آقا ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه میرفت.چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت.
رفتم جلو و پرسیدم : آقا ابرام چی شده؟
اول جواب نمیداد. اما با اصرار من گفت هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و هر طور شده مشکلش را حل میکردیم.
اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...
#شهید_ابراهیم_هادی
@Montaqemoon
منتقمون را در روبیکا دنبال کنید 👇
کانال ما در روبیکا⬇️
https://rubika.ir/Montaqemoon
پیج ما در روبیکا⬇️
https://rubika.ir/montaqemoon_ir
آپارات | قرارگاه عملیاتی منتقمون
https://www.aparat.com/Montaqemoon
روی موتور نشسته بود.به زیبایی شروع به خواندن اشعاری برای حضرت زهرا (علیها السلام) نمود.
خیلی جالب و سوزناک بود.از ابراهیم خواستم که در هیئت همان اشعار را به همان سبک بخواند،اما زیر بار نرفت!می گفت:اینجا مداح دارند،من که اصلا صدای خوبی ندارم،بی خیال شو...
اما می دانستم هر وقت کاری بوی غیر خدا بدهد،یا باعث مطرح شدنش شود ترک می کند.در مداحی عادات جالبی داشت.به بلندگو،اکو و... مقید نبود.بارها می شد که بدون بلندگو می خواند.
در سینه زنی خیلی محکم به سینه می زد می گفت:اهل بیت همه وجودشان را برای اسلام دادند.ما همین سینه زنی را باید خوب انجام دهیم.
#شهید_ابراهیم_هادی
#منتقمون
@Montaqemoon
منتقمون را در روبیکا دنبال کنید 👇
کانال ما در روبیکا⬇️
https://rubika.ir/Montaqemoon
پیج ما در روبیکا⬇️
https://rubika.ir/montaqemoon_ir
آپارات | قرارگاه عملیاتی منتقمون
https://www.aparat.com/Montaqemoon