قدر!
سخنی هست دربارهٔ زنی که سجادهاش را پهن میکند و قرآن و مفاتیحش را میگذارد گوشهاش
و بعد
شروع میکند
مدام میرود به آشپزخانه؛ چای میگذارد، میوه تکه میکند، سقا میشود،...
و اشکهایش، با زمزمهی جوشن، میچکد پای گاز، وقت چشیدن نمکِ سحری و نهار فردای بچهها؟
گفتیم اشک و گریه
اصلاً چه میگویید دربارهٔ زنی که تا شانهاش تکان میخورد و میخواهد کمی اشک بریزد، کودکش سرش را خم میکند زیر چادرش و ملتمسانه میگوید «گریه نکن 😯😢»؟
بگویید اجر این خندههای اجباری تلخ و شیرین چند؟
زنی که عادت ندارد تنها، جامهٔ نور بپوشد
و بچههایش را یکی یکی میبرد غسل شب قدر بدهد، تا طهارتِ مضاعف شود برایشان تا سال بعد،
و از خستگی این غسلها، خوابش بگیرد و کمی چرت بزند،
بهرهای از این لحظات ناب از دست رفتهٔ لیلة القدر، دارد؟
نمیدانم........
فقط.... اگر این دقت هاواعمال سادهٔ این مادرهانبود
و شب های قدر، به جای خواباندن کودکانشان
و نشستنِ فارغ بال تا خود سحر بر سر سجاده
آنان را با پاشیدن آب به صورتشان و هزار وعده و سرگرمی بیدار نگاه نمیداشتند،
به گمانم نه شیخ مفیدی در این دنیا یافت میشد، نه شیخ صدوقی، نه سیدرضی، نه طباطبائی، نه امینی نه...!
راستش… فکر میکنم
سهم قابل توجهی از ثواب تمام اعمالی که ما عاملین به مفاتیحالجنان، تا خودِ صبحِ قیامت، انجام میدهیم،
ثواب تمام جوشنها، کمیلها، نمازها، توسلها، زیارتها،صاف میرسد به مادرانمان!
✍ هجرت، دکتر موحد
تقدیم به همه مادران
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0